متن زیبا درباره نیمکت / جملات عاشقانه کپشن و استوری با موضوع نیمکت

متن زیبا درباره نیمکت را درباره روزانه آماده کرده‌ایم. این متون عاشقانه و زیبا را می‌توانید به عنوان کپشن و استوری استفاده کنید. پس اگر به دنبال جملاتی احساسی با موضوع نیمکت هستید، با ما همراه شوید.

متن زیبا درباره نیمکت / جملات عاشقانه کپشن و استوری با موضوع نیمکت

جملات و متن‌های احساسی درباره نیمکت

زمستان باشد و… برف باشد و… سوز باشد و… نیمکت پارک یخ‌زده باشد و… تو در کنارم… با وجود این همه گرما، بزرگ‌ترین دروغی که می‌توان به آن خندید، سرد بودن هواست!

نیمکتی تنها در پارک نشسته است، من تنها بر نیمکت و تو تنها در من… می‌بینی؟ چه در همیم و تنها؟

نیمکت‌های چوبی، بیشتر از درختان سرسبز جنگل، میوه می‌دهند؛ وقتی که ریشه در نگاه معلم داشته باشی و گوش دل، بر کلام او بسپاری؛ چرا که خود، درختی است که هر لحظه، با کلامش، شاخه‌هایش را به جان تشنگان دانش، پیوند می‌زند.

از پارک‌ها دلگیرم، نیمکت یک‌نفره ندارند؛ نمی‌دانند این شهر بیشتر از آنکه عشق‌های به‌هم‌رسیده داشته باشد، تنهای رها‌شده دارد.

من وقتی دیدم اون پیرمرد خمیده رو نیمکتِ پارک نشسته و کام‌هایِ سنگین می‌گیره، فهمیدم فکرت تا پیری باهامه…

نیمکت، می‌ترسم از ثانیه‌ها، این لحظه‌های بی‌صدا، این هق‌هق‌های لعنتی، اون اشک‌های دروغ‌کی، این چهره‌ی ماتم‌زده، اون سرنوشت یخ‌زده… این عقربه که هر نفس قدم‌هاش رو می‌ذاره پس، آلودگی این هوا که ساکته، همین و بس!

جملات و متن‌های احساسی درباره نیمکت

وقتی همه‌چیز بوی فریب می‌دهد، نشستن بر نیمکت درستکاری یعنی پا گذاشتن روی خواستن‌ها. درستکار، به آینه نیازی ندارد؛ چون از درون، تصویرش پاک است.

تو روی نیمکتی نشسته‌ای، این سر دنیا که تمام آنچه می‌خواهی، کسی‌ست که آن سر دنیا روی نیمکتی نشسته که تمام آنچه می‌خواهد، توئی!

این پارک یکی از نقاط آرام شهر است که در آن کودکان با خنده و بازی‌هایشان، روحیه‌ی شادی به فضا می‌بخشند. نیمکت‌های پارک با افرادی پر شده‌اند که هر یک به کاری مشغول هستند؛ بعضی مطالعه می‌کنند و برخی دیگر به فکر فرو رفته‌اند.

من یکی از نیمکت‌های کلاس درس هستم که در ردیف اول قرار دارم، وقتی شما دانش‌آموزان وارد کلاس می‌شوید یکی یکی شما را نگاه می‌کنم و به هیاهو و سر و صدایتان گوش می‌دهم. یادمه من و نیمکت‌های دیگه رو بار زدند تو یه کامیون بدقواره‌ای و بردنمون دبستان پسرونه… خوشحال بودم برای اولین بار از بین بچه مدرسه‌ای‌ها رفیق پیدا می‌کنم.

از پارک ها دلگیرم

نیمکت یک نفره ندارند

نمی دانند

این شهر بیشتر از آنکه

عشق های ب هم رسیده داشته باشد

تنهای رها شده دارد

ابراهیم عسکری

سرد است…

نیمکتی تنها در پارک نشسته است

من تنها بر نیمکت و تو تنها در من…

میبینی؟

چه در همیم و تنها؟

نه قلب دارد

نه احساس

اما سخاوت عجیبی دارد

نیمکتِ سرد و سنگیِ پارک…

عبور، تنها مسافت یک فاصله نیست!

می توانی روی یک نیمکت نشسته باشی اما رفته باشی.

نیمکت

بو می کشد

تنهایی را

پارک

خیس شده است…

به آدمایی که تنها میرن سینما کافه و پارک زُل نزنید،

هیچ مشکل خاصی ندارن،

فقط زودتر از شما به این درک رسیدن که

تا آخر عمر تنها کسی که کنارته خودتی :)🤍

قصه ی عشق تو انگار معلم شده است

من کجا و گل رُز وسط پارک کجا …

مثل نیمکت سیمانی

در گوشه ی پارک،

به انتظار نشسته ام

که بیایی!

زمستان باشد و…

برف باشد و…

سوز باشد و…

نیمکت پارک

یخ زده باشد و…

تو در کنارم…

با وجوده این همه گرما

بزرگترین دروغی که

می توان به آن خندید

سرد بودن هواست !!!…

من وقتی دیدم اون پیر مرد خمیده رو نیکمتِ پارک نشسته

و کام هایِ سنگین میگیره،

فهمیدم فکرت تا پیری باهامه…

خودم را به پارک آورده ام

می خواهم روسری ام را در بیاورم

تا آشوب باد

خیالت را

از لای موهایم بیرون بیاورد……

نیمکت‌ها شاهد گذر فصل‌ها، گذر آدم‌ها، و رویدادهای زندگی هستند؛ آن‌ها بدون قضاوت در کنار ما می‌نشینند و حضوری آرامش‌بخش دارند.

نشستن روی نیمکت، گاهی فرصتی برای مرور خاطرات تلخ و شیرین گذشته، یا اندیشیدن به آینده است.

 نیمکت در مواقعی می‌تواند نمادی از تنهایی انسان باشد؛ جایی که فرد حس می‌کند در عین حضور در کنار دیگران، تنهاست یا دلتنگ کسی است.

 نیمکت‌ها اغلب در پارک‌ها قرار دارند و انتظار می‌کشند تا کسی روی آن‌ها بنشیند، چه در انتظار دوست و چه در انتظار خاطراتی که قرار است با آن‌ها زنده شوند.

“این نیمکت، بیشتر از یه تیکه چوب، یه همدمه که همیشه منتظرمه”.

“می توانی روی یک نیمکت نشسته باشی اما رفته باشی”.

“من تنها بر نیمکت و تو تنها در من… میبینی؟ چه در همیم و تنها؟”.

“آرزو می‌کنم یکی از روزهای صد سالگی‌ت، روی نیمکت پارکی نشسته‌باشی و در نهایت شور و هیجان، به خاطرات خوب سال‌های جوانی‌ت بخندی”.

فرقی نمی کند کجایِ جهان باشید

فقط کافیست

یک نفر عاشقانه دوستت داشته باشد

حالا می خواهد

رویِ صندلی یک پارک باشید،

یا خیابانی بی انتها..

هر جا که باشد،

آنجا بهشت است!

با کسی باشید که

قدم زدن تو پارکِ نزدیک خونتونم براتون هیجان داشته باشه

و گرنه تفریحات لاکچری با هر کسی جذابه

جملات و متن‌های احساسی درباره نیمکت

به فراموشی بیشتری نیاز دارم

پارکی در شهری مرزی ام

که قبل از این میدان مین بوده است

میترسم

هر کس را در آغوش بکشم

هزارن تکه شود!

روی نیمکت نشست. دست‌هایش را به دو طرف باز کرد و روی لبه‌های نیمکت گذاشت. سرش را به عقب خم کرد و آهی کشید. حالا به جای آدم‌ها و درخت‌های توی پارک، آسمان صاف و آبی عصر را می‌دید…

نیمکت‌های چوبی پچ‌پچ جنگل را سوغات خیابانی می‌کنند که هیچ صدایی مفهوم بودن را نداشت. نیمکت‌های چوبی صدای جوی را می‌شنیدند که آبش سوغات لوله…

وقتی همه‌چیز بوی فریب می‌دهد، نشستن بر نیمکت درستکاری یعنی پا گذاشتن روی خواستن‌ها. درستکار، به آینه نیازی ندارد؛ چون از درون، تصویرش پاک است.

یادمه من و نیمکت‌های دیگه رو بار زدند تو یه کامیون بدقواره‌ای و بردنمون دبستان پسرونه… خوشحال بودم برای اولین بار از بین بچه مدرسه‌ای‌ها رفیق پیدا می‌کنم.

این پارک یکی از نقاط آرام شهر است که در آن کودکان با خنده و بازی‌هایشان، روحیه‌ی شادی به فضا می‌بخشند. نیمکت‌های پارک با افرادی پر شده‌اند که هر یک به کاری مشغول هستند؛ بعضی مطالعه می‌کنند و برخی دیگر به فکر فرو رفته‌اند.

تو روی نیمکتی نشسته‌ای این سر دنیا که تمام آنچه می‌خواهی، کسی‌ست که آن سر دنیا روی نیمکتی نشسته که تمام آنچه می‌خواهد، توئی!

نیمکت آفتاب لایق نیست/ وگرنه می‌گفتم/ جرقه نگاه توست.

بچه که بودیم؛ جاده‌ها خراب بود، نیمکت مدرسه‌ها خراب بود، شیرهای آب خراب بود! زنگ‌های در خونه‌ها خراب بود؛ ولی آدما سالم بودن…

نیمکتی تنها در پارک نشسته است، من تنها بر نیمکت و تو تنها در من… می‌بینی؟ چه در همیم و تنها؟

ردیف نیمکت‌ها، با نظم و ترتیب، در سکوت، منتظر نشسته‌اند. آن مستطیل سبز رنگ، در کنار گچ‌های بریده بریده، به اتفاقی فکر می‌کنند که ناگهان، دیوارها و کف‌پوش و سقف آبی اتاق پر می‌شود از شادی و هیاهو.

دلنوشته احساسی نیمکت

زمستان‌های شهر، با برف‌های نرم و سوزنده‌اش، نیمکت‌های پارک را به تختخوابی برای رویاها تبدیل می‌کرد. یادم می‌آید آن نیمکت چوبی قدیمی، زیر سایه درختان یخ‌زده، جایی که با تو نشسته بودیم و دست‌هایمان را در جیب‌های کت هم می‌فشردیم تا گرمای یکدیگر را حس کنیم. باد سرد، برگ‌های خشک را مثل نامه‌های عاشقانه پراکنده می‌کرد و ما، در سکوت، به آینده‌ای نامعلوم خیره می‌شدیم. نیمکت، شاهد قول‌هایمان بود؛ قول‌هایی که مثل برف آب می‌شدند، اما خاطره‌شان مثل یخ، ماندگار می‌ماند. حالا، سال‌ها گذشته، نیمکت هنوز آنجاست، اما جای خالی‌ات، سوز سردتری به تنم می‌اندازد. نیمکت‌ها، بیشتر از درختان جنگل، میوه می‌دهند؛ میوه خاطرات تلخ و شیرین، که هر بار نشستن بر آن‌ها، طعم زندگی را تازه می‌کند. کاش دوباره، در آن زمستان، بر نیمکت بنشینیم و بگوییم: “سرد است… اما تو گرمایی.”

یادش بخیر، آن نیمکت‌های چوبی کلاس درس، با خط‌خطی‌های بی‌معنی که با نوک مداد حک می‌کردیم؛ “علی + مریم = عشق ابدی” یا نقاشی‌های کودکانه از خانه‌ای با دودکش دودکرده. نیمکت، محرم اسرار ما بود، جایی که در زنگ تفریح، سرمان را روی آن می‌گذاشتیم و از خستگی درس‌های سخت ریاضی و علوم می‌گریختیم. معلم با صدای گرمش، درس می‌داد و ما، با هیاهوی کودکانه‌مان، کلاس را به جشنی تبدیل می‌کردیم. یاد اون ده تومنی کاغذی که بابا هر صبح از داشبورد ماشین درمی‌آورد و می‌گفت: “این برای امروز و فردات”؛ یاد دو تومنی‌های سکه‌ای برای اتوبوس، و دفترهای کاهی که بوی کاغذ نو می‌دادند. نیمکت‌ها، مثل رفیقان قدیمی، شاهد گریه‌های شب امتحان و خنده‌های زنگ ورزش بودند. حالا، بزرگ شده‌ایم، اما هر بار که نیمکتی می‌بینم، دلم برای آن روزها تنگ می‌شود؛ روزهایی که زندگی، ساده و بی‌دغدغه بود، و نیمکت، تکیه‌گاه آرزوهایمان.

در شلوغی شهر، نیمکت پارک مثل جزیره‌ای تنها شناور است؛ جایی که آدم‌ها می‌نشینند، اما هیچ‌کس واقعاً نمی‌ماند. نیمکت سرد و سنگی، نه قلب دارد نه احساس، اما سخاوت عجیبی در آغوش گرفتن تن‌های خسته دارد. تصور کن: غروب پاییزی، برگ‌های زرد روی زمین می‌ریزند، و تو روی نیمکت نشسته‌ای، با فنجان قهوه‌ای سردشده در دست، به عابرانی خیره که مثل سایه‌ها می‌گذرند. نیمکت، شاهد داستان‌های نگفته است؛ عشق‌هایی که تمام نشده، جدایی‌هایی که تازه شروع شده، و تنهایی‌هایی که شهر را پر کرده. از پارک‌ها دلگیرم، نیمکت یک‌نفره ندارند؛ نمی‌دانند این شهر بیشتر از آنکه عشق‌های به‌هم‌رسیده داشته باشد، تنهای رها‌شده دارد. اما نیمکت، با سکوتش، می‌گوید: بنشین، بمان، جهان بیرون، فقط توهم شلوغی است. در آن لحظه، نیمکت نه صندلی، که دوستی قدیمی می‌شود؛ دوستی که بدون کلام، دردهایت را می‌شنود و باد را بهانه می‌کند تا اشکهایت را پاک کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *