متن های غمگین بارانی را در سایت ادبی و هنری روزانه آماده کردهایم. متنهای غمگین بارانی، که اغلب شامل دلنوشتهها، شعرها، استاتوسها و جملات احساسی درباره باران همراه با حس دلتنگی، تنهایی یا غم هستند، در فرهنگ فارسی (و حتی جهانی) بسیار محبوب و پرطرفدارند. اهمیت آنها را میتوان از چند زاویه بررسی کرد:

جملات غمگین با موضوع باران
باران میبارد و خیابان شبیه دلم خیس است. آدمها میروند و رد چترهایشان گم میشود، اما نبودنت مثل لکهای روی شیشه میماند. باران فقط بهانهایست برای گریهای که سالهاست اجازه نداشتم بریزم.
باران که میآید، شهر آرامتر میشود، اما درون من شلوغتر. هر قطره انگار خاطرهایست که از آسمان میافتد روی دلم. تو رفتهای و باران مانده تا جای خالیات را یادآوری کند.
زیر باران ایستادهام و فکر میکنم بعضی رفتنها شبیه باراناند؛ بیخبر شروع میشوند، آرام میبارند، اما تمام وجودت را خیس میکنند. هیچ چتری برای دلتنگی وجود ندارد.
باران میبارد و پنجره بخار گرفته است. پشت این شیشه، جهانیست که بدون تو ادامه دارد. عجیب است؛ همهچیز حرکت میکند، اما من همانجا ماندهام، درست در لحظهای که تو رفتی.
صدای باران شبیه اعتراف است؛ آرام، پیوسته و صادق. کاش میشد مثل باران، دلتنگی را روی زمین ریخت و سبک شد. اما بعضی غمها فقط در دل جمع میشوند.
باران میآید تا شهر را بشوید، اما دلم تمیز نمیشود. خاطرهها مثل لکههای قدیمیاند؛ هرچقدر هم آب بریزی، باز میمانند. تو رفتهای و باران فقط شاهد این ماندن است.
در خیابان بارانی قدم میزنم و فکر میکنم نبودنت چرا اینقدر سنگین است. انگار هر قطره باران وزن خاطرهای را دارد که روی شانههایم افتاده و رهایم نمیکند.
باران همیشه مرا یاد تو میاندازد؛ آرام، طولانی و بیپایان. تو هم بیصدا وارد زندگیام شدی و بیهوا رفتی. حالا من ماندهام و بارانی که تمام نمیشود.
پنجره را باز میکنم، باران میآید، اما تو نه. بعضی انتظارها زیر باران پوسیده میشوند. من هنوز ایستادهام، خیس، خسته و امیدوار به آمدنی که دیگر قرار نیست اتفاق بیفتد.
باران میبارد و شهر بوی تنهایی میگیرد. آدمها عجله دارند، اما من دلم میخواهد بایستم و تمام دلتنگیام را به آسمان توضیح بدهم. شاید او بهتر بفهمد.
باران که میبارد، سکوت بلندتر میشود. نبودنت میان صدای قطرهها فریاد میزند. عجیب است که طبیعت ادامه میدهد، اما دل من هنوز در همان خداحافظی گیر کرده است.
زیر باران، خاطرهها زندهترند. هر قطره شبیه جملهای ناتمام از توست. من ماندهام با سوالهایی که جوابشان هرگز نیامد و بارانی که بیوقفه میریزد.
باران میآید تا آرام کند، اما دلم آرام نمیشود. شاید چون بعضی زخمها با آب تازهتر میشوند. تو رفتهای و هر باران، دوباره نبودنت را تازه میکند.
در روزهای بارانی، شهر شبیه قلب من است؛ خاکستری، خیس و ساکت. همهچیز کند شده، جز فکر کردن به تو که هنوز تند و بیرحم ادامه دارد.
باران میبارد و من یاد تمام حرفهایی میافتم که نگفتم. کاش میشد مثل باران، بیمقدمه شروع کرد و هرچه در دل است، ریخت.
باران شیشهها را میکوبد، انگار دنبال راهی برای ورود است. تو هم روزی بیاجازه وارد دلم شدی و حالا هیچکداممان نمیدانیم چطور باید برویم.
زیر باران، خاطرهها راه میروند. صدای قدمهایت را میشنوم، اما وقتی برمیگردم، فقط خیابانی خیس میبینم. نبودنت از هر حضوری واقعیتر است.

باران که میآید، همهچیز شسته میشود جز دلتنگی. انگار غمها خاصیت ضدآب دارند؛ میمانند، حتی وقتی آسمان هم گریه میکند.
باران میبارد و من فکر میکنم اگر برگردی، شاید همهچیز درست شود. اما بعضی آرزوها فقط برای زیر باران فکر کردناند، نه برای زندگی کردن.
در هوای بارانی، دلم بیشتر تو را میخواهد. شاید چون باران شبیه توست؛ ناگهانی، آرام و پر از حسهایی که نمیشود توضیح داد.
باران میآید و من یاد میگیرم بعضی چیزها را باید خیس تحمل کرد؛ مثل نبودنت، مثل دلتنگی، مثل شبهایی که فقط صدای باران همراهم است.
پنجره را میبندم، اما صدای باران میآید. تو را هم از زندگیام حذف کردم، اما خاطرهها هنوز راه خودشان را بلدند.
باران میبارد و شهر خلوتتر میشود. دلم هم همینطور؛ هرچه زمان میگذرد، آدمها میروند و فقط غم میماند.
در باران، حتی چراغها هم غمگینترند. انگار همهچیز میداند تو رفتهای. من ماندهام و نوری کمجان که راه را بلد نیست.
عکس نوشته های غمگین باران
باران که میآید، گذشته نزدیکتر میشود. انگار فاصلهی میان من و تو فقط چند قطره آب است، نه سالها دوری.
زیر باران فکر میکنم بعضی آدمها قرار نبود بمانند؛ فقط آمدند تا معنای دلتنگی را یادمان بدهند.
باران میبارد و من از خودم میپرسم چرا نبودنت اینقدر ادامهدار است. مگر قرار نبود زمان همهچیز را حل کند؟
در روز بارانی، دلم مثل کفش خیس است؛ سنگین، سرد و پر از ناراحتیای که کسی نمیبیند.
باران میآید و من هنوز منتظرم. خندهدار است، اما بعضی دلها حتی وقتی خیساند، دست از انتظار نمیکشند.
باران آخرین بهانهی من برای فکر کردن به توست. وقتی بند بیاید، فقط من میمانم و دلی که هنوز بلد نیست چطور فراموش کند.
باران آرام میبارد و من آرامتر میشکنم. شهر خیس است، اما هیچکس نمیفهمد درون من طوفان است. نبودنت مثل خیسیِ همیشگیست؛ حتی وقتی باران بند میآید، دلم خشک نمیشود.
باران میبارد و خیابان پر از رد پاهاییست که به جایی نمیرسند. مثل رابطهای که ناتمام ماند. تو رفتی و من هر روز از کنار خاطرههایت عبور میکنم.
زیر باران، تنهایی صدای بلندتری دارد. آدمها سریعتر میروند، اما دلتنگی قدمهایش را آهسته برمیدارد. تو نیستی و باران، تنها کسیست که میماند.
باران که میآید، همهچیز صادقتر میشود؛ آسمان گریه میکند و من هم. فرقش این است که آسمان سبک میشود، اما دل من نه.
پنجره خیس است و نگاه من مات. باران میبارد و خاطرهها دوباره زنده میشوند. انگار نبودنت فقط در هوای بارانی نفس میکشد.
باران میآید تا یادم بیندازد بعضی چیزها را نمیشود نگه داشت. تو رفتی، همانطور که قطرهها میافتند و دیگر برنمیگردند.
در خیابان بارانی، دلم دنبال تو میگردد. میدانم نیستی، اما بعضی دلها منطق نمیفهمند؛ فقط دلتنگ میشوند.
باران میبارد و من به روزهایی فکر میکنم که با هم خندیدیم. حالا همان خیابانها خیساند و خندهها گم شدهاند.
زیر باران، نبودنت شفافتر است. انگار آب همهچیز را میشوید جز جای خالی تو.
باران میریزد و شب زودتر میرسد. دل من هم همینطور؛ زود تاریک شد وقتی تو رفتی.
باران صدای قدمها را میبلعد. کاش میتوانست خاطرهها را هم ببرد. اما تو هنوز در ذهنم راه میروی.
هوای بارانی بوی دلتنگی میدهد. هرچه نفس میکشم، بیشتر تو را کم دارم.
باران میبارد و من یادم میآید چقدر حرف ناتمام بینمان ماند. بعضی جملهها هیچوقت گفته نشدند.
در باران، حتی سکوت هم خیس است. من ساکتم، اما درونم پر از فریادِ نبودن توست.
باران میآید و من میفهمم چقدر تنها شدهام. وقتی تنها همدمِ شبها صدای قطرههاست.
باران میبارد و دلم سنگینتر میشود. انگار هر قطره، وزنی از گذشته را روی قلبم میگذارد.
زیر باران، آدم دلش بیشتر اعتراف میخواهد. اعتراف به دوست داشتن، به دلتنگی، به شکست.
باران شیشه را تار میکند، مثل خاطرههایی که واضح نیستند، اما دردشان واقعیست.

باران میآید و من هنوز منتظرم. انتظار زیر باران دردناکتر است.
در خیابان خیس، رد تو را میبینم؛ حتی اگر فقط خیال باشد.
باران میبارد و من از خودم خستهام. از دلی که هنوز تو را رها نکرده.
هوای بارانی شبیه حال من است؛ نه کاملاً تاریک، نه امیدوار.
باران میآید و همهچیز آرام میشود، جز فکر من به تو.
زیر باران، دلتنگی خجالت نمیکشد. بیپروا خودش را نشان میدهد.
باران میبارد و من به نبودنت عادت نمیکنم. بعضی چیزها عادتپذیر نیستند.
در روز بارانی، قلبم بیشتر میلرزد. شاید چون یاد تو سرد است.
دلنوشته های غمگین با موضوع باران
باران میآید و من دوباره میبازم؛ به خاطرهها، به تو.
خیابان خیس است و دل من خسته. هر دو راه درازی آمدهایم.
باران میبارد و من میفهمم هنوز تمام نشدهای.
وقتی باران میآید، میدانم شب سختی در پیش است؛ شبی پر از فکرِ تو.
باران میبارد و من پشت پنجره ایستادهام، شبیه کسی که منتظر چیزیست که دیگر قرار نیست برگردد. خیابان خیس است، آسمان خاکستری، و دل من پر از حرفهایی که فقط باران حوصله شنیدنشان را دارد.
زیر باران قدم میزنم تا شاید دلتنگیام حل شود. اما هر قطره، خاطرهای را زنده میکند. تو رفتهای و من ماندهام با خیابانی خیس و دلی که هنوز راه بازگشت را بلد نیست.
باران که میآید، نبودنت عمیقتر میشود. انگار فاصلهمان بیشتر از قبل حس میشود. همهچیز در حرکت است، جز من که هنوز در همان لحظه خداحافظی گیر کردهام.
صدای باران روی سقف، مثل ضربان دل خسته من است. آرام، مداوم و غمگین. تو نیستی و شبهای بارانی طولانیتر از همیشه میگذرند.
باران میبارد و شهر بوی خاطره میگیرد. هر گوشه، ردپایی از تو دارد. من راه میروم، اما دلم ایستاده؛ درست همانجایی که آخرینبار صدایت را شنید.
در هوای بارانی، حتی نفس کشیدن هم سختتر است. نبودنت مثل رطوبت، در همهچیز نفوذ کرده. هیچچیز کاملاً خشک نمیشود، حتی لبخندها.
باران میآید تا شاید چیزی را بشوید، اما دلم تمیز نمیشود. غمت قدیمیتر از آن است که با چند قطره فراموش شود.
زیر باران فکر میکنم بعضی آدمها فقط میآیند تا دل را خیس کنند و بروند. تو رفتی و من ماندم با دلی که دیگر آفتاب هم گرمش نمیکند.
باران آرام میبارد و من آرامتر فرو میریزم. هیچکس متوجه نیست، چون اشکهایم شبیه قطرههای آسمان شدهاند.
باران میبارد و شب زودتر تاریک میشود. نبودنت هم همینطور بود؛ بیهوا آمد و همهچیز را خاموش کرد.
در خیابان بارانی، همه عجله دارند. فقط من ایستادهام و به گذشته نگاه میکنم. بعضی دلها هنوز راه رفتن بدون خاطره را یاد نگرفتهاند.
باران میریزد و من یاد تمام «اگر»ها میافتم. اگر میماندی، اگر میفهمیدی، اگر هنوز بودی.
هوای بارانی شبیه حال من است؛ نیمهخاموش، نیمهامیدوار. نه آنقدر تاریک که تمام شود، نه آنقدر روشن که ادامه دادن آسان باشد.
باران میآید و من میفهمم چقدر به نبودنت عادت نکردهام. هر بار، مثل اولینبار درد میگیرد.

وقتی باران میبارد، دلم فقط یک چیز میخواهد؛ کسی که دیگر نیست. و این، غمگینترین خواسته دنیاست.
باران آرام میبارد و من به نبودنت فکر میکنم. خیابان خیس است، هوا سرد، و دلم پر از سوالهایی که هیچوقت جواب نگرفتند. تو رفتی و من ماندم با شهری که بدون تو، غریبهتر از همیشه است.
زیر باران ایستادهام و دلم میخواهد زمان بایستد. شاید اگر لحظهها حرکت نکنند، درد هم جلو نرود. اما باران میبارد و نبودنت قدمبهقدم سنگینتر میشود.
باران که میآید، سکوت معنا پیدا میکند. من حرفی نمیزنم، اما دلم پر از فریاد است. تو نیستی و این بزرگترین صداییست که هر روز در من تکرار میشود.
خیابان بارانی شبیه خاطرات ماست؛ خیس، لغزنده و پر از رد پاهایی که به جایی نمیرسند. من هنوز در همان مسیر قدم میزنم، حتی اگر پایانش فقط تنهایی باشد.
باران میبارد و من از خودم میپرسم کِی نبودنت عادی میشود. اما هر بار، مثل اولینبار درد دارد. انگار دل حافظهای قویتر از زمان دارد.
در هوای بارانی، همهچیز کند میشود؛ آدمها، صداها، حتی فکرها. فقط دلتنگی تندتر میدود و زودتر از همیشه به تو میرسد.
باران میآید و پنجره پر از قطره میشود. پشت این شیشه، دنیاییست که ادامه دارد، اما من هنوز در گذشتهای ایستادهام که تو در آن حضور داشتی.
زیر باران، اشکها پنهان میشوند. شاید برای همین آسمان گریه میکند؛ تا ما بتوانیم بدون توضیح، غمگین باشیم.
باران میبارد و دلم خستهتر میشود. انگار هر قطره، یادآوریِ چیزیست که از دست رفته و دیگر برنمیگردد.
شبهای بارانی طولانیترند. نبودنت در تاریکی پررنگتر میشود و من با صدای باران، خاطرهها را دوباره مرور میکنم.
باران آرام است، اما اثرش عمیق. درست مثل رفتن تو؛ بیسروصدا، اما ویرانکننده.
در خیابان خیس، قدمهایم بیهدفاند. دلم جایی را میخواهد که دیگر وجود ندارد؛ کنار تو، قبل از رفتنت.
باران میبارد و من هنوز منتظرم. انتظار، وقتی خیس باشد، سردتر و دردناکتر میشود.
هوای بارانی، دلم را صادق میکند. دیگر نمیتوانم وانمود کنم خوبم، وقتی نبودنت اینقدر واضح است.
باران میآید و من یاد میگیرم بعضی غمها را باید آرام حمل کرد؛ مثل خیسیِ لباسی که نمیشود عوضش کرد.
زیر باران، شهر شبیه قلب من است؛ پر از ترکهای ریز و غمی که دیده نمیشود.
باران میبارد و من به تمام حرفهایی فکر میکنم که نگفتم. شاید اگر میگفتم، امروز اینقدر تنها نبودم.
در روز بارانی، حتی نور هم خسته است. همهچیز رنگ غم دارد، حتی امید.
باران میآید و من هنوز اسم تو را در ذهنم تکرار میکنم. بعضی عادتها هرگز ترک نمیشوند.
وقتی باران میبارد، میفهمم دلم هنوز به نبودنت عادت نکرده. و شاید هرگز نکند.