در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه چندین متن درباره پنجره را آماده کردهایم. پنجره در ادبیات فارسی، به ویژه در شعر و متون احساسی و عاشقانه، نمادی عمیق و چندلایه است که اغلب امید، ارتباط با جهان بیرون، تنهایی، انتظار، نور و روشنایی میشود. بسیاری از شاعران و نویسندگان ایرانی از پنجره به عنوان عنصری برای بیان احساسات درونی استفاده کردهاند، جایی که فرد پشت آن به تماشای جهان مینشیند، دلتنگ میشود یا به فکر فرو میرود.

جملات ادبی درباره پنجره
پشت پنجره نشستهام، باران آرام روی شیشه میرقصد و من به یاد تو خیره ماندهام. صدای قطرهها شبیه تپش قلبی است که دور از من میزند. هر بار نگاهت را تصور میکنم، دلم میلرزد و پنجرهام پر از خاطره میشود.
پنجره باز است و باد سرد میآید، اما هیچ بویی از تو نمیآورد. من به آسمان خیره شدهام و هر ستاره را مثل چشمانت تصور میکنم. چقدر غمگین است وقتی میفهمی کسی که دوستش داری، هرگز اینجا نخواهد بود.
شبها پشت پنجره مینشینم و چراغهای شهر را میبینم، اما هیچ کدام روشنایی تو را ندارند. قلبم پر از انتظار است، و اشکها روی شیشه میرقصند. هر بار که تو را یاد میکنم، دنیا سرد و خاموش میشود.
صدای باران و آرامش پنجره، تنها همراه من در نبود توست. تصویرت روی شیشه نقش بسته، گاهی پاک میشود و دوباره ظاهر میشود. دلم برای حضورت تنگ است، اما نمیدانم کی دوباره نگاهت را پشت همین پنجره خواهم دید.
پشت پنجره، نسیم شبانه موهایم را نوازش میدهد و من تو را میبینم در هر سایهی خیابان. عشق ما هرگز کامل نبود، اما همین یادها مرا زنده نگه میدارند. اشکها روی شیشه میرقصند و قلبم با هر قطره میشکند.
پنجره همیشه یادآور توست، حتی وقتی خالیست. نگاهت در ذهنم مثل انعکاس نور روی شیشه میماند، و هر بار که باد میوزد، صدایت را در گوشم میشنوم. اما تو دوری و پنجره فقط سکوت دارد.
باد سرد از پنجره میوزد و من در سکوت خیره شدهام. تصویرت روی شیشه محو و پر از فاصله است. عاشقانهترین خاطرههایم به یاد تو شکل گرفته، اما هرگز نمیتوانی دوباره آنها را لمس کنی.
پشت پنجره میایستم و شهر خوابیده را نگاه میکنم. خیابانها خالیاند و قلبم پر از نبودنت. باران آرام روی شیشه میرقصد و هر قطره مانند اشک من است که برای تو میریزد.
شبها پنجره تنها شاهد تنهایی من است. مهتاب روی شیشه میتابد و خاطراتت را روشن میکند. دلم برایت تنگ شده، اما تو رفتهای و من تنها با انعکاس تو زندگی میکنم.
پنجره باز است و بوی باران وارد اتاق میشود. اما هیچ عطری تو را نمیآورد. دلم برای صدای قدمهایت تنگ است، برای نگاهت، برای لبخندی که دیگر هرگز نخواهم دید.
گاهی پشت پنجره میایستم و تصور میکنم هنوز دستت را در دست دارم. باد سرد میآید و شیشه میلرزد، مثل قلبم که وقتی تو را از دست دادم، شکست. هیچ کس نمیداند چقدر پنجره میتواند غمگین باشد.
پنجرهای که با تو مشترک داشتیم، حالا خالیست. حتی نور آفتاب هم تلخ شده است. هر بار نگاهت را پشت شیشه تصور میکنم، قلبم برای لمس تو پر میزند، اما تو دوری و من تنها یادهایم را دارم.
پشت پنجره باران میبارد و من از تو حرف میزنم با سایهها. هیچ کس نمیشنود جز خاطراتت که با هر قطره زنده میشوند. عاشقانهترین حسها، اینجا، پشت شیشه و در سکوت شب میمیرند.
پنجره همیشه برای من مکانی از انتظار بوده است. باد سرد میوزد و تصویرت روی شیشه محو میشود. دلم برای حضورت میتپد، اما نمیدانم کی دوباره نگاهت را خواهم دید.
شیشهی پنجره پر از اشک است و هر قطره یاد توست. تو رفتهای و تنها انعکاس خاطراتت با من مانده است. حتی باد هم نمیتواند غم مرا بشوید، و من در سکوت این پنجره گم شدهام.
پنجرهی اتاقم، شاهد لحظههاییست که با تو گذراندهام. حالا خالیست و هر بار نگاهت را تصور میکنم، قلبم میلرزد. باران میبارد و اشکهای من با قطرههای شیشه در هم میآمیزند.
پشت پنجره، یاد تو در باد پیچیده است. هیچ چیزی مانند نگاهت قلبم را نمیلرزاند. باران میآید و شیشه پر از رد اشک است. عاشقانههایم تنها با خاطره تو زندهاند.
پنجره باز است و من خیره ماندهام. شب سرد است و خاطراتت گرم نمیشوند. دلم میخواهد دوباره صدایت را بشنوم، اما پنجره تنها سکوت دارد و من با غم دوری تو زندگی میکنم.
پشت پنجره، باران و باد تنها همراه مناند. هر قطره یاد توست و قلبم در هر بار بارش میشکند. حتی ستارهها هم نمیتوانند جای نگاهت را پر کنند.
پنجره همیشه برایم دریچهای به گذشته بوده است. تصویرت روی شیشه نقش بسته، گاهی روشن، گاهی محو. من هنوز انتظار میکشم، اما تو دیگر نخواهی آمد.
پشت پنجره میایستم و خاطراتت را مرور میکنم. باد سرد موهایم را به بازی میگیرد، اما هیچ چیز نمیتواند جای حضورت را پر کند. عاشقانهترین اشکها، روی شیشه میرقصند.
شبها پنجره پر از سکوت است. تصویرت را در انعکاس مهتاب میبینم و دلم برایت تنگ میشود. هر بار که باد میوزد، انگار صدایت را میشنوم و قلبم میشکند.
پنجرهای که با تو مشترک بود، حالا خالیست. باران میبارد و یاد تو با قطرهها میآید. قلبم پر از غم و اشک است، اما هیچ کس نمیفهمد پشت شیشه چه میگذرد.
پشت پنجره میایستم و شهر را نگاه میکنم. هیچ چراغی مثل نگاه تو روشن نیست. خاطراتت در ذهنم میچرخند و من با هر نفس، دوریات را حس میکنم.
پنجره باز است و باد سرد میآید. هیچ بویی از تو نمیآورد. دلم برای حضورت تنگ است و اشکهایم با باران مخلوط میشوند، تنها شاهد غم من شیشهی پنجره است.
پشت پنجره، یاد تو در هر قطره باران زنده میشود. هیچ کس نمیداند چقدر عاشقانهها میتوانند غمگین باشند، جز همان انعکاس نگاهت روی شیشه.

پنجره همیشه مرا به تو وصل میکند، حتی وقتی دوری. باد میوزد و تصویرت روی شیشه محو میشود، اما قلبم هنوز منتظر است و اشکها پشت پنجره جاریاند.
پشت پنجره، شبها با یاد تو میگذرد. باران روی شیشه میرقصد و هر قطره یاد خاطراتمان است. عاشقانههایم در سکوت پنجره زندهاند و قلبم برایت تنگ میشود.
پنجره باز است و نگاهت را پشت شیشه تصور میکنم. باران میبارد و اشکهایم با قطرههای شیشه یکی میشوند. حتی سکوت هم با نبودت غمگین است.
پشت پنجره نشستهام و خاطراتت را مرور میکنم. هر بار که باد میوزد، صدایت را میشنوم، اما تو نیستی. اشکها روی شیشه میرقصند و قلبم تنها با یاد تو میتپد.
عکس نوشته درباره پنجره
پشت پنجره نشستهام، نور مهتاب روی شیشه میرقصد و یاد تو را در دل دارم. سکوت شب تنها همراه من است و قلبم با هر وزش باد، برایت میتپد. دلم میخواست همین حالا دستت را لمس کنم، اما تو دوری و من تنها ماندهام.
پنجره باز است، و باد خنک میوزد. صدای خندههای گذشته در گوشم میپیچد و اشکهایم روی شیشه میچکند. عاشقانههایم مثل مه غلیظ روی خاطراتت پنهان شدهاند و من هنوز منتظر نگاهت هستم.
هر بار که باران روی شیشه مینشیند، یاد تو میافتم. پشت پنجره خیره شدهام و تصویرت در انعکاس قطرهها میرقصد. قلبم پر از دلتنگی است، اما هیچ چیز نمیتواند حضورت را بازگرداند.
پنجره تنها شاهد دلشورههای من است. شبها با یاد تو میگذرد، و باران روی شیشه مثل اشکهای من آرام میبارد. عشق ما کوتاه بود، اما هر قطره باران مرا دوباره به تو میرساند.
پشت پنجره، باد سرد موهایم را نوازش میدهد و من دوباره تصویرت را در خیابان خالی تصور میکنم. عشقمان در سکوت شب گم شد، اما یاد تو هنوز قلبم را روشن میکند.
پنجره باز است و شب سکوت کرده است. من با خاطراتت مینشینم و اشکهایم با قطرههای باران یکی میشوند. هیچ نور چراغی نمیتواند جای نگاهت را پر کند، جز همان انعکاس خاطره روی شیشه.
پشت پنجره میایستم و شهر خوابیده را نگاه میکنم. هر چراغ یاد تو را زنده میکند، اما هیچ کس نمیداند چقدر دلتنگت هستم. اشکهایم روی شیشه میرقصند و قلبم با خاطرههایت زنده میماند.
پنجره همیشه یادآور غم دوری توست. هر بار باد میوزد، صدایت را میشنوم، اما دستت دور است. اشکهایم روی شیشه میچکند و قلبم همچنان برای دیدنت میتپد، حتی اگر تو بیخبر باشی.
پشت پنجره، مهتاب بر شیشه میتابد و خاطراتت روشن میشوند. دل من پر از غم و انتظار است، و باران آرام روی شیشه میبارد، شبیه قلبی که برای عشق تو میشکند.
پنجره باز است و هیچ بویی از تو نمیآورد. قلبم پر از دلتنگیست و هر قطره باران یاد توست. شب سرد است و من با انعکاس خاطراتت زندگی میکنم، تنها با یاد تو.
پشت پنجره نشستهام و به باران نگاه میکنم. هر قطره، خاطرهای از توست که با سکوت شب در هم میآمیزد. عشقمان کوتاه بود، اما هنوز قلبم پر از یاد توست.
پنجره باز است و باد سرد میآید. تصویرت روی شیشه محو میشود، اما قلبم همچنان برایت میتپد. هیچ چراغی نمیتواند جای نگاهت را پر کند و اشکها روی شیشه میرقصند.
پشت پنجره، سکوت شب تنها همراه من است. باران آرام میبارد و هر قطره یاد توست. دلم برای حضورت تنگ شده، اما تو دوری و شیشه تنها شاهد اشکهایم است.
پنجره همیشه مرا به تو وصل میکند. حتی وقتی نیستی، تصویرت در شیشه میدرخشد. باد میوزد و قلبم پر از دلتنگیست. اشکها روی شیشه میرقصند و عاشقانههایم با یاد تو زنده میشوند.
پشت پنجره، شبها با خاطراتت پر میشود. باران میآید و انعکاس نگاهت روی شیشه نقش میبندد. دلم برای حضورت تنگ است، اما تو دوری و پنجره تنها سکوت دارد.
پنجره باز است و باد سرد موهایم را به بازی میگیرد. یاد تو در ذهنم میچرخد و قلبم برای دیدنت میتپد. هر قطره باران شبیه اشکهای من است که برای تو میریزد.

پشت پنجره، خاطراتت مرا احاطه کردهاند. مهتاب روی شیشه میتابد و قلبم پر از انتظار است. هیچ چراغی نمیتواند جای نگاهت را پر کند، و اشکها روی شیشه میرقصند.
پنجره همیشه برایم دریچهای به گذشته بوده است. تصویرت روی شیشه نقش بسته، گاهی روشن، گاهی محو. من هنوز انتظار میکشم، اما تو دیگر نخواهی آمد.
پشت پنجره میایستم و شهر خالی را نگاه میکنم. خاطراتت با باد میآیند و قلبم برایت میتپد. هیچ چیزی نمیتواند جای حضورت را پر کند، جز همان انعکاس نگاهت روی شیشه.
پنجره باز است و باران آرام میبارد. هر قطره یاد توست و قلبم پر از دلتنگیست. حتی سکوت شب هم با نبودت غمگین است و من با خاطراتت تنها ماندهام.
پشت پنجره، مهتاب و خاطراتت تنها همراه مناند. باد میوزد و تصویرت روی شیشه محو میشود، اما قلبم هنوز برای دیدنت میتپد. اشکها روی شیشه میرقصند و عاشقانههایم زندهاند.
پنجره باز است و سکوت شب مرا در بر گرفته است. یاد تو با هر قطره باران زنده میشود. هیچ چیز نمیتواند جای حضورت را پر کند، جز انعکاس نگاهت روی شیشه.
پشت پنجره نشستهام و خاطراتت را مرور میکنم. باد سرد میوزد و قلبم پر از دلتنگیست. اشکها روی شیشه میچکند و عشقمان در سکوت شب زنده میماند.
پنجره تنها شاهد تنهایی من است. هر بار که باد میوزد، صدایت را میشنوم، اما دستت دور است. اشکها روی شیشه میرقصند و قلبم برای حضورت میتپد.
پشت پنجره، شهر خاموش و خاطرات روشناند. باران میآید و قلبم پر از غم است. هیچ چراغی نمیتواند جای نگاهت را پر کند و اشکهایم با قطرههای باران ترکیب میشوند.
پنجره باز است و باد سرد میآید. تصویرت روی شیشه محو میشود و قلبم پر از دلتنگیست. عاشقانههایم تنها با یاد تو زندهاند و اشکها روی شیشه میرقصند.
پشت پنجره، خاطراتت مرا احاطه کردهاند. مهتاب روی شیشه میتابد و قلبم پر از انتظار است. هیچ چیزی نمیتواند جای حضورت را پر کند و اشکها روی شیشه میرقصند.
پنجره همیشه یادآور توست، حتی وقتی نیستی. باد میوزد و تصویرت روی شیشه محو میشود، اما قلبم هنوز برای دیدنت میتپد. اشکها روی شیشه میرقصند و عاشقانههایم با یاد تو زندهاند.
پشت پنجره، شب با خاطراتت روشن میشود. باران میآید و انعکاس نگاهت روی شیشه نقش میبندد. دلم برای حضورت تنگ است، اما تو دوری و پنجره تنها سکوت دارد.
پنجره باز است و باد سرد میآید. هیچ بویی از تو نمیآورد. دلم برای حضورت تنگ است و اشکها روی شیشه میرقصند. عاشقانههایم تنها با یاد تو زندهاند.
پشت پنجره نشستهام و مهتاب روی شیشه میتابد. یاد تو در دلم موج میزند و اشکهایم آرام روی شیشه میچکند. دلم میخواهد دوباره صدایت را بشنوم، اما تو رفتهای و پنجره تنها شاهد غم من شده است.
پنجره باز است و باد شبانه میوزد. خاطراتت با هر وزش در اتاق پراکنده میشوند و قلبم برای حضورت میتپد. اشکهایم روی شیشه میرقصند و من تنها با یاد تو زندگی میکنم، هر قطره باران یاد توست.
پشت پنجره، شهر خالیست و سکوت عمیق است. تصویرت در انعکاس شیشه ظاهر میشود و قلبم برایت میتپد. حتی مهتاب هم نمیتواند جای نگاهت را پر کند، و اشکها روی شیشه داستان غم ما را روایت میکنند.
پنجره همیشه یاد توست، حتی وقتی نیستی. باد میوزد و شیشه پر از قطرههای باران است. هر قطره، خاطرهای از توست که با سکوت شب در هم میآمیزد و قلبم برای حضورت میلرزد.
پشت پنجره، باران میبارد و صدای قطرهها یاد تو را برایم زنده میکند. دلم پر از دلتنگیست و هیچ چراغی نمیتواند جای نگاهت را پر کند. اشکها روی شیشه میرقصند و خاطراتت مرا همراهی میکنند.
پنجره باز است و باد سرد موهایم را نوازش میدهد. تصویرت روی شیشه محو شده، اما قلبم هنوز برای دیدنت میتپد. عاشقانههایم تنها با یاد تو زندهاند و اشکها روی شیشه میچکند.
پشت پنجره، شب با خاطراتت روشن میشود. باران آرام میبارد و انعکاس نگاهت روی شیشه نقش میبندد. دلم برای حضورت تنگ است، اما تو دوری و تنها پنجره شاهد اشکهایم است.
پنجره باز است و نور مهتاب روی شیشه میرقصد. یاد تو قلبم را پر از حسرت میکند و هر قطره باران شبیه اشک من است. حتی سکوت شب هم با نبودت غمگین است و خاطراتت مرا تنها نگذاشتهاند.
پشت پنجره میایستم و باد سرد میآید. تصویرت در ذهنم میچرخد و قلبم پر از دلتنگیست. اشکها روی شیشه میرقصند و هر قطره باران یاد خاطرات عاشقانه ما را زنده میکند.
پنجره همیشه برایم دریچهای به توست. باد میوزد و خاطراتت روی شیشه نقش میبندند. قلبم پر از انتظار است و اشکهایم با قطرههای باران یکی میشوند. حتی نبودت هم نمیتواند عاشقانههایم را خاموش کند.