شب سرد و تنهایی در ادبیات تلفیق شدهاند و ما نیز در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم چندین شعر و متن شب سرد را برای شما دوستان قرار دهیم. این متون زیبا در اصل با درونمایه غمگین هستند و بُعد دپ دارند. پس اگر به دنبال چنین متونی هستید، در ادامه با ما باشید.
متن های زیبا درباره شب سرد
فهرست مطالب
از لحاظ روحی دلم ترکیب کلبه چوبی
و یک شب سرد زمستانی
با شومینه روشن و پتو و قهوه
میخواد با کلی سریال که ندیدمشون
دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف
یک کولاک به وسعت تاریخ که ببارد
که ببارد
که ببارد
و تمام راه ها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی و بمانی
چه فرقی میکند که باران ببارد یا شکوفه یا برف
عشق تو که باشد، همیشه دلم گرم است
زمستان سرد نیست درد است
وقتی دست هایم
تنها خودم را به آغوش می کشند
سرمای هزار زمستان در دلم جا خوش کرده
بعد رفتن ات من پیر شده ام
آنقدر پیر که دست های یخی آدم برفی ها
یاد تو را از شانه هایم می تکانند
دوست داشتنت
مثل سرمای خوب شب های زمستان است
می رود در دل و جانم
عشقت در دلم همچون جوانه ای بود
که از زیر انبوهی از برف های به زمین نشسته
تلاش می کرد سر بیرون آورد
و حالا آن جوانه به گلی زیبا تبدیل شده است
دوستت دارم همراه روزهای برفی
و همدم شب های سرد زمستانی ام
من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم
بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم
طولانی ترین راه ها بالاخره تموم می شن
همون طور که طولانی ترین
و تاریک ترین شب های زمستانی هم به صبح می رسن
پس هرگز نا امید نشو
عکس نوشته شب سرد
دوری از تو توی یه شب زمستونی
طولانی ترین غم دنیاست
دلم برات تنگ شده عزیزم
شب برفی آرومی داشته باشی
هیچ وقت اجازه نده سرد و تاریک بودن هوای بیرون
اثر بدی روی تو بگذاره
صبر داشته باش
صبح طلوع می کنه
حتی بعد از یه شب طولانی زمستونی
یک خاطره داریم
و یک خروار شب سرد زمستانی
که هی تکرار می شود
و حافظه ای که هی از تو پر می شود
و جانی که هی به لب می رسد
اما در نمی رود
چقدر این شب های سرد زمستان را دوست دارم
شبهایی که تا صبح بردن نام زیبایت
آرام بخش دل بی قرار من است
شب های سرد زمستانی
شجاع ترین آدم دنیا هم
ساعت ها به حرف هایی فکر می کند که
هیچ وقت شهامت به زبان آوردنش را ندارد
عشق تو همانند یک کت گرم
در سردترین شب های زمستانی مرا گرم می کند
و دستانت همچون دکمه های آن
از من در برابر بادها محافظت می کنند
شعرهای زیبا درباره شب سرد و تنهایی
سرد باش
سردِ سرد
مثلِ کاج در پاییز
مثلِ سرو در بهار
سرد باش
سردِ سرد
آنگاه که کوبه هایِ درد
آسمانه هایِ صبر را
در هم می شِکَنند
آنگاه که خیزران هایِ آهیخته
سینه هایِ خونین را
می شکافند
سرد باش
سردِ سرد
یک روز که آفتاب
بر رویِ زمینِ هموار
نقشِ آزادی را می نگارد
شکوفه هایِ انار
پای کوبان در باد
ترانه هایِ عشق را
در گوشِ پرندگان
زمزمه خواهند کرد
تا شکوفه ها
تا آفتاب
تا آزادی
سرد باش
سردِ سرد
سردِ سرد…
ناقوس مغزت مى زند زنگِ شبى ســـرد
پاى عبورَت مى شود لَنگِ شبى ســـرد
سوزى که ناغافل به جانت مى نشیند
روى نگاهت مى کشد رنگِ شبى ســـرد
در اضطرابِ هر دقیقه شصت سال است…
انگار ساعت مى خورَد اَنگِ شبى ســـرد!
کابوسِ بى فانوســـى ات پایان ندارد
در کوچه هاى تیره و تنگِ شبى ســـرد
جا مانده اى از صد قطارِ روشنایى
مأیوس و تنها…خسته و مَنگِ شبى ســـرد
افتاده اى در وسعتِ تاریکِ تکرار…
پیمایشِ فرسنگ، فرسنگِ شبى ســـرد…
مهتاب مى بوسد نگاهِ زخمى ات را
تا زنده بیرون آیى از جنگِ شبى ســـرد
وقتى تَنَت بر صخره هاى ترس، لغزید…
وقتى تو را لرزاند، آهنگِ شبى ســـرد…
یک لحظه در آرامشِ گُلسنگ حل شو
تا گل کنى در سینه ى سنگِ شبى ســـرد
حیف است وقتى گامهایت استوارند
دل را بیاویزى به آوَنگِ شبى ســـرد
خورشید شو!
تا صیدِ تاریکى نباشى!
پر مى کشى آنگاه، از چنگِ شبـــى ســــرد….
شب سرد و سکوت من
صدای اشک و حسرت بود
صدای مادری خسته
که بچش توی غربت بود
شب سرد و سکوت من
صدای شهر درهم بود
صدای بوق آدمها
پشت ماشین خشونت بود
شب سرد و سکوت من
صدای پول و شهوت بود
صدای هرزگیهای زنی تنها
پیش آدمهای نکبت بود
شب سرد و سکوت من
صدای مرگ غیرت بود
صدای هیزی مردی
که چشماش پر شهوت بود
شب سرد و سکوت من
صدای ریزش برگ محبت بود
صدای عاشقی خسته
که تو دادن ی گل به حسرت بود
شب سرد و سکوت من
صدای دزدی و خون بود
صدای خنده ی دزدی
که تو ماشینی از مال مردم بود
شب سرد و سکوت من
صدای ترک آرزوها بود
صدای اون جوونی که
تو چشماش خیابونهای غربت بود
شب سرد و سکوت من
همون وقتی که تو رفتی
از دل آدمهای شهر من
بیا تا پر بشه این شهر
از صدای بودنت با من
هوا سرد است
و من در آفتاب روز پاییزی به دنبال تو میگردم
هوا سرد است
و من میبینم از آن دور میآیی
هوا سرد است
ولی آغوش من باز است برای تو برای دیدگان تو…
هوا سرد است و میلرزم
ولی افکار من در انتظار برگی از احساس تو مانده است.
هوا سرد است و میلرزم
ولی در خانه باران است و من در کوچه می مانم.
هوا سرد است و میبینم که از آن دور می آیی
تو بس آرام به سمت من و آغوش پر از مهرم میآیی.
سه سال و پنج ماه و بیست روز است
که من در انتظار این رسیدن سخت میکوشم.
حیاط خانه مان برفی است
و بس سرد است وجود من
تو گفتی باز می آیی
ولی دیر است! طلوع من
هوا سرد است…
اینجا هوا سرد است
ومن چه تنها پیراهن لحظه های دلتنگیم
را می تکانم
که جیب هایش پراز قافیه های با تو
بودن است
هوا اینجا سرد است
وشعرهایم یخ میزند از سردی نگاه تو
وقتی کودکان رویا
در سراشیب کوچه سرسره بازی میکنند
وفروشنده دوره گرد
با یک فنجان چایی داغ لخند میزند
زندکی را
من چه تنها وامروز هوا چه سرد تر
ٱینه ها یخ بسته
وماهی های سرخ حوض ٱبی حیاط
یک دیگر را در ٱغوش می کشند
واینجا بازهم هوا سرد است
ومن به انتظار هیاهوی کودکان کوچه
پرسه میزنم لحظه ها را
اینجا هوا سرد است
ومن چه تنها میتکانم
شعر شب سرد از فروغ فرخزاد
من پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم
این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم
در خیابانهای سرد
شب
جفتها پیوسته با تردید
یکدیگر را ترک می گویند
در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد
آه می بینی
که چگونه پوست من می درد از هم
که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستانهای سرد من
مایه می بندد
که چگونه خون
رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من
می کند آغاز ؟
من تو هستم ‚ تو
و کسی که دوست می دارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی
باز می یابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آبها را میکشد در خویش
تا تمام دشتها را بارور سازد
گوش کن
به صدای دوردست من
در مه سنگین اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آینه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده های
دستهایم
عمق تاریک تمام خوابها را لمس می سازم
و دلم را خالکوبی می کنم
چون لکه ای خونین
بر سعادتهای معصومانه هستی
من پشیمان نیستم
از من ای محجوب من با یک من دیگر
که تو او را در خیابانهای سرد شب
با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و بیاد آور
مرا در بوسه اندهگین او
بر خطوط مهربان زیر چشمانت