جملات زیبا از علی اکبر دهخدا خالق لغت نامه دهخدا به همراه شعر های زیبا

در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه جملات زیبا از علی اکبر دهخدا را برای شما دوستان قرار داده‌‌ایم. امیدواریم این سخنان زیبا از استاد بزرگ زبان فارسی مورد پسند شما عزیزان و ادبیات دوستان قرار بگیرد.

جملات زیبا از علی اکبر دهخدا

علی اکبر دهخدا که بود؟

علی‌اکبر دهخدا ادیب، لغت‌شناس، سیاستمدار و شاعر سرشناس ایرانی بود. او مؤلف و بنیان‌گذار لغت‌نامه دهخدا است. دهخدا از مهم‌ترین چهره‌های فرهنگ و ادب فارسی معاصر است. ‌او را پدر واژه‌نامه معاصر ایران می‌دانند.

برای نگارش لغت نامه دهخدا بیش از 40 سال از عمر او صرف آن شد. لغت‌نامهٔ دهخدا معنی، تفسیر، و شرح تاریخیِ شمار قابل توجهی از وام‌واژه‌های عربی را که وارد فارسی شده‌اند نیز دارد.

لغت‌نامهٔ دهخدا شامل بخش بزرگی از واژگان ادبی زبان فارسی، با معنای آن‌ها و نیز کاربردشان در شعرها است. همچنین تمام کلمه‌های اصیل فارسی در آن موجود است. با وجود این، این لغت‌نامه فاقد بخش اعظم واژگان علمی و فنی فارسی است که بیشتر در دهه‌های پس از تألیف لغت‌نامه به حوزهٔ زبان فارسی وارد شدند.

جملات زیبا از استاد بزرگ علی اکبر دهخدا

دنیا بر امید بر پاست و انسان به امید زنده است.

من ترجیح می‌دهم که در راه استقلال ، آزادی و آسایش مردم کشته شوم ، تا مانند درماندگان در رخت خواب بیماری جان بسپارم.

جملات زیبا از استاد بزرگ علی اکبر دهخدا

ما از شاه تا گدا مهمان های چند روزه یا چند ساله این مملکتیم ، تنها خداوند متعال جاویدان است.

در مکتب درد تا ملالش ندهند

دل را به کمال دل مجالش ندهند

ما از شاه تا گدا

مهمان های چند روزه یا چند ساله این مملکتیم

تنها خداوند متعال جاویدان است

دنیا به امید برپاست

و انسان به امید زنده

هیچ وقت درخت پرثمر استقلال و آزادی

بی آشامیدن خون بارور و برومند نشده است

و من هزاربار بیشتر ترجیح می دهم

که در راه استقلال و آزادی و آسایش مردم کشته شوم

تا مانند درماندگان در رختخواب بیماری جان بسپارم

همه قافله پس و پیشیم

مرگ به فقیر و غنی نگاه نمی‌ کند

مرگ شتری است که به در هر خانه می‌ خوابد

همه چیز چاره دارد جز مرگ

فکر پایه عقل است

چو فقر از در درون آید

برون شد عشق از روزن

اگر با سرنیزه می‌ شد سلطنتی را حفظ کرد

سلطان عبدالحمیدها، نیکلاها، فاروق‌ ها

حالا بر تخت خود مستقر بودند

جملات زیبا از استاد بزرگ علی اکبر دهخدا

مشورت با هزار کس کن

و راز خود به کس مگو

اشعار زیبای علی اکبر دهخدا

یاد آر ز شمع مرده یار آر

ای مرغ سحر، چو این شب تار

بگذاشت ز سر سیاهکاری

وز نفحه روح بخش اسحار

رفت از سر خفتگان خماری

بگشود گره ز زلف زر تار

محبوبه نیلگون عماری

یزدان به کمال شد پدیدار

و اهریمن زشتخو حصاری

یاد آر ز شمع مرده یار آر

ای مونس یوسف، اندر این بند

تعبیر عیان چو شد تو را خواب

دل پر ز شعف، لب از شکر خند

محسود عدو به کام اصحاب

رفتی بر یار و خویش و پیوند

آزاد تر از نسیم و مهتاب

زان کو همه شام با تو یک چند

در آرزوی وصال احباب

اختر به سحر شمرده یاد آر

چون باغ شود دوباره خرم

ای بلبل مستمند مسکین

وز سنبل و سوری و سپرغم

آفاق نگارخانه ی چین

گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم

تو داده ز کف قرار و تمکین

زان نوگل پیش رس که در غم

ناداده به نار شوق تسکین

از سردی دی، فسرده یاد آر

رادمردان و احرار

به واسطه عدم اعشا به تحصیل یا جمع مال

غالبا فقیر و بی‌ چیزند

بجز دیدار آن یار پری پیکر نمی خواهم

هوایی غیر عشق روی او در سرم نمی خواهم

نظر کم ده، خبر کم گو خدا را زین سپس واعظ

اشعار زیبای علی اکبر دهخدا

با سرِ طره ی دلبند تو بازی نتوان

رگِ جان است بدو دست درازی نتوان

ناز پرورده ی حسن است و جز از راهِ نیاز

دست در گردنِ آن یارِ نیازی نتوان

ید بیضاست عذار بتم ، ای گل! به خود آی

بردن از معجزه با شعبده بازی نتوان

گر دوصد دامن یاقوت فشانم ز مژه

سیر بر خوردن از آن لعل پیازی نتوان

دست یازی به زَنَخ خواستمش، گفت: بهل

كاندر این بوته ، به جز قلب گدازی نتوان

صورت خوب پسندند كُلَه داران لیک

جز كه با سیرت محمود ایازی نتوان

جز به شور طلب ذره و جذب خوش مهر

قطع این مرحله ، با دور و درازی نتوان

خستگی دل عشاق ز باب دگر است

چاره اش با بل و خَطمی و خُبازی نتوان

به جز دیدار آن یار پری پیکر نمی‌خواهم

هوایی غیر عشق روی او در سرم نمی‌خواهم

نظر کم ده ، خبر کم گو خدا را زین سپس واعظ

که من جز مَنظر از ساقی‌، ز خم مَخبر نمی‌خواهم

رهی گر باد هی دارد طریق زهد لیکن من

به غیر از راهوی مطرب ره دیگر نمی‌خواهم

بیا زلزل رازی و ذکرستی زرین

بده جام سفالینم که جام از زر نمی‌خواهم

من از این شرعبازان ربابخش زکوة افکن

یکی را جای در محراب و بر منبر نمی‌خواهم

برِ رنج کسان خوردن نه از آزادگی باشد

چو من ز آزادگانم بر جز از دلبر نمی‌خوانم

تو را ای از خدا و مردمی برگشته بازرگان!

به عاجل جز به آَتش سوختن کیفر نمی‌خواهم

تر و خشک جهان اندر حریق از تویی سوزد

جهان را سوخته این‌سان ز خشک وتر نمی‌خواهم

مرا این خاصیت ارث است از آبا ، که من کس را

ز خود برتر نمی‌یابم ، ز خود کمتر نمی‌خواهم

چند حکایت بسیار کوتاه از استاد دهخدا

در زمان نابینایی او شخصی نزد او آمد . ابو عیناء از او پرسید: کیستی؟

گفت: یکی از فرزندان آدم .

گفت: خدا تو را طول عمر دهاد . من گمان می بردم دیری است که نسل آدم برافتاده است!

«ثوّاب» نام مردی است که او را به اطاعت مثل زنند. “اطوع من ثوّاب یعنی فرمانبردارتر از ثواب”

گویند او به سفری یا جنگی رفت و مفقود الخبر گردید.زن وی نذر کرد که اگر بازآید مهار شتر در بینی او کرده، کشان کشان تا مکه ببرد. چون وی باز آمد و  نذر زن خود را بدانست به همان صورتی که زنش نذر کرده بود به زیارت خانه خدا رفت.

چند حکایت بسیار کوتاه از استاد دهخدا

حکایت پرنده عصر سلیمان

درعصر سليمان نبى؛ پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد… اما چند كودك را بر سر بركه ديد… آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از بركه متفرق شدند.

همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود… پرنده با خود انديشيد كه اين مردى با وقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من متصور نيست.. پس نزديك شد، ولی آن مرد سنگى بسويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد..

شكايت نزد سليمان برد…. پیامبر آن مرد را احضار کرد و پس از محاكمه وی را به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم او داد… آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند.. بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد !!!!

و گمان بردم كه از سوى او ايمنم …. پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد؛ تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *