جملات و کپشن نور
جملات زیبا و خاص در مورد نور و جملات ویژه کپشن با موضوع نور و اشعار زیبا در مورد نور آفتاب را در این بخش روزانه آماده کرده ایم.
تو آفتابی
هر صبح
می تابی بر پنجره ی خیالم
و نور می پاشی
روی سایه یِ تنهایی ام …
امروز را
عاشقانه بتاب رؤیای من!…
***
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافتخیام نیشابوری
***
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
***
شعر نور
هر نور که آید او از نور تو زاید او
می مژده دهد یعنی فردای تو می آید
***
میان تو و تنهایی
تنهایی را انتخاب می کنم
و بدون آنکه بفهمی تماشایت می کنم
گلدان می شوم روی طاقچه،
شب و روز در من نور بریزی
***
تا به نور روی تو بیند جمال روی تو
در دو چشمش نور تو کحل عیان انداخته
***
گفتند که شش جهت همه نور خداست
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
***
دو بیتی در مورد نور
اندر دل من مها دلافروز توئی
یاران هستند لیک دلسوز توئی
شادند جهانیان به نوروز و بعید
عید من و نوروز من امروز توئی
***
ای نور دل و دیده و جانم چونی
وی آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
دستم را اگر نگرفته بودی
چگونه می آموختم
در غیبت خورشید هم
می شود خندید ؟!
صدایت که ببارد
یک قطره ماه هم
در کاسه ی آبم بیفتد
کافی ست :
من نور می شوم
***
متن زیبای نور
در نور شمع
زن تری؛
در آفتاب صبح که چشم باز میکنی
فرشته تر؛
و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه
عاشقانه آونگ شده ام
***
گفته بودم
زیباتر از تمام ستارگانی هستی
که سینمای جهان کشف کرده است
حالا هزار سال نوری
دور شدهای از من
و هزار بار زیباتر
***
تو آفتابی
هرصبح
می تابی برپنجره ی خیالم
و نورمی پاشی
روی سایه ی تنهایی ام
امروز را
عاشقانه بتاب رؤیای من!
***
آدم ها همه می پندارند که زنده اند ..
برای آنها تنها نشانه ى حیات
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد ،
آهای فلانی
از خانه دلت چه خبر؟
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز؟
***
اشعار زیبا در مورد نور برای کپشن
گریه می کنم زیر نور ستاره ها / باید می رفتم
باید مداد رنگی هایم را برمی داشتم
و این تنهایی عمیق را که مثل پیراهنی بی رنگ روی تنم بود / فرو می کردم در دهان اتاق
من دخترکی بی قرار شده ام
***
از میان صور فلکی
چشمهای تو
تنها نوری است که می شناسم
***
تو بدری و خورشید تو را بنده شده ست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شده ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده ست
***
در من ،
صدای ” تو ” می گوید
آفتاب آمده
در ” تو ” ،
نیاز من
صبح را آغاز می کند..
نوشین جمشیدی
***
چشمانت آفتاب سرخ عشق است؛
و من هم آفتابگردانی…
که میگردم با هر تابشِ رخِ نگاهت..
***
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه
سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
شعر از فروغ فرخزاد
***
دنیا که به پایان رسید
رؤیاها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خنده ی تو
جای آفتاب را خواهد گرفت…
شعر از رسول یونان