در این بخش متن گل شمعدانی رمانتیک و جملات زیبا با کلمه شمعدانی را ارائه کرده ایم.
دیشب
خوابت را دیدم
صبح
شمعدانی باغچهیمان
گل از گلش شکفته بود…!#آرش_شریعتی
گمان می کنم
هر آدمی باید پشت پنجره ی اتاقش
یک گلدان
گل شمعدانی داشته باشد
که هر بار گلهایش خشک می شود
و دوباره گل می دهد
یادش بیفتد
که روزهای درد هم
به پایان می رسند .
“گلم”
که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام “جانم” را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد … !
ما را شمعدانی بدان در گلدانی کوچک
این که شمعدانی را
جانم صدا می زنم دستِ خودم نیست..
همیشه فکر می کنم که گلها را تو به دنیا آوردی!
نگاه کن ؛
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من..#حمید_جدیدی
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم می شوند !در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی
عصر باشد و
چای باشد و
شمعدانی ..
این جا صد بغل ،
واژه می بارد برایِ شاعری ..#کوروش_مهرگان