چندین شعر زیبا درباره جاده را برای شما عزیزان آماده کردهایم. جاده اغلب نمادی از آزادی، خودشناسی و جستوجوی معنا در زندگی است. در آثاری مانند رمان در جاده (On the Road) نوشته جک کرواک، جاده بهعنوان فضایی برای رهایی از قیدوبندهای اجتماعی و کشف هویت فردی به تصویر کشیده شده است. شخصیتها در این آثار با سفر در جادهها به دنبال معنای زندگی، ماجرا یا هویت گمشده خود هستند.
اشعار زیبا با موضوع جاده
ای کاش
به آخر این جاده که میرسم
تو ایستاده باشی
نمیدانی
دیدنت
با خستگی ها چه میکند …
مینا حسینی
بر این جاده بمان
شب برای تو نزول کرده
شاید سپیده دم
یکدیگر را بازیافتیم
آه ای عشقِ بزرگ
ای معشوقه ی کوچک
جاده می خواند تو را
برگرد
فصل زندگی ست……
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچههای تشنه از گلزار میترسد
عاشق از آوازهی دیدار میترسد
پنجهی خنیاگران از تار میترسد
شهسوار از جادهی هموار میترسد
این طبیب از دیدن بیمار میترسد
من از مسافت این جاده ها نمی ترسم
اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است
جاده های پاییزی را
بامن قدم بزن
دستم را بگیر
این فصل
مرگ برگ نیست
رویش من است…
منصوره صادقی
جاده ها پاییزند
و هر اندازه که عاشق باشی،
مهر هم میگذرد …
لحظه ها باران است،
جاده هایی که پر از تنهاییست
و خدایی که یقین دارم هست ……
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
ای کاش
به آخر این جاده که میرسم
تو ایستاده باشی
نمی دانی
دیدنت
با خستگی ها چه می کند..
هی میرویم و جاده به جایی نمی رسد
قولی که عشق داده، به جایی نمی رسد
در جاده تنهایی
انتظار می کشد
راه
پای آمدنت را
هیچ جاده ای در زندگی بن بست نیست
اگر باور نمی کنی
چند قدم جلوتر برو
جاده ی دیگری باز می شود
تا وقتی نشسته باشیم
همه جا بن بست است
عکس نوشته اشعار درباره جاده
جای تو در شعر است
نه در جاده های دور دست
برگرد
واژه ها نمی دانند که رفته ای
هنوز تو را عاشقانه می سرایند
جاده بهانه است مقصود چشم توست
من راهی توام ای مقصد درست
همچنان…
در جادهی خیال تو
در سفرم …
آنقدر نیامدن مسافر را
در گوش جاده
زمزمه کردند
تا در آخر
در کوچه ای بن بست
برای همیشه
جاده از نفس افتاد…
از بس گره به ابرویت افتاد، عاقبت
لبهای من به صورت ماهت گره نخورد
لعنت به جاده ای که به قولش وفا نکرد
نفرین به راه من که به راهت گره نخورد..
مثل جاده ای رو به بیراهه
دوستت دارم
و میدانم
انتهایش هیچ نیست…
جاده ها پر خطرند
و سفر طولانی
و دلِ ماست که در
پیلهِ پوسیدهِ اندوهِ تو
تنهاست هنوز..
با من از سختی این راه مگو
اگر این جاده شود ختم به تو
ای نشسته به قله های سپید!
شعر نو!
پیش پای من بگذار
تا تو
راهی که رفتنی باشد
جاده ای که رسیدنی باشد
دلم سفر می خواهد
با حالی که خوش باشد
لب هایی که بخندد
دلی که آرامـ باشد
شب
موسیقی
تو
و جاده ای که
هیچ پایانی نداشته باشد…
چه گونه رفتی!؟
از کدام جاده ی بی انتها!؟
با کدام هم قدمِ خوش سفر!؟
احساساتم را کجای راه رها کردی!؟
بگو فقط چگونه رفتی که تا چشم کار میکند
جای خالی ات نمایان است
آه می کشد
آسمان
آه..
اشک
جاده را
می بلعد
چقدر خاطره
زیرِ خاک ِاین سالهای به خون نشسته خفته است
دریا
جزغاله می شود
از روزهای زخمی….
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقانِ دیگرت
برای تو می گویند….
می خواهم بدانم،
دیگران که دچار تو میشوند
تا کجایِ شعر پیش میروند
تا کجایِ عشق
تا کجایِ جاده ای که من
در انتهایِ آن ایستاده ام!
افشین یدالهی
بوسیدنت
جاده ایست
که
انتهایش
به جنون
ختم می شود
می دانستم
اما!!!
بوسیدمت
اشعار بسیار خاص با موضوع جاده
تمام جاده های جهان می روند
بخانه برنمی گردد
مسافری که
دل به جاده سپرده است!..
عاشقی کن
بیخیال وصل و هجران ای عزیز
گاه گاهی جاده ها
از شهر مقصد بهترند..!
من عابر جاده های دردم اما
از خانه ی تو عبور
نه..!
ممکن نیست!
آدم
می میرد
جاده
نه،
پرنده
می میرد
آسمان
نه،
نه جاده
نه آدم
نه آسمان
نه پرنده
هیچکس نمی ماند
هیچ چیزی
تنها یک چیز ماندنی ست
بوسه ی ما
در نگاهِ سیب…
می توانم برایت شعری بگویم
از تمام حرف هایی که نمی زنم
از جاده هایی که
بی تو
قدم زدم
از پنجره هایی که از آن ندیدمت
از روزهایی که بی تو هدر شدند..
می توانم شعری باشم
و برلب هایت
زمزمه شوم…
باران کافی ست برایم
که دوباره عاشقت شوم…
می توانم برایت شعری بگویم
از تمام حرفهایی که نمی زنم
از جاده هایی که
بی تو
قدم زدم
از پنجره هایی که از آن ندیدمت
از روزهایی که بی تو هدر شدند..
می توانم شعری باشم
و برلبهایت
زمزمه شوم..
باران کافیست برایم
که دوباره عاشقت شوم…
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سالهایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
“تو” با همه چیز من آمیخته ای
باران که می بارد
دوباره شاعر می شوم
می توانم برایت شعری بگویم
از تمام حرفهایی که نمی زنم
از جاده هایی که
بی تو قدم زدم
از پنجره هایی که از آن ندیدمت
از روزهایی که بی تو هدر شدند..
می توانم شعری باشم
و بر لبهایت
زمزمه شوم..
باران کافیست برایم
که دوباره عاشقت شوم…
به خانه خواهم آمد
اگر جادههای طولانی صد پاره شوند
اگر این تاریکی مرموز امان دهد
اگر سکوت، از سرِ زبانهای بی مهرِ ما بیفتد
اگر باران ببارد
و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید
آه … اگر باران ببارد
اگر باز دوستم داشته باشی.
مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
در جاده ای سوت و کور
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست.
تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻩ؛
ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﺑﺮﻑ ِ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺁﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
مثل جاده؛
جاده هایی که مسیرشان رو به توست
ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻫﺎﺕ؛
ﻣﻮﻫﺎﺕ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می زنی و ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ.
پیچ و تاب تند جاده ها را دوست دارم
وقتی عبور از این پیچ و تاب
در اتوبوسی کنار تو
ناخواسته
ما را به آغوش هم می کشاند.
هزار سال
پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم.
شعر جاده
جای کدام زخم را
بپوشانم
که دوباره عاشقت نشوم
جای شلاق لب هایت
رد بوسه هایت
یا سردی قدم هایت
که روی گونه های
جاده نشسته است
کدام را از تو
فراموش کنم
که دوباره به یادم نیایی؟
این ، یک جاده ای راست در پیش می گیرد
آن ، یک راهی که دور می زند
به امید آن که به خانه بازگردد
به عشقی دیرین که باز یافته است
اما من
نه به جاده راست
نه راه پر پیچ و خم
که به ناکجا آباد می روم
و شوربختی به دنبالم
چون قطاری که از ریل خارج می شود
جهان سیاه است ، مثل شب
زندگی نیزه ای به سمت خورشید
جاده ها همیشه به سمت دریا نمی روند
باران همیشه زیبا نیست
خواب ها همیشه تعبیر خوبی ندارند
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای او گرفته است
به خوردم می دهد هر لحظه دوریّ تو حسرت را
منی که خسته از این جاده فرسنگ فرسنگم
سرابش هم سیرابم می کند
جاده ای که #تُ انتهایش
ایستاده باشی …
بگو
کدام جاده
سفر را
تقدیر تو نوشت
که نگاه هر پنجره
در قاب خیس چشمانم
مدام می بارد …
وقتی میای
صدای پات ..
از همه جاده ها می آد…!
گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند
روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند
جاده آن دَم که تو را از من ربود
جانِ زندگی زِ جسمم پَر گشود
جاده بهانه است
مقصود چشم توست!
من راهی تواَم
ای مقصد دُرُست…!
علیرضا آذر
گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند
روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند
مانده ام
کدام جاده انتهای
تُ را به بی کسی رسانده است
من که جز تُ مقصدی نداشته ام …
جاده، غربت رو یادم میاره
جاده، در انتظار مسافره
جاده مونده که کسی گذر کنه
شاید عاشق باشه و سفر کنه
الهی جاده زندگیت هموار
آسمان چشمانت صاف
و دریای دلت همیشه آرام و زلال باشد
و هیچ وقت از دنیا خسته نباشی . . .
شاید اندکی بعد
در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم آن غریبه
چقدر شبیه خاطراتم بود
از اینجا تا دوست نداشتنت راهی نیست!
اما برای دوست داشتنت،
تا اَبَد راه است و من
جادههای طولانی را دوست دارم…
فائزه روشن