بی چشم و رویی، بی ذاتی و غیره متاسفانه صفاتی است که در میان آدمها رواج دارد. شاعران و نویسندگان بسیاری نیز درباره این موضوع نوشتهاند. در سایت ادبی و هنری روزانه چندین شعر و بی چشم و رویی را برای شما دوستان قرار دادهایم. در ادامه با ما باشید.
جملات سنگین درباره بی چشم و رویی
فهرست مطالب
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو
در بزرگی کی روا باشد که تشریفات را
از فرشته بازگیری آنگهی بخشی به دیو
حافظ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
حافظ
به سلامتی گرگی که فهمید چوپان خواب است
اما زوزه اش را کشید
تا از پشت خنجر نزند…
میوهٔ جنت سوی چشمش شتافت
معدهٔ چون دوزخش آرام یافت
ذات ایمان نعمت و لوتیست هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول
اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است
تربیت نا اهلان چون گردکان بر گنبد است
عکس نوشته بی ذاتی و بی چشم و رویی
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
گر که بینی ناکسان بالا نشینند عیب نیست
روی دریا خیس نشیند قعر دریا گوهر است
ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا
که بامداد عنایت خجسته باد مرا
به یاد آر دلا تا چه خواب دیدی دوش
که بامداد سعادت دری گشاد مرا
مگر به خواب بدیدم که مه مرا برداشت
ببرد بر فلک و بر فلک نهاد مرا
فتاده دیدم دل را خراب در راهش
ترانه گویان کاین دم چنین فتاد مرا
میان عشق و دلم پیش کارها بودهست
که اندک اندک آیدهمی به یاد مرا
اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من
همیبدان به حقیقت که عشق زاد مرا
ایا پدید صفاتت نهان چو جان ذاتت
به ذات تو که تویی جملگی مراد مرا
همیرسد ز توام بوسه و نمیبینم
ز پردههای طبیعت که این کی داد مرا
مبر وظیفه رحمت که در فنا افتم
فغان برآورم آن جا که داد داد مرا
به جای بوسه اگر خود مرا رسد دشنام
خوشم که حادثه کردست اوستاد مرا
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد هرچه او بالاتر است
هر خرابی رو میشه درست کرد
جز ذات خراب
بعضی آدما
فقط ادای کمک کردن به شما رو درمیارن
گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت
رخ بر رخ من نهی بگویم
کز بهر چه شاه کرد ماتت
در خرمنت آتشی درانداخت
کز خرمن خود دهد زکاتت
سرسبز کند چو تره زارت
تا بازخرد ز ترهاتت
در آتش عشق چون خلیلی
خوش باش که میدهد نجاتت
عقلت شب قدر دید و صد عید
کز عشق دریده شد براتت
سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمیخورم به ذاتت
در ذات تو کی رسند جانها
چون غرقه شدند در صفاتت
چون جوی روان و ساجدت کرد
تا پاک کند ز سیئاتت
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
گفتی که خمش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
متن درباره بی ذاتی و بی چشم و رویی
من ترسم از گرگ ها نیست ، میدانم کارشان دریدن است ،
اما با ماهیت روباه ها چه کنم
وقتی مدام لباس عوض می کنند ؟ !
جانا جمال روح بسی خوب و بافرست
لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست
ای آنک سالها صفت روح میکنی
بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست
در دیده میفزاید نور از خیال او
با این همه به پیش وصالش مکدرست
ماندم دهان باز ز تعظیم آن جمال
هر لحظه بر زبان و دل الله اکبرست
دل یافت دیدهای که مقیم هوای توست
آوه که آن هوا چه دل و دیده پرورست
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن
کانها به او نماند او چیز دیگرست
چاکرنوازیست که کردست عشق تو
ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست
هر دل که او نخفت شبی در هوای تو
چون روز روشنست و هوا زو منورست
هر کس که بیمراد شد او چون مرید توست
بی صورت مراد مرادش میسرست
هر دوزخی که سوخت و در این عشق اوفتاد
در کوثر اوفتاد که عشق تو کوثرست
پایم نمیرسد به زمین از امید وصل
هر چند از فراق توم دست بر سرست
غمگین مشو دلا تو از این ظلم دشمنان
اندیشه کن در این که دلارام داورست
از روی زعفران من ار شاد شد عدو
نی روی زعفران من از ورد احمرست
چون برترست خوبی معشوقم از صفت
دردم چه فربهست و مدیحم چه لاغرست
آری چو قاعدهست که رنجور زار را
هر چند رنج بیش بود ناله کمترست
همچون قمر بتافت ز تبریز شمس دین
نی خود قمر چه باشد کان روی اقمرست
متن درباره بی معرفتی و بی چشم و رویی
هر آب، آب چشمه ی زمزم نمی شود
هر بو شمیم دلکش مریم نمی شود
آن کس که در حقیقت ذاتش خلوص نیست
علامه هم شود اگر، آدم نمی شود
رفیق بی معرفت را کمتر از دشمن نمی دانم
شوم قربان ان دشمن که بویی از معرفت دارد
“پایِ “معرفت که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه. .
حقیقت گم نشده
تکه تکه شده به اسم معرفت
افتاده دست یه مشت آدم بی معرفت
بی معرفت نیستم
اما مزاحم آدمی
که مشغول فراموش کردن منه نمی شم
حتی اگر روزی هزار بار تو خودم بشکنم
باور آدم های ساده را خراب نکن
آدم های ساده با تو تا ته خط می آیند
و اگر بی معرفتی ببینند، قهر نمی کنند!
میمیرند
مرگ پروانه را آیا دیده ای؟
پروانه تنها با یک تلنگر میمیرد!
پر طاووس قشنگ است، به کرکس ندهند
معرفت بار گرانیست، به هرکس ندهند
بزرگی
معرفت
ادب
و نجابت آدمیان را
به هنگام خشم و عصبانیت بیازمائید
نه در زمانی که همه چیز بر وفق مرادشان است
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟
بيخيال عطرهای گران بها
آدم باید بوی معرفت بدهد
من همان دخترک غم زده ی دیروزم
من همان کودک بی تاب برای بودن
که دلش را در اندوه به زنجیر کشید
و به اندازه ی دل رنج کشید
و به اندازه ی بی معرفتی درد کشید
پس از کلی فقر به ثروت و شهرت رسیدم
آموخته ام که با پول می توان ساعت خرید ولی زمان نه
می توان مقام خرید ولی احترام نه
می توان کتاب خرید ولی دانش نه
می توان دارو خرید ولی سلامتی نه
می توان رختخواب خرید ولی خواب راحت نه
ارزش آدم ها به دارایی آن ها نیست
به معرفت آن هاست
یه آدم خوب باید معرفت داشته باشه
مرام داشته باشه
دل بزرگی داشته باشه
تو دلش پر از خدا باشه
بی منفعت که بشی مردم بی معرفت میشن
گرفتاری بهونست
علم بهتر است یا ثروت؟
باور کن هیچ کدام
فقط ذره ای معرفت
صبرت که تمام شد، نرو
معرفت تازه از آن لحظه آغاز می شود
مهربونی بزرگترین خطایی بود
که در حق آدم های بی معرفت کردم ️
فاصلهتان را با آدم ها رعایت کنید
آدم ها یکدفه میزنند روی ترمز
و آن وقت شما مقصری
ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم
ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم
از زشتى کردار دگر خسته شدیم
محتاج دو پیمانه مى معرفتی
بی حساب کتاب خرج بشه خرابی به بار میاره
حتی معرفت
آدم ها رو وقتی بشناسین که دورشون شلوغه
نه وقتی تنهان
تنهایی آدم ها رو مهربون می کنه