در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه جملاتی زیبا از نرگس صرافیان طوفان را برای شما دوستان قرار دادهایم. نرگس صرافیان طوفان متولد سال 1370، نویسنده ایرانی است. او کارشناس روانشناسی، کارشناس ارشد زبان و ادبیات پارسی ئ همچنین نویسنده کتاب “بدون بال پرواز کن” است. امیدواریم از این جملات زیبا لذت ببرید.
جملات و متنهای ادبی از نرگس صرافیان طوفان
فهرست مطالب
پاییز شد، دوباره قدمها و کافهها
دلتنگها، نیاز بغلها، کلافهها…
ما که آرامیم و سرخوش
همچو اقیانوسها
رو سیاهی بر زغالان مانده
ما؛ فانوسها!
کدخدا در چاه یا بر تخت، بنیانش یکیست
واژهای جز آن نخواهدگشت در قاموسها…
اگر به چیزی اعتقاد قوی دارید،
از جنگیدن برای آن نترسید.
ادامه دهید، با گذشت زمان،
همه چیز در جای خود قرار خواهد گرفت…
دوستم داشته باش!
برای تمام وقتهایی که تنها بودم و کسی را نداشتم، دوستم داشتهباش، برای تمام پاییزهایی که دلم میخواست و قدم نزدم، برای تمام حرفهایی که گوشی برای شنیدنشان نیافتم و برای تمامِ -میخواهم کنارمباشی-ها و -میخواهم بغلمکنی-هایی که نگفتم!
دوستم داشتهباش! برای تمام فیلمهایی که تنهایی دیدم و کتابهایی که تنهایی خواندم و موزیکهایی که تنهایی شنیدم و غروبهایی که تنهایی نگاه کردم.
دوستم داشتهباش، برای تمام بارهایی که چهار شانه میخواست و تنهایی به دوش کشیدم، برای تمام جنگهایی که تنهایی در خط مقدمشان ایستادم و برای تمام مشکلاتی که تنهایی از پسشان بر آمدم.
توصیه میکنم که “تنهایی رو تمرین کنید و همیشه آمادگی این رو داشته باشید که تنهایی بتونید دووم بیارید.”
احتیاط، اولین و مهمترین شرط عاقل بودنه؛
تو جمع باشید، رفیق داشتهباشید، معاشرت کنید؛ اما جوری پیش برید که اگه ناگهان از همه طرف رها شدید، زیر پاتون محکم باشه و نیفتید…
شب که شد، از یکجایی به بعد را اگر بیدار ماندی فقط غصه میخوری!
انگار وارد دالان تاریک و عمیقی میشوی که در آن، حتی کوچکترین مسائل هم سایههایی بزرگ دارند. تو به همهچیز بیش از ظرفیتش فکر میکنی و هرچه خستهتر، مستعدتری برای ضعیفتر بودن در مقابل سپاه رنجهایی که خارج از شب، به مثابهی حبابهاییاند و با تلنگری از هم میپاشند.
مهم نیست چقدر حامی و همراه داری، در شهر شب تو تنهایی؛ و آدمها -حتی خوبترین و نزدیکترینشان- ماههای روشنیاند که هنوز نیمههای تاریکشان را نشانت ندادهاند!
جملات ادبی و خاص نرگس صرافیان طوفان
من آدمِ بدی نیستم…
همین که سرم به کار خودم گرم است و کاری به جهان هیچکس ندارم،
همین که آنقدر مشغولیت فکری دارم که ذهن و افکارم برای حواشی و مسائل پوچ و دشمنیها کفاف نمیدهد،
همین که لبخند و مهربانی را از آدمها دریغ نمیکنم.
همین که تلاش میکنم به قدر دامنهی تاثیر خودم، سازنده و کارآمد و مفید باشم.
همین که در عمق بیرحمی روزگار، هنوز هم کودکانه میخندم و کودکانه میبخشم و کودکانه ذوق میکنم؛
نه که خوب باشم اما،
من آدم بدی نیستم…
امیدوارم کسی دوستتان داشتهباشد، زیاد دوستتان داشته باشد. آنقدر که احساس کنید خدا در قالب یک انسان به زمین آمده تا همه چیز را برای شما جبران کند…
اشکالی نداشت اگر گاهی بدون دلیل قابل توضیحی از جهان و آدمها فاصله میگرفتیم و دنبال خلوتی برای ادامه دادن میگشتیم.
ما انسان بودیم و انسان حق دارد هم غمگین باشد، هم شاد! هم نزدیک شود، هم دور. هم دلش در جمع بودن بخواهد، هم به کنج خلوتی پناه ببرد.
ما انسان بودیم با احساساتی متنوع و متغیر و غیرقابل پیشبینی…
اشکالی نداشت اگر در نهایت قدرت، گاهی ضعیف میشدیم.
چقدر من و تو میآییم به هم! چقدر کنار هم این خیابانها را قشنگ میکنیم. چقدر الهامبخشیم برای آدمها و برای آنان که دنبال مصداق عینی و مشخصی برای عشق میگردند.
چقدر من و تو میآییم به هم، مثل ماه که به شب و مثل خورشید که به آسمان! چقدر کنار هم شادتریم و موفقتریم و خوشبختتر!
چقدر من و تو میآییم به هم، در دورهای که همه دارند میروند از هم…
گیر کردن وسط مشکلات و سختیها، شبیه به غرق شدن در دل اقیانوس است؛ تو در هر دو صورت، دست و پا میزنی و دیر یا زود به ساحل میرسی بااین تفاوت که از دریای مشکلاتت که به ساحل رسیدی، تغییر کردهای و آدمِ دیگری شدهای.
ما از دل مصیبتها، سختیها و دردها روحمان را ارتقا یافته و کاملتر از قبل، بیرون میکشیم و با هر رنج، آجر به آجر و پله پله، ساخته میشویم.
دلنوشتههایی از نرگس صرافیان طوفان
سالم باشید!
آدمهای سالم بدی نمیکنند و آزار نمیرسانند و خوبی هم اگر کردند، منت نمیگذارند.
آدمهای سالم طبیعی رفتار میکنند و زیادهروی نمیکنند؛ نه در دوست داشتن و نه در دوست نداشتن!!!
آدمهای سالم، یک گوشه از جهان را گرفتهاند، راه خودشان را پیدا کردهاند و دارند مسیر خودشان را میروند.
برای آدمِ خوبی بودن، دنبال روشهای عجیب و غریب نگردید! سالم باشید و سالم زندگی کنید و مطمئن باشید که همینها برای مفید و امن بودنتان کفایت میکند.
گر که نیکی بود، منت چیست پس؟
گر رفاقت بود، زحمت چیست پس؟
کاش قدری معرفت، قدری اصالت داشتید
یا نمیکَندید، گر جایی درختی کاشتید …
نیاز دارم یک نفر بغلم کند و پیشانیام را ببوسد -انگار بچهای را میبوسد- و بگوید: اگرچه مدتهاست حواست به خودت نبوده و دنیا از تو یک انسانِ سرسخت ساخته، اما هنوز هم دوست داشتنی هستی.
نیاز دارم کسی یادم بیندازد که دیر نیست، برای هیچ چیز دیر نیست.
نیاز دارم حس کنم که لابلای مشغلههای زمختِ زیستن، زمان را از دست ندادهام.
زدم زیر گریه…
مثل آدمی که بلندترین کوه و شیبدارترین صخرهها را پشت سر گذاشته و انگشتها و زانوها و پاهاش زخمی شده و همچنان قوی مانده و به قله رسیده و حالا پایش به سنگ کوچکی گرفته و اشکش درآمده و فریاد میزند…
عجیب بود اینهمه در سختترین شرایط دوام آوردن و به ضربهی کوچکی جا زدن و کم آوردن!
من خسته بودم و هیچ چیز به اندازهی یک خستگیِ مفرطِ ممتدِ کلافه کننده، آدم را از پا در نمیآورَد.
متن و شعر از خانم نرگس صرافیان طوفان
توپ باش!
زمینت که زدند، قدرت بگیر و بالاتر برو…
اگر در شرایط سختی گرفتارت کردند، سرسختانه بایست، زل بزن وسط چشمهای دنیا و بگو: ممنونم که زمینم زدید، به یک ضربه برای بلندتر پریدن نیاز داشتم. بگذار اگر موفقیت تو غمگینشان میکند، اینبار دلایل منطقیتری برای اندوه داشتهباشند.
تو هستی…
تو هستی تا من غصه نخورم، اذیت نشوم، غمگین نباشم!
تو هستی تا من بپذیرم که هیچ چیز آنقدرها اهمیت ندارد که بخواهد بخش عظیمی از ظرفیت افکار مرا اشغال کند.
نمیشود که…
نمیشود که تو باشی و جهان من برای کمترین آسیب و رنجی، نفوذپذیر باشد! نمیشود که تو حواست به من باشد و من زمین بخورم!
تو هستی…
تو هستی تا من بتوانم کسی را که شایستهی دوست داشتن است، دوست بدارم.
تو هستی تا من آرام باشم و لبخند بزنم و نگران هیچ چیز نباشم.
دیدهای وقتی نوشیدنی گازدار را داخل لیوان میریزی، بیش از حجم حقیقی نوشیدنی، کف بالا میآید و باید صبر کنی تا کفها ته نشین شود و تازه ببینی با نوشیدنیات چند چندی؟!
نباید زیاد روی لاف و هیجانات ابتدای رابطهها حساب کرد. بعضیها نوشیدنی گازدارند، فکر میکنی زیاد هستند و زیاد دوستت دارند اما زمان که گذشت نگاه میکنی و میبینی همهاش کف بوده و تو ماندهای و یک لیوان خالی و حسابی که نباید باز میکردی…
شهر من، زادگاه خوب من!
ای شمالم،
وَ ای جنوب من!
وطنم! ای نجیبِ سبزترین
بر زمینی نشسته همچو نگین
ای تو یادی ز کودکیهایم
ای دیارم، دیار زیبایم!
شهر من! پارهی وجود من!
در تو باقیست، تار و پود من!