در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه جملاتی از هومر را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. هومر نمایشنامهنویس یونان باستان بود که به راستی بخش عمدهای از ادبیات جهان مدیون اوست. پس مهم است که شما ادبیات دوستان نقل قولهایی از این نویسنده بزرگ باستانی را بخوانید.
هومر که بود؟
هومِر شاعر و داستانسرای یونانی است. تصور میشود که در قرن هشتم یا هفتم پیش از میلاد در یونان زندگی میکرده است (بعضی این تاریخ را 2000 سال ذکر کردهاند). این تنها چیزی است که درباره هومر میدانیم.
تنها آثار به جا مانده از وی، دو گلچین شعر به نامهای ایلیاد و ادیسه است. همه آنچه که ما درباره تاریخ و افسانههای یونان باستان میدانیم از موضوعهای همین شعرها گرفته شده است.
ایلیاد و ادیسه اشعاری روایی هستند و هر یک صدها صفحه حجم دارند و قصهٔ ایزدان و پهلوانان یونانی را تعریف میکنند.
موضوع اصلی ایلیاد داستان جنگ تروا را تعریف میکند. ایلیاد علاوه بر قهرمانان جنگاوری چون آشیل، آیاس، هکتور، اودیسئوس و بسیاری از ایزدان کوه المپ و مسئولیتهای متعدد، عادات و ضعفهای اخلاقی آنان را وصف میکند. اُدیسه، دربارهٔ سرگذشت ده سال سفر و ماجراهایی را که اودیسئوس قهرمان یونان، هنگام بازگشت از جنگ تروا به سوی منزل با آنها روبرو گردید، بازگو میکند.
جملات قصار از هومر نمایشنامهنویس باستان
در جوانی و زیبایی، خردمندی چیزی کمیاب است.
شادمانی در افراد باهوش کمیاب ترین چیزی است که میشناسم.
به ندرت پسران شبیه به پدران خود هستند، بیشتر آن ها بدتر هستند و فقط تعداد کمی بهتر از پدرانشان هستند.
کاری که افراد زیادی در مشقت آن سهیم باشند، سبک است.
کسی که متحمل مصیبت های سخت شود
او مرد است.
واژگان پوچ همچون باد، بهتر است که ناگفته باقی بمانند.
مردن برای دوست چندان سخت نیست، بلکه یافتن دوستی که ارزش داشته باشد برایش بمیری سخت است.
حتی در مورد خواب نیز، میزان بیش از اندازۀ آن مضر است.
به ندرت پسران شبیه به پدران خود هستند؛ بیشتر آنها بدتر هستند، و تعداد کمی بهتر از پدرانشان هستند.
دوستی دلسوز، به اندازۀ برادر عزیز است.
انسان قادرترین حیوانات است بر حیله.
مذهب مرد از کلام او دانسته می شود.
هر گاه مذهب تو عدل باشد بزرگی و بلندی ها را جستجو می کنی.
عادل آن نیست که ظلم نکند، بلکه عادل کسی است که اگر توانایی ستم داشته باشد ظلم نکند.
دو دوست، دو پیکری هستند که یک روح در آن ها دمیده شده است.
شاهکارهای ادبی هومر از ایلیاد ادیسه
بدانگونه که آتش سوزیای، که تا گنبد آسمان آتش میافگند، درههای ژرف کوهی را میپیماید؛ جنگل پهناور آتش گرفته است؛ بادها گردبادهای شرارهها را میجنبانند، به هر سو میبرند، به همان گونه، آن پهلوانی که گویی از خدایان بود، نیزه به دست، همۀ کسانی را که دنبال میکرد میکشت، خشم خود را در همهجا میراند؛ سیل خون در دشت سیاه روان بود. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۴۴۵)
اگر پاریس جان از منلاس بستاند باید که خداوندگار هلن و خزانههای وی باشد، و ما موجها را میشکافیم و به زادگاه خود بازمیگردیم. اما اگر منلاس پاریس را هلاک کند باید که در هماندم مردم تروا هلن و داراییاش را به ما باز دهند و خراجی عادلانه به یونانیان بپردازند که یاد آن به دورترین بازماندگان ما برسد. اگر پس از آنکه پاریس از پای درآمد، پریام و پسرانش از پرداخت این خراج به ما سر باز زنند من سلاح به دست خواستار آن خواهم شد و درین کرانهها خواهم ماند تا اینکه راه پایان دادن به کارزار را بیابم. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۹۰)
اولیس، که ازین مرگ در خشم شد با رویینهای فروزان که بر تن داشت پیش رفت و نزدیک دشمن ایستاد، و نگاهی خشمگین به هر سوی افگند و نیزۀ خود را انداخت: مردم تروا از دیدن این پهلوان که نیزۀ هراسانگیز را انداخت پس نشستند. تیر وی هرگز خطا نمیکرد و نیز تیری به دموکوئون پسر نامشروع پریام که از آبید به یاری او آمده و مادیانهای تیزرو او را آورده بود زد. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۱۱۳)
دلیرترین جنگجویان آخائی در میان شما هستند. اگر کسی این شور را در خود میبیند که با من نبرد کند برای اینکه تنها با هکتور بیباک برابری کند از صف بیرون آید. شرط این کارزار بدینگونه است. اگر هماورد من با پیکان شکستناپذیر نیزهاش مرا از پا درآورد، باید که سلاح مرا بگیرد و به سوی کشتیهای خود ببرد، اما باید که پیکر مرا نزد دوستانم بازگرداند، تا آنکه مردم و همسرانشان تن بیجان مرا پس از مرگ گرامی دارند و بر اخگر نهند. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۱۶۵)
آنگاه با هم نیزههای خود را بیرون کشیدند و با شوری تازهتر مانند شیران درنده یا گرازهای سرکش به روی یکدیگر افتادند. هکتور نیزۀ خود را دراز کرد و بر سپر دشمن خود فشار آورد: اما بیآنکه آن را بشکند نوک نیزه خم شد. آژاکس جستی زد و در سپر هکتور ازین سوی بدان سوی رخنه افگند، این سالار را که با خشم خود را به روی او میانداخت وادار کرد بلغزد، به گلوگاه وی زخمی زد، خونی سیاه از آن بیرون جست. با این همه هکتور دلاور از میدان کارزار به در نرفت. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۱۷۱)
من آن کسی را که دلش با زبان یکسان نیست چون دروازههای دوزخ دشمن میدارم. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۲۰۷)
مردم تروا ردههای خود را به هم فشردند و به تاختن آغاز کردند: هکتور فرماندهشان بود و با گامهای بلند دشت را پیمود و فوبوس که ابری گردش را فراگرفته بود پیشاپیش ایشان بود؛ سپر سرکش خدایان را با خود داشت که هراسانگیز بود و پیکانهای فراوان داشت و شراره از آن میجست و هفائیستوس به زئوس داده بود که در کارزارها با خود ببرد و مردم را بهراساند و بگریزاند. این سپر را با خود داشت و در پیشاپیش لشکریان بود. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۳۳۲)
به شنیدن این فریاد آخیلوس، فریادی که گویی از سینهای رویین برآمد، همۀ مردم تروا هراسان شدند: تکاوران باشکوه، که بدبختی را پیشبینی میکردند، گردونههای خود را به پس راندند؛ میرآخران از دیدن آتش دنبالهدار، که آتنه افروخته بود و بر سر پسر جوانمرد پله میتابید، سراسیمه شدند. آن پهلوان سه بار بر لب گودال فریاد برآورد؛ و سه بار مردم تروان و هم پیوندان بیباکشان آشفته شدند و بازپس رفتند. (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۴۰۴)
سرانجام هلن زیباروی نیز غم فراوان خود را نمایان کرد. فریاد برآورد: «ای هکتور، ای گرامیترین برادران شوهرم، زیرا که پیوند زناشویی مرا به پاریس بسته است، که در زیبایی همانند خدایان بود، مرا به تروا آورد، خوشبخت میبودم اگر پیش از آن هنگام دستخوش مرگ میشدم. این سال بیستم است که من در پس این دیوارها جای دارم، و از زادگاه خود بیرون آمدهام: با این همه، ای هکتور، هرگز از سوی تو سخنی سخت یا خودخواهانه بر من روا نبوده است، بلکه چون یکی از برادرانم، یا یکی از خواهرانم، یا مادر شوهرم دردهای خود را بر من سرزنش میکردند، تو چه با سخنان خود و چه به راهنمایی مردمی و نرمیات خشمشان را فرو مینشاندی. بدین گونه است که از غم از پای درآمدهام، همواره بر تو و تیرهبختی خویش خواهم گریست. ازین پس دیگر دوستی و پشتیبانی در تروای پهناور برای من نمانده است؛ همه با بیزاری بر من مینگرند.» (کتاب ایلیاد اثر هومر – صفحه ۵۳۶)