متن عاشقانه قهوه؛ جملات احساسی دو نفره نوشیدن قهوه کپشن و استوری

متن عاشقانه قهوه را در سایت ادبی روزانه آماده کرده‌ایم. این متون بسیار زیبا و خاص را می‌توانید در کپشن و استوری قرار داده و عکس‌های دو نفره خود را جذاب‌تر کنید. پس اگر به دنبال چنین متونی هستید، با ما در ادامه همراه شوید.

متن عاشقانه قهوه؛ جملات احساسی دو نفره نوشیدن قهوه کپشن و استوری

جملات عاشقانه قهوه

تو مثل یه فنجون قهوه‌ی داغی، که صبح‌هام رو گرم و دل‌انگیز می‌کنی و قلبم رو با عطرت پر می‌کنی.

عشق تو مثل قهوه‌ی تلخه، اولش شاید سخت بیاد، ولی هر چی بیشتر می‌چشم، بیشتر عاشقت می‌شم.

تو فنجون قهوه‌ی منی، که هر روز صبح به خاطرش از خواب بیدار می‌شم و نمی‌تونم یه لحظه بی‌خیالش بشم.

وقتی کنارمی، انگار یه قهوه‌ی ناب تو قلبم دم کشیده، همه‌چیز آروم و دل‌چسب می‌شه.

عشق ما مثل قهوه‌ی اسپرسوست، کوتاه، غلیظ و پر از احساس؛ یه جرعه ازش کافیه تا کل روزم رو بسازه.

تو چون قهوه‌ای ناب در فنجانی از جنس رویا، که عطر دل‌انگیزت در تار و پود وجودم می‌پیچد. هر جرعه از حضورت، قلبم را به رقص می‌آورد و روحم را در گرمای عشقت غرق می‌کند. تو آن نوشیدنی سحرآمیزی که صبح‌های سردم را به بهاری ابدی بدل می‌سازد و هر لحظه‌ام را با طعم شیرین و تلخ عشق تو رنگ می‌بخشد.

عشق تو چون قهوه‌ایست که در آسیاب قلبم دم کشیده؛ تلخ، اما دلنشین، غلیظ، اما آرام‌بخش. هر دانه‌ی این عشق، با دقت و وسواس در سینه‌ام کاشته شده و با هر نگاهت، عطرش در آسمان روحم پراکنده می‌شود. تو فنجانی هستی که جز در دستان تو، هیچ کجا آرام نمی‌یابد و من، عاشقی که جز با طعم تو، هیچ صبحی را آغاز نمی‌کند.

در سکوت سپیده‌دم، هنگامی که جهان هنوز در خواب است، تو چون قهوه‌ای داغ در فنجان دلم نشسته‌ای. عطر تو، چون نسیمی که از باغ‌های قهوه می‌وزد، روحم را نوازش می‌کند و گرمای حضورت، چون شعله‌ای نرم، وجودم را از سرما می‌رهاند. ای عشق، تو قهوه‌ی صبح‌های منی، که بی‌تو، هیچ روزی کامل نمی‌شود و بی‌چشمانت، هیچ فنجانی طعم زندگی ندارد.

جملات عاشقانه قهوه

تو چون قهوه‌ای هستی که در کافه‌ی کوچک قلبم دم می‌کشی؛ هر دانه‌ی آن با صبر و عشق برشته شده و هر جرعه‌اش، حکایتی از دلدادگی است. در تلخی نگاهت، شیرینی زندگی را یافتم و در گرمای آغوشت، آرامشی که هیچ فنجانی جز تو به من نبخشیده. ای معشوق، تو آن نوشیدنی جادویی هستی که روزگارم را از یکنواختی به شعری عاشقانه بدل کرده‌ای.

عشق تو، چون قهوه‌ای که با دقت و هنر در آسیاب زمان ساییده شده، در وجودم جریان دارد. هر فنجان از حضورت، قصه‌ایست که قلبم را به تپش وا می‌دارد و هر قطره‌اش، چون شعری عاشقانه، روحم را سیراب می‌کند. تو آن عطر مست‌کننده‌ای که در لحظه‌های سکوت، مرا به سفری در باغ‌های عشق می‌برد و هر صبح، با یاد تو، فنجانم را پر از امید و زندگی می‌کنم.

عکس نوشته جملات قهوه

ای تو که چون قهوه‌ای ناب در فنجان ظریف قلبم دم کشیده‌ای، عطرت چون نسیمی از باغ‌های دور، روحم را در بر می‌گیرد. هر جرعه از وجودت، چون شعری کهن، داستان عشقی جاودان را در سینه‌ام حک می‌کند. تو آن گرمای دل‌انگیزی که در سپیده‌دم‌های سرد، جانم را به رقص وا می‌دارد و با هر نگاهت، طعم زندگی را در عمق وجودم می‌ریزی. بی‌تو، فنجانم تهی‌ست و صبح‌هایم بی‌رنگ.

عشق تو، چون قهوه‌ای غلیظ و تیره‌ست که در آسیاب صبر و دلدادگی ساییده شده و در کوزه‌ی قلبم دم کشیده. هر قطره‌اش، چون نوایی عاشقانه، روحم را به سوی آسمان‌های بی‌کران می‌برد. تو آن معجونی که تلخی‌اش، شیرینی زیستن را به من آموخت و گرمایش، سرمای تنهایی‌ام را ذوب کرد. ای یار، تو فنجان قهوه‌ای هستی که هر صبح، با یادت، روزم را از نو می‌سازد.

در سکوتی که سپیده‌دم را در آغوش گرفته، تو چون قهوه‌ای داغ، در فنجان احساسم رخ می‌نمایی. عطر تو، چون خاطره‌ای از بهشت، در تار و پود جانم می‌پیچد و هر جرعه از حضورت، چون شرابی الهی، قلبم را مست می‌کند. تو آن قهوه‌ی صبحگاهی منی که بی‌چشمانت، هیچ طلوعی معنا ندارد و بی‌لبخندت، هیچ فنجانی طعم عشق را به من نمی‌چشاند.

تو چون قهوه‌ای که با دقت و عشق در باغ‌های قلبم کاشته شده، در وجودم جریان داری. هر دانه‌ی این عشق، با نوازش نگاهت برشته شده و هر فنجان از حضورت، چون شعری از حافظ، روحم را به رقص وا می‌دارد. تلخی تو، مرا به عمق زندگی برد و شیرینی‌ات، قلبم را از شوق لبریز کرد. ای معشوق، تو آن قهوه‌ای که جز در دستان تو، هیچ فنجانی آرامم نمی‌کند.

ای عشق، تو قهوه‌ای هستی که در کافه‌ی کوچک دلم، با آتشی از شوق دم می‌کشی. عطر تو، چون نوازشی نرم، روحم را به باغ‌های بی‌انتهای رویا می‌برد و گرمای وجودت، چون شعله‌ای ابدی، سرمای لحظه‌هایم را می‌زداید. هر جرعه از تو، حکایتی‌ست که قلبم را به تپش می‌آورد و هر فنجان، قصه‌ای از عشقی که جز با تو، هرگز کامل نمی‌شود.

خیالت عجیب همدم این روز‌های سرد من است…

هنوز هم روی صندلی همیشگی می‌نشینم و به یاد خاطرات گذشته، دو فنجان قهوه سفارش می‌دهم…

اما مدت هاست که پایان خوش فال گرفتن ها برایم رؤیایی شده است دور و دراز…

‏بوی قهوه به قدری زیباست که نمیتونه متعلق به این جهان باشه .️..!

اونم کنار یار!

چشمهایش “قهوه” ای بود و به حق فهمیده ام

“قهوه” از سیگار و قلیان اعتیاد آور تر است…

در کافه ، کنج دیوار ، روبروی هم و چه خوب قهوه را نخوردیم! حرف هایت به اندازه ی کافی تلخ بود !

من و سرمای این فصل و

یه فنجون قهوه رویِ میز

یه برگ کاغذ واسه دردام

یه مُشت شعرِ خیال انگیز

من و این قهوه ی تلخ و

یه مُشت سیگار سوزونده

داره کَر میشه احساسم

دلم پیش تو جا مونده…

یک حبه قند در فنجان قهوه‌ تلخ شیرین نمی‌شود

دو حبه قند در فنجان قهوه‌ی تلخ شیرین نمی‌شود

سه حبه، چهار، پنج…

اصلا تو بگو یک دنیا قند در این دنیای تلخ

نه…

اگر تو نباشی فال این زندگی شیرین نمی‌شود

در ته فنجان قهوه‌ام کفش‌های توست.

اما دریغ که نمی‌دانم می‌آیی یا می‌روی …

آفتاب…

به مزارع قهوه ی چشم های تو…

که می رسد….

صبح می شود…

چشم وا کن…

که دلم لک زده است…

برای نوشیدنِ فنجان فنجان عشق……

عکس نوشته جملات قهوه

متن های قشنگ قهوه و عشق

یک جمعه

تنهایی ات را

به قهوه مهمان می کنم

تلخ تلخ

من

با لبخندم

تو

با حرفهایت

شیرینش کنیم…

سرمای نبودنت آنقدر عمیق است که دیگر گرمای این فنجان‌های قهوه هم بی فایده است…

بیا که همه‌ی فصل‌های من بی تو زمستان است!

احتیاجی به مستی نیست

یک فنجان قهوه هم دیوانه‌ام می‌کند

وقتی میزبانم چشمان تو باشد …

گاهی اوقات دلم تنگ طمع تلخ اشک هایم می‌شود

و آرام می‌بارم و می‌نوشم …

گویی قهوه‌ای تلخ از جنس حقیقت می‌نوشم …

چه کسی می‌گوید قهوه تلخ است؟

قهوه در برابر روز گار تلخم شیرین‌ترین نوشیدنی عالم حساب می‌شود …

قهوه فقط یادآور است …

یاداور لحظات شیرین با تو بودن …

قهوه شیرین است …

خیلی شیرین …

چه کسی باور می‌کند که من هر بار، ته هر فنجان قهوه‌ام تو را می‌بینم…

گاهی مو‌های پریشانت…

گاهی لبخند شیرینت…

و گاهی دستان نوازشگرت را…

خدا را چه دیدی؟

شاید یک روز در کافه‌ای دنج و خلوت

این کلمه‌ها و نوشته‌ها صوت شدند

برایِ گوش هایِ تو

که رویِ صندلیِ رو به رویِ من نشسته ای…

و برای یک بار هم که شده

قهوه تو سرد شد

بس که خیره ماندی به من!

دل درد گرفته اَم

از بس فنجان‌های قهوه را سر کشیده‌ام

و تو ته هیچ کدام نبودی

در اثبات زیبایی این روز‌های سرد و برفی، همین بس که کافه‌ای باشد و دو فنجان قهوه و

گرمای دستان نوازشگر تو

برای من که فرقی نمی‌کند

نگاهی دور فنجان قهوه برقصانی

یا دستان گرمت را با شانه هایم آشنا کنی.

اما حالا که آمده‌ای

این قدر به ساعتت نگاه نکن …

هوا سرد شده …

نه! نه …

هوای من سرد شده …

حتی گرفتن فنجان قهوه هم، دردی را دوا نمی‌کند …

گرمای وجودت را می‌خواهم …

دریغ که صندلی رو به رو خالی ست.

این کافه‌ی دنج فقط تو را کم دارد که

بنشینی سر میزی دو نفره و قهوه بنوشی و من طنین صدایت را زمزمه کنم…

ته فنجان قهوه‌ام!

کف دستم یا پیشانی‌ام را ببین!

چیزی نمی‌بینی؟

مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟

قهوه‌ هیچ کافه‌ای

تلخ‌تَر از

جای خالیِ وجودت

روبرویِ نگاهم نیست

تلخ شدم از نبودنی که

هیچ اُمیدی

به آمدنَش نیست

متن دیت و قهوه

من شیفته‌ی میز‌های کوچک کافه‌ای هستم که بهانه‌ی نزدیک‌تر نشستنمان می‌شود

و من روبروی تو می‌توانم تمام شعر‌های ناگفته‌ی دنیا را یک جا بگویم

دلم خلوتی ساده می‌خواهد …

چند خطی شعر فروغ فرخزاد

با دو فنجان قهوه

کمی سکوت

و او، که پایان هر قطعه

دستش را زیر چانه بزند و بگوید:

باز هم بخوان…

شاعر: شیما سبحانی

این گونه نیا که هر از چند گاهی باشد

نیا دنیایم را آرامشم را سکوت اجباری روزهایم را نریز به هم …

که مجبور باشم مدیون قهوه خانه شوم

از بس که خاکستر و دود سیگار مهمانش می‌کنم

نیا لعنتی

اینگونه گذرا نیا …

هوا

سرد است و

آتشِ نگاهِ تو روشن…!

چایِ باران

در فنجانِ قهوه‌ای چشمم

دَم کشیده است.

نترس!

شانه ات را نزدیک‌تر کن

دردهایم از دهن افتاده اند…

شاعر: مینا آقازاده

متن های قشنگ قهوه و عشق

امروز نه چایم دارچین داشت

نه قهوه ام شکر…

نه اینکه نخواهم

حوصله اش را نداشتم…

یعنی می دانی!

امروز نبودم…

نه!

امروز اصلا نبودم…

من که خیلی وقت است

نیستم…

راحت بگویمت:

امروز تو باید می بودی…

همه روزها به کنار!

تو امروز را عجیب به من

و به چشم های منتظرم

بدهکاری !…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *