در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه چندین شعر و متن کوتاه زمستانی را برای شما دوستان قرار دادهایم. این متون زمستانی با قلمی خاص مناسب متن استوری و یا کپشن هستند. در ادامه همراه سایت ادبی روزانه باشید.
جملات کوتاه و زیبای زمستانی
فهرست مطالب
به گوش ام خش خش پاییز زرد است
دل ام میعادگاه زخم و درد است
نمی آید صدایی از در و دشت
“هوا بس ناجوانمردانه سرد است”
دلم برای آواز گنجشک ها لک زده است …
گنجشک هایی که هر روز از پشت شیشه …
مرا صدا می زدند مدتهاست سکوت کرده اند …
هوا که سرد می شود …
گنجشک ها آوازشان را فراموش می کنند …
آری زمستان فصل سکوت گنجشک هاست .
دستامو بگیر تو دستت تا سرما رو حس نکنم
پا به پام قدم بزن زیر این برف سپید تا خوشحال ترین آدم روی زمین باشم
I would like a hard winter, a snow blizzard to an extent that rain … the rain … the rain … history and all roads are closed and you have no choice but to stay and stay.
دلم یک زمستان سخت میخواهد یک برف یک کولاک به وسعت تاریخ که ببارد… که ببارد… که ببارد… و تمام راهها بسته شوند و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی و بمانی
Winter that struck four columns I will miss you …
زمستان نیست دلتنگی توست که می لرزاند چهارستون دلم را…
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
دلم تنگ می شود گاهی
برای یک دوستت دارم ساده
دو فنجان قهوه ی داغ
سه روز تعطیلی در زمستان
چهار خنده ی بلند
و پنج انگشت دوست داشتنی
دوستت دارم اما نه به اندازه ی برف ، چون یه روز آب می شه . دوستت دارم اما نه به اندازه ی گل ، چون یه روز پژمرده می شه . دوستت دارم به اندازه ی دنیا ، چون هیچ وقت تموم نمی شه !
خوش آمدی زمستان! اگرچه سپیده دم های تو و نفس های سرد زمستانی ات من را سست و تنبل می کند اما من هنوز عاشقت هستم
میدونی فرق من با برف چیه ؟
.
.
.
.
.
.
.
برف میاد و به زمین می شینه ، ولی من همین جوری هم به دل میشینم .
شکوفههای انار را ببین
در برف زمستان!
دور از تو
فقط بید، مجنون نیست
شمس لنگرودی
عکس نوشته زیبا درباره زمستان
دوست داشتنت
مثل سرمای خوب زمستان است
می رود در دل و جانم …
برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد. زمین مغرور شد که سفید است، پاک است چون دل خدا… و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد کرد
برف که حالا کم کم آب می شود ، سفید ، همرنگ آرزوهای تو بود ..
چه حسی بود در قلبم شبیه کوچه برفی
به راه کوچه ی برفی تو را از خود جدا کردم
نفهمیدم که می میرم نباشی مثل پروانه
تو را من در ته این کوچه ی برفی رها کردم
لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد مثل
خوردن یه فنجون قهوه گرم زیر برفه درسته که
هوا رو گرم نمیکنه ولی تو رو دلگرم میکنه.
زمستونتون مبارک
دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان ، اما پاشونو که به زمین میزارن فدای مهربونیات میشن …
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم …
نــــه حوصله ی دوست داشتن را دارم
نــــه میخواهم کسی دوستم داشته باشد
ایـــن روزها سردم مثل دی… مثل بهمن… مثل اسفند… مثل زمستان
احساسم یـــخ زده… آرزوهایم قندیل بسته…
امیدم زیر بهمن سرد احساسم دفن شده…
نـــه به آمدنی دلخوشم و نـــه از رفتن کسی غمگین…
ایـــن روزها پـــر از “سکوتم”
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف، یک کولاک به وسعت تاریخ !
که ببارد
که ببارد
که ببارد
و تمام راهها بسته شود
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
میتوان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
رفاقت مثل آدم برفی میمونه ، درست کردنش راحت اما نگه داشتنش سخت !
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف …
متن زمستانی عاشقانه
پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر، آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی،
کاش چون پاییز بودم…
عشق من
مهم نیست امروز چقدر سرد باشه
تو گرما بخش منی
عاشق زمستان و برفم ، او را نمی دانم …
من و زمستان ، هیچوقت او را نفهمیدیم.
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمینات
از بازیهای کودکانهام مترس
همیشه آرزو داشتهام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف میسوزد
نزار قبانی
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام …
دلنوشته زمستانی
وقتی بهت گفتم : دلتنگ تو هستم ، به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده ای ؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟
تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟
سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد
مینویسی به تن برف سوالت را، کاش …
بوی عطرت که شنفتم
به لبم جان آمد
منم آن گل که نچیدی و
زمستان آمد …
دوست دارم برگردم اون دوران که بابام بیدارم میکرد و میگفت :
پاشو ببین چه برفی اومده …
الا ای برف !
چه می باری بر این دنیای ناپاکی ؟
بر این دنیا که هر جایش رد پا از خبیثی است
مبار ای برف !
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی ها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف !
نه برف مرا میترساند و نه سرما
ولى در اين حجم سنگين تنهايى ام
براى گرم شدن بهانه اى ندارم
جز اين كه دوستت داشته باشم…
در برف، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند
پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم
خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد
نمیدانم از برف است یا از تنهایی
برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم
بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردند
به تو فکر میکنم آه میکشم بخود می گویم
یکی باید باشد
یکی که دستانش
آغوشش
نگاهش
احساسش
گرمابخش زندگیت باشد
یکی مثل تو
تویی که ندارمت …