متن سفر با خانواده را در روزانه قرار دادهایم. این متنهای کوتاه و بلند همانطور که از عنوان پیداست، درباره سفر با خانواده و حس خوبِ کنار هم بودن است. پس اگر به دنبال چنین متنهایی هستید، در ادامه همراه ما باشید.
جملات درباره سفر خانوادگی
سفر کردن با خانواده همیشه پر از لحظات شاد و بهیادماندنیه. از خنده های توی ماشین تا ماجراهای پیدا کردن یه جای خوب برای ناهار، همهش یه حس قشنگ داره که فقط با عزیزامون تجربه میکنیم.
هر سفر با خانواده مثل یه کتاب پر از ماجراست. بچهها با هیجان نقشه رو نگاه میکنن، بزرگترها خاطرات قدیم رو تعریف میکنن و همه با هم یه روز پر از عشق و همدلی میسازیم.
سفر با خانواده یعنی دور شدن از روزمرگی و نزدیک شدن به هم. یه پیادهروی ساده توی طبیعت یا نشستن دور آتیش، همون چیزیه که دلمون رو گرم میکنه.
هر مقصدی که با خانواده میریم، یه قصه جدید به خاطراتمون اضافه میکنه. از گم شدن توی جادهها تا پیدا کردن یه جای بکر، همهش با هم بودن رو قشنگتر میکنه.
سفر کردن با خانواده همیشه یه حس خاص داره که نمیشه با چیز دیگهای جایگزینش کرد. از لحظهای که چمدونها رو میبندیم و بچهها با ذوق وسایلشون رو جمع میکنن، تا وقتی که توی جاده هستیم و همه با هم آهنگ مورد علاقهمون رو میخونیم، همهچیز پر از زندگیه. توی این سفرها، گاهی بحثهای کوچیک سر اینکه کجا غذا بخوریم یا کدوم مسیر رو بریم پیش میاد، ولی همین چیزای ساده بعداً تبدیل به خاطراتی میشن که با خنده تعریفشون میکنیم. وقتی به مقصد میرسیم و با هم طبیعت رو کشف میکنیم یا توی یه شهر جدید قدم میزنیم، انگار دوباره یادمون میاد که چقدر این با هم بودن ارزشمنده.
یه سفر خانوادگی چیزی بیشتر از فقط رسیدن به یه مقصده؛ یه ماجراجویی واقعیه که هر لحظهش یه داستان جدید داره. قبل از حرکت، همه توی خونه جمع میشیم و برنامهریزی میکنیم؛ بابا نقشه رو چک میکنه، مامان مطمئن میشه که خوراکیهای مورد علاقهمون رو برداشته، و بچهها با سوالای بیپایانشون درباره مقصد هیجان رو بیشتر میکنن. توی راه، ممکنه یهو بارون بزنه و مجبور شیم کنار جاده وایستیم، یا یه جای قشنگ ببینیم و تصمیم بگیریم یه توقف کوتاه داشته باشیم. وقتی شب میشه و دور هم توی یه خونه روستایی یا چادر جمع میشیم، حرف زدن درباره روزی که گذروندیم و برنامهریزی برای فردا، یه حس آرامش عجیب بهمون میده.
تعطیلات با خانواده مثل یه هدیهست که به خودمون میدیم. توی زندگی پرمشغله امروز، که هرکسی سرش توی کار و درس و روزمرگی خودش غرقه، سفر یه بهونه عالیه که همه رو دور هم جمع کنه. از انتخاب مقصد شروع میشه؛ گاهی ساعتها بحث میکنیم که بریم کوه، دریا یا یه شهر تاریخی. وقتی بالاخره راه میافتیم، هر لحظهش پر از تجربههای تازهست. بچهها با دیدن یه گله گوسفند توی جاده ذوق میکنن، بزرگترها یاد سفرای قدیمیشون میافتن و خاطره تعریف میکنن، و همه با هم توی یه رستوران محلی غذای جدید امتحان میکنیم. این سفرا نه فقط برای استراحت، بلکه برای اینه که دوباره به هم نزدیک بشیم و خاطراتی بسازیم که تا سالها بتونیم با لبخند بهشون نگاه کنیم.
هر سفر خانوادگی مثل یه فصل جدید توی کتاب زندگیمونه. از روزایی که با هم وسایل رو آماده میکنیم و هرکسی یه چیزی رو یادش میره بر داره، تا لحظهای که توی ماشین میشینیم و با شوخی و خنده مسیر رو شروع میکنیم، همهچیز پر از عشقه. توی این سفرا، گاهی یه اشتباه ساده مثل گم کردن راه یا دیر رسیدن به یه جا، تبدیل به یه ماجرای خندهدار میشه که بعداً بارها تعریفش میکنیم. وقتی به مقصد میرسیم، با هم راه میریم، عکس میگیریم، و توی سکوت شب درباره آرزوهامون حرف میزنیم. این لحظات شاید ساده به نظر بیان، ولی همون چیزایی هستن که قلبمون رو پر از گرما میکنن و بهمون یادآوری میکنن که خانواده یعنی پناه همیشگی.
عکس نوشته سفر و خانواده
خداحافظ! خداحافظ!
سفر خوش، راه رؤیا باز
پس از تو قحطی لبخند،
پس از تو حسرت پرواز…
و گفت:
آداب سفر آن است
که هرگز از قدم نایستی
تا دلت آرام گیرد…
آنجا که دل آرام گرفت،
مقصد است…
مرگ تلخ است و نابکار
من قلبم درد میکند
من به تو می اندیشم در سفر
به سفری بی بازگشت رفتی…
دلم بهانهگیر شده
زندگی میخواهد
عشق میخواهد
سفر میخواهد
هوای تازه میخواهد
قشنگی میخواهد
نه هیچکدام از اینها را نمیخواهد
خوب من…
دلم تو را میخواهد….
تغییری نکرده ام هنوز همان مرد عجیبم
همانی که برایت آوازهای عاشقانه می خواند
همانی که برایت عصر پنجشنبه ها را ابداع میکرد
همانی که برایت سفر می ساخت
همانکه تمام فالهای قهوه اش را تعبیر بودی
هنوز تغییر نکرده ام…
آرزو می کنم هیجان زده شوی ؛
مثلا بعد از سالها ، عشق دوران نوجوانی ات را ببینی
و به یادِ اولین حرف های عاشقانه ی زندگی ات بیفتی ،
مثلا بعدِ مدت ها کنار کسی بنشینی که حضورش
، ضربانِ قلب تو را تندتر کند ،
مثلا از کسی که دوستش داری حرف هایی بشنوی
که حالت را بهتر کند ، یا در غمگین ترین شرایط زندگی ات
با عزیزترینت به یک مکان دنج و شگفت انگیز سفر کنی ،
یا این که اسطوره ی زندگی ات را اتفاقی در یک خیابانِ خلوت ببینی …
دنیا پر است از اتفاقات و چیزها…
مونسی نیست مرا
بعد سفر کردن تو
همدم دردم و این درد
کشیدن دارد !…
دلنوشته سفر با خانواده
زندگی یک سفر است
زندگی جاده و راهی است
به آن سوی خیال
زندگی تصویری است
که به آئینه دل می بینی
زندگی رویایی است
که تو نادیده به آن می نگری
زندگی یک نفس است
که تو با میل به جانت بکشی
زندگی منظره است،
باران است
زندگی برف سپیدی است
که بر روح تو بنشسته به شب…
در من “کوچه” ای ست
که باتو در آن نگشته ام
سفری ست که باتو هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی ست که باتو به سر نکرده ام
و عاشقانه هایی که باتو
هنوز نگفته ام بمان برایم…
می خواهم با تو باشم با تو سفر کنم
با تو بخوابم و با تو بیدار شوم
می خواهم گونه هایم جایگاهِ بوسه های داغِ تو باشد ،
تمام اشتیاقم برای تو و آغوشِ تو ،
حریمِ مقدس دلدادگی ام .
قول بده خانه مان رو به آفتاب باشد
چون فکر می کنم در خانه هایِ رو به آفتاب ؛
آدم ها خوشبخت ترند …..
از تمامی رودهائی که به چشم دیده ام
رودخانه تویی
از سراسر جاده هایی که عبور کرده ام
جاده تویی
سفر با خانواده همیشه یه جور ماجراجویی عاشقانهست که از لحظه تصمیمگیری شروع میشه. همه دور هم جمع میشیم و هرکسی یه ایده میده؛ یکی میخواد بریم یه جای خنک توی کوهها، یکی دیگه دلش دریا و ساحل میخواد. بعد از کلی بحث و خنده، بالاخره یه مقصد انتخاب میکنیم و آمادهسازی شروع میشه. مامان توی آشپزخونه مشغول درست کردن ساندویچ و تنقلات میشه، بابا ماشین رو چک میکنه که همهچیز آماده باشه، و بچهها با ذوق کیفشون رو پر از اسباببازی و چیزای مورد علاقهشون میکنن. توی جاده، منظرهها از پنجره رد میشن و ما با هم آهنگ میخونیم، گاهی هم وسط راه وایمیستیم تا یه چای تازهدم کنار طبیعت بخوریم. وقتی به مقصد میرسیم، انگار همه خستگی راه با دیدن لبخند همدیگه از بین میره. شب که میشه، دور هم جمع میشیم، خاطرات روز رو مرور میکنیم و با ستارهها توی آسمون حرف میزنیم. این سفرا بهمون یاد میدن که خوشبختی توی همین لحظههای ساده با کسایی که دوستشون داریم پنهون شده.
سفر کردن با خانواده مثل یه فیلم بلند پر از لحظههای قشنگ و گاهی خندهداره. از روز قبلش که همه توی تکاپوی جمع کردن وسایل هستیم، هیجان توی خونه موج میزنه. بچهها مدام میپرسن “کی میرسیم؟” و بزرگترها مشغول برنامهریزی برای اینکه چطور هم تفریح کنیم، هم استراحت. توی مسیر، هر لحظه یه اتفاق جدید منتظرمونه؛ یهو یه گله آهو کنار جاده میبینیم و همه با ذوق داد میزنیم، یا یهو بارون میگیره و مجبور میشیم یه گوشه پناه بگیریم و با هم زیر یه سقف کوچیک بخندیم. وقتی به مقصد میرسیم، هرکسی یه جور سرگرمی پیدا میکنه؛ یکی دنبال عکاسی از طبیعت میره، یکی دیگه میخواد غذای محلی امتحان کنه. شبها، دور آتیش یا توی یه اتاق گرم، با هم حرف میزنیم، بازی میکنیم و از اون سکوت قشنگ شب لذت میبریم. این سفرا نه تنها جسممون رو تازه میکنه، بلکه دلمون رو هم به هم نزدیکتر میکنه و بهمون یادآوری میکنه که هیچچیز توی دنیا جای این لحظهها رو نمیگیره.