جملاتی از هرمان هسه / سخنان ادبی و عمیق از نویسنده برنده نوبل ادبیات

جملاتی از هرمان هسه را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. هِرمان هِسِه ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی-سوییسی و برندهٔ جایزهٔ نوبلِ سال 1946 در ادبیات بود. هرمان هسه در آثارش مبارزهٔ جاودانهٔ روح و زندگی را ترسیم نموده و با نگرشی هنرمندانه به دنبال ایجاد تعادل بین این دو پدیده قلم فرسوده است.

جملاتی از هرمان هسه / سخنان ادبی و عمیق از نویسنده برنده نوبل ادبیات

جملات ادبی هرمان هسه

توریوس به این نتیجه می‌رسد که (هر کس فقط یک وظیفه حقیقی بر عهد اوست و آن یافتن راهی به ضمیر خویش است…و هر کاری جز این ، تلاش بی فاید است کوششی برای فرار از حقایق است. پذیرش افکار وخواسته‌های عوام الناس ، نشان دهنده تسلیم و ترس ادمیست). رمان در واقع سیر عقیدتی مردم اروپاست.

ماموریت حقیقی هرکسی این است: کامیابی از خویشتن.

هیچ آرزویی در روح ما وجود ندارد که از آن ترس داشته باشیم یا ملاحظه‌ی ممنوع بودن آن را بکنیم.

عشق نباید تمنا کند، نباید هم التماس کند، عشق باید چنان قوی شود تا مبدل به حقیقتی گردد، و به جای اینکه مجذوب شود مجذوب کند.

در هر یک از ما رویایی جانشین رویای دیگر میشود. نباید به هیچ یک از این رویاها دلبستگی یافت.

من هم مانند هر شخص دیگری در این دنیای دون برای قصیده سرایی، موعظه یا نقاشی نیامده بودم. تمام اینها موضوع هایی فرعی است. مأموریت حقیقی هرکسی این است: کامیابی از خویشتن. حال این کامیابی با شعر، با دیوانگی، با جنایت بود، باشد تفاوتی ندارد و به اصل قضیه مربوط نیست.

آه، من چقدر ترجیح میدادم که او خشمناک میگردید، از خود دفاع میکرد و مرا ناسزا میگفت. او هیچ نکرد، این وظیفه را به عهده ی خودم گذاشت.

اغلب اشخاص به وضعی کاملا غیر حقیقی زندگی میکنند، زیرا آنها آنچه را که در خارج به طور مجاز وجود دارد، حقیقی تصور میکنند و هرگز به دنیای درونی خود اجازه ی خودنمایی نمیدهند. بدون شک بدین گونه میتوانند خوشبخت باشند.

جملات ادبی هرمان هسه

وقتی که انسان چیزی را احتیاج دارد و می‌یابد، مدیون اتفاق نیست، بله مدیون خودش است. این احتیاج واقعی اوست و میل واقعی اوست که آن را برایش فراهم میکند.

متن قشنگ از هرمان هسه

همین که به آخر خیابان رسیدم، مردد ایستادم. با حالی اندوهگین خیره خیره به برگهای تیره رنگ نگاه کردم و با ولع بوی نمناک، بوی تجزیه و مرگ را که مثل چیزی در خودم بود، استنشاق میکردم. آه! زندگی چه بی مزه است!

مباحثات خردمندانه دارای هیچ نوع ارزشی نیست. هیچ. با چنین مباحثی فقط شخص از خودش دور میشود. و دور شدن از خویشتن گناه است. باید در خود فرو رفت، مانند یک لاک پشت که در لاکش فرو میرود.

زندگی هرکس، راهی، شبه راهی یا کوره راهی است به سوی خودش. هیچ انسانی هرگز موفق نشده است کاملا خودش باشد. با وجود این هرکس سعی دارد که بشود.

بسیار اتفاق می‌افتد که کسی که در طلب چیزی است و چیزی جز آنچه در طلبش است نمی‌بیند. وی دیگر قادر به پیدا کردن و به دست آوردن چیز دیگری نمی‌شود، زیرا پیوسته بدانچه که مطمح نظرش است فکر می‌کند و فقط در جستجوی آن است. چون وی مقصودی دارد و آن قصد و نیت فکر او را اشغال کرده است. جست و جو بدان معنی است که انسان مرادی داشته باشد، ولی درک معنای آن آزاد بودن و هدف نداشتن و پذیرندگی است. ای مرد عزیز! تو شاید جوینده ای باشی و در جست و جوی مرادت بسیاری از چیزها را که در کنار تو قرار دارد نمی‌بینی.

تو در پناهگاه باطن خویش آرامشی داری و هر زمان می‌توانی بدان پناه بری و خود باشی، درست مثل من، ولی بدان که اندکی از مردم این ظرفیت را دارند، در صورتی که همه می‌توانند آن را داشته باشند.

نوشتن نیکو و تفکر از آن نیکوتر است، هوشیاری نیک و صبر از آن نیک‌تر است.

وقتی که سنگی را در آب بیندازی آن سنگ برای رسیدن به قعر آب نزدیک‌ترین و سریع‌ترین راه‌ها را برمی گزیند، سدهرتها نیز چون تصمیم و نیتی داشته باشد همان طور است.

این رود بسیار زیباست، من او را بیش از هر چیزی دوست می‌دارم، چه بسیار که بدو گوش فرا می‌دهم و خیره می‌شوم و پیوسته چیزی از آن فرا می‌گیرم.

متن قشنگ از هرمان هسه

سخنان قصار هرمان هسه

روزها و شب‌ها کوتاه بودند و ساعات چون قایق هایی که بر روی دریای زمان بادبان کشیده باشند، می‌گذشتند و او در زیر هر بادبان قایقی می‌یافت که گنجینه‌های شادی و سعادت را حمل می‌کرد.

در آن هنگام که جهان و اطرافیان سدهرتها یک به یک از بین می‌رفتند، آن وقت که چون اختری در آسمان به تنهایی ایستاده بود و از سرمای یأس شکسته و مغلوب شده بود، استوارتر از هر زمانی سدهرتها یعنی خودش بود.

وی به اطراف نگریست و چنین حس کرد که اولین بار است که جهان را می‌بیند. دنیا زیبا و عجیب و اسرارآمیز می‌نمود. جایی آبی، جایی زرد و جایی سبزرنگ، آسمان و رودخانه، کوه و جنگل، همه زیبا بودند همه اسرارآمیز و مسحورکننده به نظر می‌رسیدند و سدهرتها که اینک بیدار شده بود در میان همهٔ این چیزها به راه خویشتن شناسی می‌رفت. گویی همهٔ اینها، همهٔ این رنگ‌های زرد و آبی، همهٔ جنگل‌ها و رودخانه‌ها برای بار اول از مقابل چشمان او گذشتند.

اگر شما چیزی را واقعا بخواهید

به آن خواهید رسید

دمیان

سقوط تدریجی

واقعا چقدر آسان است

دمیان

سیذارتا تو شاگرد زیرکی هستی پس این را نیز بیاموز. می‌توان به گدایی مهر رفت، می‌توان مهر را خرید یا پیشکش گرفت یا در کوچه یافت اما مهر را هرگز نمی‌توان از کسی دزدید.

سیذارتا

از نظر من زندگی بشر راهی برای به خود رسیدن ،کوششی در طول یک گذرگاه،واشاره ای در مقابل یک جاده است.

دمیان

وضع اکثر مردم شباهت به برگی دارد که از درخت جدا میشود، در هوا چرخ میخورد، به این سو و آن سو کشانده میشود و سرانجام بر زمین می‌افتد. ولی برخی شبیه به ستارگانند که در مسیری معین سیر میکنند؛ اینان رهروانی هستند که دست نسیم به دامنشان نمی‌رسد. راه و راهبر در وجود خودشان است.

سیدارتا

سخنان قصار هرمان هسه

جملات هرمان هسه نویسنده آلمانی

زندگی همین بود

هم اندوه می‌گذشت و هم درد و نومیدی این‌ها هم همچون شادمانی و شیرین کامی گذرا بودند.

همه چیز می‌گذشت،

بی رنگ و جلا می‌شد،

عمق و ارزش خود را می‌باخت و سرانجام زمانی می‌رسید که انسان به یاد نمی‌آورد که چه رنجی دلش را به درد آورده بوده است.

حتی دردهای انسانی با گذشت زمان رنگ می‌باختند و جلای خود را از دست می‌دادند.

،وقتی آدم می‌داند که بزودی باز همه چیز تمام خواهد شد و جز یادی از گذشته نخواهد ماند چطور می‌تواند خوشحال باشد.

نارتسیس و گلدموند

در برگ‌های گیاه ظریف باریک شد و دید که چگونه در اطراف شاخه گل به زیبایی و خردمندی شگفت انگیزی نظم گرفته اند.

اشعار ویرژیل زیبا بودند و او آنها را دوست می‌داشت. اما در دیوان ویرژیل اشعاری بود که بلاغت و نازکی مفاهیم و زیبایی مضامین و عمق معانی هرگز به پای آذین مارپیچی این برگ‌های ظریف که به گرد شاخه گل بالا می‌رفتند، نمی‌رسیدند.

چه لذتی و سعادتی، چه شاهکار ارجمند و شورانگیزی می‌بود اگر کسی می‌توانست فقط یک شاخه از چنین گلی بیافریند. اما نه، پهلوانان دلیر و نه سلاطین جهانگیر، نه هیچ پاپ یا قدیسی، احدی به چنین کاری توانا نبود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *