متن در مورد گل نرگس 🌼؛ جملات دلنشین و دلنوشته گل نرگس

متن در مورد گل نرگس را در روزانه قرار داده‌ایم. گل نرگس (Narcissus) یکی از نمادین‌ترین گل‌ها در تاریخ و فرهنگ ایران است و اهمیت آن فراتر از زیبایی ظاهری، به لایه‌های عمیق اساطیری، ادبی، عرفانی و حتی پزشکی می‌رسد. این گل سفید با عطر مست‌کننده، از دوران باستان تا عصر حاضر، در شعر، داستان‌ها و باورهای عامه نقش محوری داشته است.

متن در مورد گل نرگس 🌼؛ جملات دلنشین و دلنوشته گل نرگس

جملات احساسی درباره گل نرگس

برایت گل نرگس می فرستم تا تلالو آن ها روزت را روشن و زیبا کند

زردی بکر این گل ها نمادی از حضور توست، تویی که در و دیوار زندگی ام را طلایی کرده ای …

از اعماق قلبم دوستت دارم عشقم!

تو آن وسعتی از قلبم را تسخیر کرده ای که هرگز فکر نمی کردم در دلم وجود داشته باشد

و در کمال ناباوری نرگس هایی در کنج کنج دلم کاشته ای، جایی که قبلا با سنگ و سیاهی پوشیده بود…

تا که چشمان من افتاد بر آن نرگس مست

بیتی از خواجه شیراز به خاطر بنشست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

برایت گل نرگس می فرستم تا تلالو آن ها روزت را روشن و زیبا کند

زردی بکر این گل ها نمادی از حضور توست، تویی که در و دیوار زندگی ام را طلایی کرده ای …

از اعماق قلبم دوستت دارم عشقم!

یادم نیست

طلوع اوّلین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

به تو فکر میکنم

مثل مومنی

که به ایمان باد

و به تکلیف بید

به تو فکر میکنم

مثل خسته به خواب

و نرگس به اردیبهشت

فردا بازهم

به تو فکر خواهم کرد

مثل دریا به ادامه خویش

جملات احساسی درباره گل نرگس

نرگسِ تو، صبحِ زمستانِ من بود؛ وقتی هنوز برف روی شانه‌هایم می‌نشست و تو با یک شاخه در دست، از پشت شیشه بخارگرفته نگاهم کردی. عطرش مثل نفسِ گرمِ تو روی گردنم پیچید، دلم لرزید. گلبرگ‌های سفیدش را به لب‌هایم زدی و گفتی: «این چشم‌های من است که به تو خیره شده». از آن روز، هر نرگسی که می‌بویم، تو را می‌بویم؛ تو را که رفتی و بویِ ماندگارِ عشقت را در سینه‌ام کاشتی.

دیشب نرگسِ کنار پنجره‌ام خم شد؛ همان که تو کاشته بودی. گلبرگ‌هایش زرد شد، عطرش تلخ. انگار او هم مثل من، از رفتنِ تو خسته شد. دست کشیدم روی ساقه‌اش، اشک ریخت روی خاک. گفتم: «تو هم دلتنگِ دست‌هایش هستی؟» نرگس سر تکان داد، یا شاید باد بود. حالا هر صبح، به جای سلام، به او می‌گویم: «تو هنوز زنده‌ای، پس من هم می‌مانم تا او برگردد».

چشم‌هایت نرگس بود؛ سیاهِ وسطِ سفید، مثل مردمکِ گل در شبِ مهتابی. هر بار نگاهم می‌کردی، عطرِ بهار می‌پیچید توی رگ‌هایم. گفتی: «نرگس‌ها را دوست دارم چون تو را یادم می‌آورند». من خندیدم، تو گل چیدی. حالا که نیستی، نرگس‌ها را نمی‌چینم؛ می‌گذارم بمانند تا شاید یک روز، دوباره در چشمانِ تو گم شوم و بویِ همان عشقِ دیوانه‌وار را استشمام کنم.

باران می‌بارید و نرگسِ باغچه‌مان خیسِ اشک شده بود. تو زیر چتر ایستاده بودی، من بی‌چتر. گفتی: «بیا زیرم». آمدم، نرگس را از خاک کندی و در دستم گذاشتی. قطره‌های باران روی گلبرگ‌ها می‌لغزید، مثل اشکِ شوقِ من. بوسیدمت، عطرِ نرگس با بویِ تنِ تو یکی شد. حالا هر بارانِ پاییزی، نرگسِ خیس را می‌بویم و دلم می‌لرزد؛ انگار هنوز دستِ تو در دستِ من است.

بهار رفت و آخرین نرگسِ باغ ماند. تو هم رفتی، اما بویِ گلِ تو ماند. شب‌ها می‌نشینم کنارش، با او حرف می‌زنم: «تو هم دلتنگِ او هستی؟» نرگس خم می‌شود، انگار می‌گوید آره. گلبرگ‌هایش را می‌بوسم، اشک می‌ریزم. می‌گویم: «تو بمان، تا من یادم نرود که عاشق بودم». نرگس می‌ماند، من می‌مانم؛ هر دو منتظرِ بهاری که شاید تو را بازگرداند.

بعضی از آدم ها مانند گل نرگس هستند

که با نگاه کردن به آن ها تمام وجودت سرشار از آرامش می شود

تو از همان بعضی ها هستی!!

عکس نوشته درباره گل نرگس

گل های زیادی در باغ بود، گل های رنگارنگ …

قرمزهایی که گلگونه گونه هایت را به یادم می آورد

صورتی هایی که همرنگ شادی های دخترانه ات بودند

آبی هایی که زلال چشمانت را تداعی می کرد و …

اما تنها گل نرگس بود که دلم را برد

مانند اولین باری که چشمم به نگاهت افتاد

و مانند هرباری که نامت را به زبان می آورم، نرگس من!

برای من گل نرگس بیان ساده و زیبای عشق در هر لحظه است

زمانی که کلمات برای توصیف احساسم به تو کم می آورند!

گل های نرگس شیپورهای زرد و زیبای بهاری هستند

گل های بهاری را دوست دارم و نرگس دوست داشتنی ترین آن هاست، نرگس ها جوهره بهار هستند.

نرگس نام گلی زیباست که در اواخر پاییز و اوایل زمستان به گل می نشیند

در شیراز، شهر شعر و شاعران

مردم این گل را در مزارع شان پرورش می دهند و چه تماشایی است مزرعه ای که پر از گل های نرگس شیراز است

نرگس مستِ خفته در شهر شاعران، چه زیبا زمستان را آراسته ای

گل کرده ای و با عطرت مدهوشم می کنی و با زیبایی ات مسحور

تو یاد آور بهشتی

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

همه از نرگس مخمور تو خمار شدند

مولانا

در سرمای زمستان که گل ها خفته در خاک اند

تو سفید و زرد زیبا سر از خاک بیرون می آوری

به خانه ام می آیی و زمستان مرا زیبا تر از هر بهار می کنی

دریاب مرا که طاقتم نیست

انصاف بده که جای آن هست

تا نرگس مست تو بدیدم

از نرگس مست تو شدم مست

عطار

امروز همه به استقبال تو آمده بودند و عشق با تو به استقبال من، از چهار راه که رد شدم در دست کودک دست فروش تو بودی، از مقابل گل فروشی ها که می گذشتم عطر دل انگیز تو بود که در همه جا پیچیده بود و به عشق که رسیدم شاخه ای از زیبا ترین تو را به من هدیه داد

شاخه های سبز تو بهار است

سفید گل هایت یاد آور پاک ترین ها

و رنگ زردی که داری نشانی از خورشید دارد

تو نرگس گرم، پاک و پر از شور زندگی من هستی

متن های ادبی درباره گل نرگس

گل نرگس تمام خاطرات کودکی را برایم زنده می کند

نرگس یاد آور دست های مهربان مادر است

آن دست های مهربان و صمیمی

صبح های زمستان در باغچه ی کوچک مان

بوته های گل نرگس را نوازش می کرد و هنگامی که به خانه می آمد

عطر بهشت را با خود به اتاق ها می آورد

متن های ادبی درباره گل نرگس

اینکه شمعدانی را “جانم” صدا میزنم

دست خودمم نیست

همیشه فکر می کنم که گل ها را تو بدنیا آوردی

به گلدان مریم و نرگس و یاس

یا همین بنفشه و شب بو

نگاه کن

زیبایی شان به تو رفته

تنهایی شان به من ..

” حمید جدیدی”

شبِ دیشب در خواب دیدمت؛ تو نرگسِ سفیدی بودی که از خاکِ سینه‌ام روییدی. دستِ من را گرفتی، گفتی: «ببین، من هنوز اینجام». بوسیدمت، عطرِ تو مثل صبحِ بهاری پیچید توی ریه‌هایم. بیدار شدم، دستم خالی بود، اما بویِ نرگس روی بالشم مانده بود. صبح رفتم باغچه، یک شاخه چیدم و زیر بالش گذاشتم. امشب دوباره می‌خوابم؛ شاید دوباره تو نرگس شوی و من دوباره عاشقت شوم.

هر نامه‌ای که برایت نوشتم، یک نرگس خشک‌شده داخلش گذاشتم. می‌دانستم نمی‌خوانی، اما می‌خواستم بویِ من به دستت برسد. آخرین نامه را با اشک بستم، نرگسِ خیس شد. گفتم: «اگر یک روز دلت تنگ شد، این را بو کن». حالا سال‌هاست نامه‌ها برگشت می‌خورند، اما نرگس‌ها را نگه داشتم. هر شب یکی را می‌بویم؛ انگار هنوز دستِ تو روی کاغذ است و قلبم می‌زند.

زمستان بود، پشت شیشه گل‌فروشی نرگسِ سفیدی خندید به من. خریدمش، آوردمش خانه، گذاشتمش کنار عکسِ تو. گفتم: «تو هم مثل او سفید و سردی». شب شد، نرگس خم شد، انگار دلش گرفت. دست کشیدم روی گلبرگش، اشک ریخت. گفت: «تو هم دلتنگِ او هستی؟» نرگس سر تکان داد. از آن شب، هر نرگسی که می‌بینم، تو را می‌بینم؛ تو را که پشت شیشه‌ی زمان ایستاده‌ای و هنوز نگاهم می‌کنی.

بهار آمد، نرگس‌ها شکفتند، اما تو نبودی. رفتم باغچه، یکی چیدم، بوسیدمش. تلخ بود، مثل دلِ من. گفتم: «تو هم بی‌او مانده‌ای؟» نرگس خندید، یا شاید گریست. گذاشتمش روی قبرِ عشقمان. باد آمد، گلبرگ‌ها پراکنده شد. حالا هر نرگسی که می‌بینم، تکه‌ای از توست که در باد می‌چرخد و می‌گوید: «من هنوز اینجام، در هر گل، در هر نفس».

یادت هست زیر باران نرگس چیدیم و رقصیدیم؟ تو گل را پشت گوشم گذاشتی، گفتی: «حالا تو نرگسِ منی». خندیدیم، چرخیدیم، خیس شدیم. عطرِ نرگس با بویِ باران یکی شد. حالا هر باران، می‌روم زیر آسمان، نرگس می‌چینم، می‌چرخم. خیس می‌شوم، گریه می‌کنم، می‌خندم. می‌گویم: «تو هنوز اینجایی، در هر قطره، در هر گلبرگ». نرگس می‌رقصد، من می‌رقصم؛ تا شاید دوباره دستِ تو را بگیرم.

ماه کامل بود، تو نرگسِ سفیدی در دست داشتی. گفتی: «این را برای تو آوردم، چون تو ماهِ منی». کنار رودخانه نشستیم، گل را در آب انداختیم. نرگس چرخید، مثل دلِ من در چشمانت. بوسیدمت، عطرِ گل با بویِ شب یکی شد. حالا هر ماهِ کامل، نرگس می‌چینم، در آب می‌اندازم. می‌گویم: «بیا، دوباره بچرخیم». نرگس می‌چرخد، تو نمی‌آیی، اما ماه می‌داند که هنوز عاشقم.

یادت هست آواز می‌خواندی و نرگسِ باغچه با صدایت می‌رقصید؟ گفتی: «این گل فقط برای تو می‌خندد». من خندیدم، تو گل چیدی، در مویم گذاشتی. عطرش دیوانه‌ام کرد. حالا شب‌ها آهنگِ تو را زمزمه می‌کنم، نرگسِ کنارِ پنجره خم می‌شود، انگار گوش می‌دهد. می‌گویم: «تو هم دلتنگِ صدایش هستی؟» نرگس سر تکان می‌دهد. آواز می‌خوانم، گریه می‌کنم؛ تا شاید تو بشنوی و برگردی.

سایه‌ات روی دیوار بود، نرگسِ سفیدی در دست. گفتی: «این را بگیر، تا وقتی نیستم، من باشم». گرفتم، بوسیدم، عطرش تو شد. حالا سایه‌ات رفته، نرگسِ خشک‌شده را نگه داشتم. هر شب روی دیوار می‌گذارمش، نور می‌تابانم. سایه‌ی گل می‌افتد، انگار تو برگشتی. می‌گویم: «بمان». نرگس می‌ماند، سایه می‌ماند؛ تا صبح که دوباره دلتنگِ تو شوم.

نرگسِ تو آتش بود؛ سفید، اما سوزان. گفتی: «این را بو کن، دلت گرم می‌شود». بوسیدمش، لب‌هایم سوخت. خندیدی، گفتی: «عشق همین است». حالا زمستان است، نرگسِ باغچه یخ زده. می‌روم، یکی می‌چینم، به سینه‌ام می‌فشارم. سرد است، اما دلم گرم می‌شود. می‌گویم: «تو هنوز اینجایی، در هر گلبرگِ یخ‌زده». نرگس آب می‌شود، اشک می‌شوم؛ تا آتشِ عشقت دوباره شعله‌ور شود.

روزِ رفتنِ تو، نرگسِ سفیدی به من دادی. گفتی: «این را نگه دار، تا یادم باشی». گرفتم، گریه کردم. تو رفتی، نرگس ماند. حالا هر صبح، گلبرگ‌هایش را می‌شمارم: یکی برای هر روزِ بی‌تو. آخرین گلبرگ که بیفتد، می‌گویم: «تو برگشتی». نرگس نمی‌افتد، من نمی‌گویم. فقط می‌بویمش، اشک می‌ریزم؛ تا شاید یک روز، نرگسِ تو دوباره در دستِ تو باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *