متن درباره ایران را در سایت بزرگ روزانه آماده کردهایم. ایران بهعنوان خاستگاه زبان و ادبیات فارسی، نقشی بیبدیل در شکلگیری، رشد و بالندگی این ادبیات داشته است. زبان فارسی که ریشه در پارسی باستان و میانه دارد، در سرزمین ایران بهعنوان زبانی رسمی و فرهنگی در دورههای تاریخی مختلف، بهویژه پس از اسلام، به تکامل رسید و به یکی از غنیترین زبانهای ادبی جهان تبدیل شد.
متن های ادبی درباره ایران
ایران به شوق زندگی در مرگ رویینتن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
مبارز وطن میگوید
اگر کسی نتواند به هر دلیلی به وطن خدمت کند،
بهتر است مرده باشد.
شعر در مورد ایران قوی
ایران پر است از عاشقان، این گنجهای بیشمار
مرزی است پر گوهر ولی، با رنجهای بیشمار
امروز جهان بهار از ایران ملکست
میدان همه پر نگار از ایران ملکست
رامش چو گلی به بار از ایران ملکست
افروخته شه کنار از ایران ملکست
شعر در مورد فرهنگ بومی ایران
از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمشید
برو تیره شد فرهٔ ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی
پدید آمد از هر سویی خسروی
یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته
یکایک ز ایران برآمد سپاه
سوی تازیان برگفتند راه
شنودند کانجا یکی مهترست
پر از هول شاه اژدها پیکرست
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی برو آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
از ایران و از تازیان لشکری
گزین کرد گرد از همه کشوری
سوی تخت جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی بروی
چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ اندر آمد جهاندار نو
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
چو صدسالش اندر جهان کس ندید
برو نام شاهی و او ناپدید
صدم سال روزی به دریای چین
پدید آمد آن شاه ناپاک دین
نهان گشته بود از بد اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ
یکایک ندادش زمانی درنگ
به آرش سراسر به دو نیم کرد
جهان را ازو پاک بیبیم کرد
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجاده کاه
ازو بیش بر تخت شاهی که بود
بران رنج بردن چه آمدش سود
گذشته برو سالیان هفتصد
پدید آوریده همه نیک و بد
چه باید همه زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنت راز
همی پروراندت با شهد و نوش
جز آواز نرمت نیاید به گوش
یکایک چو گیتی که گسترد مهر
نخواهد نمودن به بد نیز چهر
بدو شاد باشی و نازی بدوی
همان راز دل را گشایی بدوی
یکی نغز بازی برون آورد
به دلت اندرون درد و خون آورد
دلم سیر شد زین سرای سپنج
خدایا مرا زود برهان ز رنج
زندگیتان چون سه رنگ پرچم ایران زمین یاران من
ذهن ودلهاتان به رنگ سبز و پرصدق و صفا
رویتان مانند نیکان پاک بادا وسپید
قبضهی شمشیرهاتان هم
ز خون دشمنان سرزمین آریایی سرخِ سرخ
متن در مورد ایران باستان
مهم است که به وجود کشورمان افتخار کنیم؛
ولی مهمتر از آن این است که :
“کاری کنیم” کشورمان به وجودمان افتخار کند …
وطن
با حضور نوابغ
زندگی میکند
و با خون شهدا
زنده میماند.
مبارز وطن
پرنده سینه چاکی است
که با خون خود
دنیایی از آرامش و آسایس
فراهم میسازد
تا دیگران آسوده و راحت
در آن زندگی کنند.
پرچم ما سه رنگه
رنگاش چقدر قشنگه
سرخ و سفید و سبزه
هرکدومش یک رمزه
یکی از دل مشغولیهایی
که خداوند به انسان عطا میکند،
عشق به وطن است.
علاقهای در دنیا
شدیدتر از عشق به وطن نیست.
زندگی انسانهای فعال ،
خاک وطن را بارور میسازد.
خانهات را حاضری از دست بدهی ،
ولی وطن را هرگز .
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشهام
نیست جز اندیشهات اندیشهام
آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازان سپاهت صف به صفوطن
یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
بزرگی و عظمت یک مملکت
منوط به وسعت خاک آن نیست
بلکه مربوط به اخلاق
و روحیات اهالی آن است.
ای ایران، ای سرای امیدبر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون
خورشیدی خجسته رسید
ایران به آتش میکشد خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان میدهد مدهوشی تاریخ را
ایران به شوق زندگی در مرگ رویینتن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
گفتارت فرش ایرانیست
و چشمانت گنجشککان دمشقی
که میپرند از دیواری به دیواری
و دلم در سفر است چون کبوتری بر فراز آبهای دستانت
و خستگی در میکند در سایهی دیوارها
امروز جهان بهار از ایران ملکست
میدان همه پر نگار از ایران ملکست
رامش چو گلی به بار از ایران ملکست
افروخته شه کنار از ایران ملکست
آفرید آن مرد ایران صغیر
با هنرهای غریب و دلپذیر
یک نگاه او گشاید صد گره
خیز و تیرش را بدل راهی بده
دین عقیده مقدس، وطن خانه مقدس و امید زندگی مقدس ملتهاست.
ایران،ایران است و زمانش مهم نیست.
چه فرقی میکند کسی دو هزار و پونصد سال پیش برای این خاک جنگیده یا چهل سال پیش،
متجاوز، متجاوز است.
چه کراسوس باشد، چه عمر ابن خطاب، چه سهراب پسر رستم باشد، چه اسکندر، چه روسیه باشد، چه صدام….
کسی که در برابر متجاوزان بایستد نامش فدایی، شهید هر اسمی باشد قابل احترام است.
حالا آریوبرزن باشد یا بهمن جادویه، همت، باکری، یزدگرد، عباس میرزا، سورنا، فرخزاد و…..
ای کاش اسمی بود، فیلمی از فداییان قدیم این خاک هم بود که درکشان برای مردم راحتتر بود.
مبارز وطن سرسختترین، دلیرترین و فداکارترین مبارزی است که برای آزادی و استقلال وطن تا آخرین قطره خون خود مبارزه میکند.
مبارز وطن پرنده سینه چاکی است که با خون خود دنیایی از آرامش و آسایس فراهم میسازد تا دیگران آسوده و راحت در آن زندگی کنند.
وطن ما ایرانیها پاره تن ماست و برای پاسداری از آن خونها ریخته شده است.
مردم ایران از جمله احساسیترین مردمان جهان به شمار میآیند که نظیر آنها را در هیچ کجای دنیا نمیتوان یافت.
احساساتی پاک از نوع مهر و عشق و علاقه که از ایرانیها مردمانی احساسی و پاک سرشت ساخته است.
وطن، پاره تن من، برای برافراشته نگه داشتن پرچم تو، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنم.
من به کشورم با تاریخ کهن و فرهنگ اصیل خود افتخار میکنم و خود را سرباز وطن میدانم.
لباسِ پروازم
کفنم !!
مرا
اما
بپیچانید در
پرچمِ میهنم ایران !!!
وطن تنها میراثی است
که هرگز نمیتوان
آن را خرج کرد،
هدیه داد
و یا فروخت.
دنیا
محل زندگی همه مردم جهان است
و ما تنها به قسمتی کوچک از آن
به نام دل بستهایم.
وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
فرانسه بمیرد، زیبایی میمیرد!
آلمان بمیرد، قدرت میمیرد!
بریتانیا بمیرد، سیاست میمیرد!
عربستان بمیرد، خیانت میمیرد!
ایران بمیرد، تمدن میمیرد!
سایه بانی دارم که سه رنگ است و به آن میبالم
سبز چون فصل قناری و دل هر عاشق
سرخ چون غیرت مردان نجیب
و سفیدی که تبارش نور است
از پلیدی دور است
کمترین قیمت نامش جان است
پرچم ایران است.
سرود ملی و به اهتزاز درآمدن پرچم قشنگ کشورمان ایران
در عرصههای بین المللی افتخاری است که با شوق و ذوق میتوان چنین صحنهای دلربا و وصف ناشدنی را به نظاره نشست.
وقتی پرچم ایران در زمینههای مختلف به اهتزاز درمی آید و به اوج خود میرسد،
آنجاست که میتوان حس غرور گرفته و به ایرانی بودن خود عشق ورزید.
ای وطن
ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت
جان من عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشهام
نیست جز اندیشهات اندیشهام
آرشی داری به تیر انداختن دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب، تا نبیند دشمنت هرگز به خواب، مرزداران دلیرت جان به کف، سرفرازان سپاهت صف به صف،
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران…!
به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم
ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت
گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت
بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد
چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد
ایران …
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بینشانی
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران …
تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکست و آخر
اگر ایران به جز ویرانسرا نیست؛
من این ویرانسرا را دوست دارم.
اگر تاریخ ِ ما افسانه رنگ است؛
من این افسانهها را دوست دارم.
نوای ِ نای ِ ما گر جانگداز است؛
من این نای و نوا را دوست دارم.
اگر آب و هوایَش دلنشین نیست؛
من این آب و هوا را دوست دارم.
به شوق ِ خار ِ صحراهای ِ خشکَش،
من این فرسودهپا را دوست دارم.
من این دلکش زمین را خواهم از جان
من این روشنسما را دوست دارم.
اگر بر من ز ایرانی رود زور،
من این زورآزما را دوست دارم.
اگر آلوده دامانید، اگر پاک!
من ای مردم، شما را دوست دارم