در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم چندین شعر و متن شب پاییزی را برای شما دوستان قرار دهیم. این متون زیبا با درون مایه عاشقانه و غمگین هستند و میتوانید در استوی و کپشن استفاده کنید. با ما باشید.
جملات زیبا درباره شب پاییزی
دراین شبهای پاییزی تمام پیکرم درد است
نگاهی میکند مرگ و عرقهای تنم سرد است
به دورم هر چه میگردم دریغ از قوم و فرزندی
نمی بندم به دنیا دل که دنیا خالی از مرد است
از این چشمان بی سو هم نگاهی بر نمی خیزد
اگر زل میزند جایی در آنجا یک گل زرد است
طنین تار غمگینی به گوشم نغمه می خواند
صدای ضجه دل هست که از درگاه او طرد است
شبهای پاییزی
خاطرهاهمیشه بیدار
هوای ابری
ماه دل گرفته
از تنهای زدن به دل شب
سایه های تکراری
در فراسوی زمانها مکانها
جستجو برای آینه ها
راه خاموش ماه بیدار
پاییز سنگ سرما را بر سینه زدن
خزان میوه سرما به بازار بردن
دل ما پر از شکوفه غمها
چشمها منتظر مهتاب
احساس منتظر باران
لشکر امید سواره روبه آسمان
غم پنهان زیر سایه خزان
ستاره بخت من از جنس امید
آشیان دارد عقاب خوشبختی برقلبم
امید بر غم سایه افکند
باران احساس میبارد از فرداها
اگر چه قد ما زیر بار فراق خم شد
ابروی کمان هم قد خمیده دارد
خورشید وصل بیدارمیشود روزی
این پاییز بهار میشود باقدمهای تو
لبهای لرزان نگاه مست رقصان
خورشید من هم طلوع میکند
میان باران امید
شبهای بیداری من هم روزی
به خواب میرود اگر بیایی
اشعار زیبا درباره شب پاییزی
شب از شبهای پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور
ملول و سخته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ،
چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
من این می گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ، دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم ، اشک بارد شب
من اینها گویم و دنباله دارد شب
مهدی اخوان ثالث
شبای سرد پاییزیست ،من بیدار بیدارم
از این طولانی شبها،چه بیزارم چه بیزارم
در این آشفته ی شبها،چه آسوده تو در خوابی
من اما غرق در خیال تو،چه بی خوابم چه بی خوابم
در این دلتنگی شبها،تو فارغ از من و مائی
من اما در تب و تابت،چه بی تابم چه بی تابم
در این تاریکی شبها،تو هر شب با یکی یاری
در این شبهای وانفسا،چه بی یارم چه بی یارم
در این بیداری شبها،شدی تو شهره ی عالم
منم یک دختر تنها،چه بی نامم چه بی نامم
شبای سرد پاییزیست،من بیدار بیدارم
از این طولانی شبها،چه بیزارم چه بیزارم
شب های بلند پاییز پرده ای از نقره بر افق می کشند
و با نسیم ملایم خود قصه های عاشقانه ای
از گذشته های دور را در دل شب زمزمه می کنند
نوشتم گوشه دفتر
به روی کاغذ کاهی
کسی رنج مرا هرگز نمی خواند
در این شب های پاییزی
کسی کوچ پرستو را نمی داند
نوشتم گوشه دفتر
بزن باران، بزن باران
کویری خشک و سوزانم
کسی حال و هوایم را نمی فهمد
تو آن باد بی قید و بند شب های پاییزی
وقتی که می وزی …
نه به شاخه های درختان
که خم می شوند نگاه می کنی
نه به کلاه های مهاجران
که می افتد از سر
نه به چترهایی که می شکنند
همه این ها به کنار
فقط مواظب غرور دخترک کولی باش
و گل های دستش
ببین چراغ چقدر زود سبز می شود
Autumn nights are a canvas of tranquility and wonder, where every star seems to whisper secrets of the heart
شب های پاییزی بوم آرامش و شگفتی هستند
جایی که هر ستاره به نظر می رسد رازهای دل را نجوا می کند
On autumn nights, the gentle breeze and soft moonlight create a perfect backdrop for moments of intimacy and reflection
در شب های پاییزی، نسیم ملایم و نور نرم ماه
زمینه ای کامل برای لحظات صمیمیت و تامل فراهم می آورد
متن های قشنگ شب پاییزی
پاییز از راه رسیده و فرصتی نو است
تا در دل یک شب پاییزی
به آرامی گم شوم
و احساساتم رنگ زیبای خاطره به خود بگیرد
شب های پاییزی خاطراتم را در آغوش می کشند
و به من یادآوری می کنند که در دل هر تاریکی
نور و زیبایی پنهان است
باران می بارد
و مهتاب پشت ابرهای باران زده پاییز پنهان شده است
سرما به عمق وجودم رخنه می کند
و من در این شب پاییزی
خاطرات شیرینم را مرور می کنم
باران ملایم و سرمای پشت پنجره
در یک شب پاییزی سرد
بهترین زمان برای نشستن کنار شومینه
و غرق شدن در افکار تو است
شب پاییزی
یک فنجان قهوه داغ
و یک کتاب خوب برای خواندن
تنها چیزی است که در این دنیا به آن نیاز دارم
وقتی در شب پاییزی کنار تو هستم
به نظر می رسد دنیا در آرامش و زیبایی غرق شده
هر لحظه با تو بودن
من را به خوشبخت ترین عاشق دنیا تبدیل می کند
نور ملایم ماه پشت ابرها
و سکوتی دلپذیر در دل یک شب پاییزی
فقط تو را می خواهد …
در شبی پاییزی
همراه باران آمد
اما چتری شدی بر سر خیس تنهایی من
در شبی پاییزی
همراه برگ های رنگین درخت تقدیر در ترانه باد رفتی
و من در کنار پنجره انتظار نشسته ا٬
تا کبوتر خیال تو دانه های فاصله را برچیند
خواب های مرا بوی زلف تو پریشان می کند
ونگاه زیبای تو ؛شبهای پاییزی ام را به اسارت می کشد
وهر نگاه پاک تو پلی برای عشق من است
وعمری ست که برای پیدا کردنت ؛ با باد پیچیدم؛ تا تورا یافتم
ای نگاهت زیبا ؛درسایه ی پلکهایت ؛آفتاب میایستد
وبرگیسوان آبشاریت پروانه می رقصد
وروی زیبایت جلوه ی ماهتاب رازیر سئوال می برد
آبی تر از آسمان دلت هم آسمانی نیست
وبا توست که من؛ شاعر صمیمی غزل ها شدم
این روزها ذکر عشق تو؛را می خوانم
خانه ات حوالی قبله ی قلب من است…….
تو تکه ای از منی
از یاد رفته
گم شده در سپیده دمان
نبض بودنت
لالایی شبهای پاییزی
که بوی برگ نیمسوز عطر درختان عاشق است
تو کودک منی
نه از دسته ی قاب شده در رحم
تو از بلوغ زاده ای
جا پای کوچکت
درون آبچاله ی خیال
چنین معصوم و بی گناه
تو را وا نها ده ام به تو
تا که پیله ها بال واژه بگیرند
تو را ه توشه ی سالهای مکرری
که به ابریشم شعر من باریدی
تو گلوی تشنه ی بغضی
برق تو شکوه مهتاب ست
تو به سقف آسمان زینتی ترین رازی
همه دانند
اندر بهار درونم
شور عشقی
که فسانه می بازی
من از شبهای پاییزی،بدون یار بیزارم
نمی خوانم خبر هارا که از اخبار بیزارم
چنان سرد است دستانم،که فنجان شال می خواهد
من از این قهوه ی تلخ مخدر دار بیزارم
پیامی از تو می خواهم ، که یار امشبم باشد
خودت بی وقفه حسم کن که از اقرار بیزارم
تمام طول شب با یک ، خیال لعنتی باشم
که در این خانه جا مانده؟من از این کار بیزارم
خدایا صبر من سر شد،دلم یک شانه می خواهد
که من از این غزل های مصیبت بار بیزارم