متن کوتاه در مورد باران؛ 60 جمله بارانی عاشقانه و احساسی کوتاه

باران موضوعی است که همواره شاعران و نویسندگان بسیاری درباره آن نوشته‌اند. باران زیباست و اشعار و متن کوتاه درباره آن به راستی زیبایی خلق می‌کند. ما در سایت ادبی و هنری روزانه چندین متن کوتاه در مورد باران را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. با ما همراه شوید.

متن کوتاه در مورد باران؛ 60 جمله بارانی عاشقانه و احساسی کوتاه

شعر و متن کوتاه در مورد باران

تمام

هنر

برای

ابر

بود

اما

همه

برای

باران

شعر

گفتند!

شعر و متن کوتاه در مورد باران

پنجره را باز کن

و از هوای بارانی لذت ببر

خوشبختانه باران

ارث پدری هیچکس نیست….!!

مریم قهرمانلو یه جا مینویسه

بعد از رفتنت

نسبت به هر چیزی دلهره دارم !

به باز شدن در ،

زنگ تلفن ،

پیامک گوشی ،

صدای آشنا ،

نم باران ،

راه همیشگی ،

دلهره هایی که هیچ کدامشان

تو نیستی … !

گاهی باید روئید

از پس آن باران

گاهی باید خندید

بر غمی بی پایان…

–  سهراب سپهری

خدا می‌داند چند نفر همین ساعت‌ها ،

توی اتاقشان باران می‌آید …

سیل راه می‌افتد و فردا صبح ،

مجبورند با لبخند تظاهر کنند که هرگز

دلشان برای هیچکسی تنگ نمی شود !

– نسترن عليخانى

شعر و متن کوتاه در مورد باران

غرقه در نیل

چه اندیشه کند باران را….

– سعدی

مثل بارانِ بهاری

 که نمی‌گوید کِی

بی‌خبر در بزن و سرزده از راه برس…

حسین منزوی

دوستت دارم؛ به نجابتِ باران قسم…

– احمد شاملو

شست باران همهٔ کوچه خیابان ها را

پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من…

– معصومه صابر

در این سرما و باران یار خوش‌تر

نگار اندر کنار و عشق در سر

نگار اندر کنار و چون نگاری

لطیف و خوب و چست و تازه و تر…

مولانا

باران که می بارد

تو در راهی !

تو را میخواهم برای پنجاه سالگی

شصت سالگی، هفتاد سالگی…

تو را می‌خواهم برای تنهایی

تو را می‌خواهم وقتی باران است

برای صبح، برای ظهر، برای شب، برای همه‌ی عمر …

– نادر ابراهیمی

خدا می‌داند چند نفر همین ساعت‌ها ،

توی اتاقشان باران می‌آید …

سیل راه می‌افتد و فردا صبح ،

مجبورند با لبخند تظاهر کنند که هرگز

دلشان برای هیچکسی تنگ نمی شود !

– نسترن عليخانى

شعر و متن کوتاه در مورد باران

برای حال دلت !

همین روزها باران که برسد

مرغ آمین از این حوالی بگذرد

چشم هایم را میبندم،

و با همه ی وجودم دعا میکنم

همیشه دستت پُر باشد،

نه دلت …

الهی!

بودِ من، بر من تاوان است،

تو یک بار بودِ خود بر من تابان!

الهی!

معصیتِ من، بر من گران است،

تو رودِ جودِ خود برمن باران!

الهی!

جُرمِ من زیرِ حِلم تو پنهان است،

تو پرده ی عفوِ خود بر من گُستران!

کویر تشنه ی عشقم

تداوم عطش اَم

دگر بس است

زِ باران مگوی

باران باش…!!

حسین منزوی

میان ماندن و نمادن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به بارانِ بی امان بگو:

دل اگر دل باشد

آب از آسیاب علاقه اش نمی اُفتد…

سید علی صالحی

دیر آمدی … دُرُست!

پرستارِ پروانه و ارغوان بوده‌ای، دُرُست!

مراقب خواناترین ترانه از هق‌هقِ گریه بوده‌ای، دُرُست!

رازدارِ آوازِ اهل باران بوده‌ای، دُرُست!

خواهرِ غمگین‌ترین خاطراتِ دریا بوده‌ای، دُرُست!

اما از من و این اندوهِ پُرسینه بی‌خبر، چرا؟

سید علی صالحی

شعر و متن کوتاه در مورد باران

زمین باران را صدا می زند

من تو را…

– سهراب سپهری

آه از آن داغ

که ابر آیی و باران نکنی….

بیدل دهلوی

کیستم؟ یک تکه تنهایی

چیستم؟ یک پیله دلتنگی

تکّه تنهایی‌ام: تاریک

پیلة دلتنگی‌ام: سنگی

بومِ باران خورده رنگم

نقشی از خویشم که دلتنگم

ابرِ تصویرم که می‌گیرد

گریه‌هایم رنگِ بیرنگی…

مهدی اخوان ثالث

می خواستم

چشم های تو را ببوسم

تو نبودی، باران بود…!!

سید علی صالحی

اشک هایی که دیده نمیشوند از اشک هایی که دیده میشوند تلخترند.

خطرناک ترند،غم انگیزترند و نابودکننده تر.

آنهایی که دیده میشوند سرازیر میشوند،پاک میشوند و لای دستمالهای کاغذی بازیافت میشوند.

اما اشکهایی که حبس میشوند،تکه ای از شما را تخریب میکنند.

سقف های باران خورده را مرور کنید،پشت بامهایی که ابچکان هایشان گرفته دیر یا زود راه باز میکنند.

گاهی مسیری پیدا میشود که ما به آن بهانه می گوییم و گاهی هم،گوشه ای نم میزنند…

اگر کسی را دارید که نمیخواهید نم بزند و خبر از بامش دارید،دست بکار شوید

اشک های مانده چشمها را زرد میکنند.

صابر ابر

صدای آشنایی تورا صدا می‌کند 

سر بر‌می گردانی ! کسی نیست !

دلتنگی آغاز می شود… !

ببار ای نم نم باران

دلم تنگه

دلم تنگه…

از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟

ما را میان بادیه به باران گرفته است…

صائب تبریزی

همین امروز تصمیم گرفتم دیگر به عشق فکر نکنم و از همین امروز آسمان غرش میکند؛ باران میبارد؛ هوا دو نفره میشود؛ دریا سر به سنگ میزند؛ ساحل ناز میکند؛ گل ها گرده افشانی میکنند؛ کفش هایم جفت میشوند؛ تمام عکس های شهر دو نفره میشود؛ همسایه‌ی روبه رویی با همسرش آشتی میکند؛ مادرم با پدر مهربان تر میشود؛ برادرم خاله بازی میکند و نقش مرد زندگی به خود میگیرد و درست از همین لحظه که تصمیم میگیرم دیگر به عشق فکر نکنم؛

«تو زیباتر میشوی…»

مریم قطبی

شعر و متن کوتاه در مورد باران

Until it rains roots of no memory will dry…

تا وقتى كه باران مى بارد

ريشه‌ى هيچ “خاطره اى”

خشك نمى شود…!

نگران آسمان اخم کرده ی

بی کبوتر نباش

فردا حتما باران خواهد آمد….

سید علی صالحی

محال است

باران هدیه بدهی

دست خودت خیس نشود…

ساکتم…

نه شادم، نه غمگین،

نه چیزی شادم می‌کند، نه چیزی غمگین…

نه امیدی دارم به صعود، نه وحشتی دارم از سقوط.

نه توقعی دارم از خویش، نه انتظاری دارم از آدم‌ها

فرو رفته‌ام در مرداب یک خلأ احساسی عمیق

با چشم‌هایی مات، با دست‌هایی سرد…

خالی‌ام از فکر دیروز، خالی‌ام از دغدغه‌ی فردا

خالی‌ام…

شبیه پرنده‌ای فراسوی ابرها

سبک، رها، بی‌حس…

مهم نیست این لحظه از آسمان سنگ ببارد یا باران،

من شبیه کوه، من شبیه درخت، من شبیه برگ؛

فقط نظاره خواهم کرد…

نرگس صرافیان طوفان

با من برقص

همچون اعداد

که این جهان را به گردش در میآورند

همچون قطرات

که باران را میسازند

همچون

چشمانمان

که عشق را زنده نگه می دارند…

من فقط دلم می‌خواست توی تاریکی در بغلش بخوابم و به صدای بارون گوش بدم. الان هردومون داریم بارونِ به این خوبی رو تلف می‌کنیم…

به چشمانم لبخندی ببخش. سهم من بعد از آن همه باران آیا، رنگین‌کمانی نیست؟

شعر و متن کوتاه در مورد باران

من خسته‌ام

خسته از آینه، از آدمی، از آسمان!

مگر تحمل یک پرنده‌ی کوچک خانه‌زاد

یک پرنده‌ی جامانده از فوج بارانخورده‌ی بی‌بازگشت

تا کجای این آسمان تمام رویاهاست؟

من بریده‌ام

بریده مثل باران تنبل عصر آخرین جمعه‌ی خرداد

بریده مثل شیر ماسیده بر پستان آهوی مضطرب

بریده مثل باد، باد خسته‌ی به بن‌بست نشسته‌ی دی‌ماه

بریده مثل تسبیح دوره‌گردی کور بر سنگفرش بی‌چراغ

حالا هی بگو برو خانه چراغ بیاور!

«چراغ ما هم در همین خانه شکسته است»

دروغ می‌گویم؟

هی دوست دانای من!

فقط بگو کی وقت رفتن فراخواهد رسید؟

سیدعلی صالحی

باران که بیاد

از دست چترها

کاری بر نمی آید…

نصرت رحمانی

{ ترکیب پاییز، صدای باران، قهوه، سکوت، موسیقی #بیکلام و تاریکی همیشه روح من رو تازه می‌کنه }🕯🫀

خیال بباف، نفس بکش، کتاب بخوان، ذوق کن.

به هر شکلی که می‌شود؛ زنده باش و دستان زمخت زندگی را محکم بگیر.

کسی را پیدا کن که پایه‌ی دیوانگی‌هات باشد، با تو زیر باران خیس شود، با تو توی خیابان بلند بخندد، با تو موزیک گوش کند، برقصد، کتاب بخواند، فیلم ببیند. کسی را پیدا کن که سن و سال حالیش نباشد، که از قضاوت‌ها نهراسد، که ساده، ذوق کند، که سبز باشد، بکر باشد، دیوانه باشد.

کسی را پیدا کن که با تو از طرح ناموزون ابرها، به دهکده‌های خیال برسد، که سرکش باشد و با تو بدون آسمان و بال، پرواز کند، که با تو چای بنوشد و شعر بخواند و دیوانگی کند.

دنیا به قدر کافی، آدمِ بی‌ذوق دارد، دنبال کسی باش که ذوق داشته‌باشد و از تماشای ماه و شب و کهکشان، به وجد بیاید و حضور و حرف‌هاش، تو را ترغیب کند به زیستن …

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

دارد باران می‌بارد و به‌قدر چند دقیقه حواس مرا از اوضاع جهان پرت می‌کند،

دارد باران می‌بارد و یادم می‌افتد که بیرون فعلا جای قدم زدن نیست،

دارد باران می‌بارد و یادم می‌افتد چقدر تنها و غریب و دور از همه‌ام این‌روزها…

عالمی را یک سخن ویران کند

روبه هانِ مرده را ،شیران کند

گر سخن خواهی که گویی چون شکر

صبر کن از حرص و این حلوا مخور

سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف

گه ز روی نقل و گه از روی لاف

آسمان شو ابر شو باران ببار

ناودان آبش نمی آید بکار

مولانا

شعر و متن کوتاه در مورد باران

هوای حضورت را

لاجرعه سر می کشم

تا ریه هایم

پر از دوست داشتنی

عمیق شوند

نگاهت را

سنجاق می کنم

به آسمان جمعه هایم

تا خورشید حضورت

بر دقایق پیش رویم

باران نور و مهر ببارد

مبادا دلتنگی

بی هوا پای درون اقبالم بگذارد

با تو خوشبختم

مثل پيچكى كه به ديوار رسيده باشد،

مثل پرنده‌اى كه از شوق پرواز

بال درآورده باشد،

مثل جوانه‌اى كه از دل برف

به هواى بهار بيرون زده باشد

با تو آنقدر خوشبختم

كه دارد باران مى‌بارد…

به قول شاهرخ مسکوب:

«چه لذّتی دارد

 از فردای نیامده نترسیدن،

گوش به باران دادن،

چای درست کردن،

پادشاهِ وقتِ خود بودن.»‌‌

زندگی باید کرد !

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه با سوسوی امیدی کمرنگ

زندگی باید کرد !

گاه با غزلی از احساس

گاه با خوشه ای از عطر گل یاس

زندگی باید کرد !

گاه با ناب ترین شعر زمان

گاه با ساده ترین قصه یک انسان

زندگی باید کرد !

گاه با سایه ابری سرگردان

گاه با هاله ای از سوز پنهان

گاه باید روئید

از پس آن باران

گاه باید خندید

بر غمی بی پایان

لحظه هایت بی غم

روزگارت آرام

شعر و متن کوتاه در مورد باران

فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است.

همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *