متن در مورد گل لاله را در روزانه بخوانید. گل لاله (Tulipa) نه تنها یک گیاه زینتی زیبا، بلکه نمادی عمیق فرهنگی، تاریخی، اقتصادی و حتی روانشناختی است. متون مرتبط با آن – از کتابهای باغبانی و تاریخ هنر تا شعر، اسطورهشناسی و گزارشهای اقتصادی – نقش مهمی در حفظ میراث، آموزش و الهامبخشی دارند.

جملات زیبا درباره گل لاله
Tulips are a tray of jewels
لاله ها یک طبق جواهر هستند!
Honey, no matter where you are, I’m with you
When the breeze brushes your cheek, that’s me
When the stars sparkle and shine, that’s me
When the tulips bloom in the spring, that’s me
عزیزم! اهمیتی ندارد که تو کجا باشی، من با تو هستم …
وقتی که نسیم گونه هایت را نوازش می کند، من هستم
وقتی ستاره ها می درخشند، من هستم
هنگامی که لاله ها در بهار گل می دهند من هستم …
گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین
همه در حسرتم ای گل! که به گلزار من آیی
“شهریار”
نک نشان لاله رویی لاله رویی لاله ای
بر رخ من زعفران و زعفران و زعفران
مولانا
لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
رهی معیری

Tulips shyly smiling, greet the spring
Tightly closed when at
First we meet
Tulips slowly opening, begin to sing
No longer shy, as days grow longer
Raising their heads
They begin to flirt
Tulips dressed in many a color
Breezes swirling
Each floral skirt
لاله ها کم رو و خجالتی لبخند می زنند و به بهار خوشامد می گویند
و هنگامی که برای اولین بار آن ها را می بینیم
محکم گلبرگ های خود را می بندند
سپس به آرامی باز شده و آوازخوانی سر می دهند
دوران خجالتی بودن آن ها زیاد طول نمی کشد
به مرور که روزها بلندتر می شود
سرهای خود را بالا می برند
و شروع به طنازی می کنند
لاله ها لباس های رنگارنگ می پوشند
و نسیم باعث چرخش
دامن گلدار آن ها
می شود
The tulip is, among flowers, what the peacock is among birds. A tulip lacks scent, a peacock has an unpleasant voice. The one takes pride in its garb, the other in its tail
لاله در میان گل ها مانند طاووس در میان پرندگان است، لاله رایحه ای ندارد و طاووس صدای خوبی ندارد. یکی به خاطر لباسش می نازد و دیگری به خاطر دم و پرهایش!
گل لاله تلاش نمی کند تا کسی را تحت تاثیر قرار دهد، در کشمکش دائمی برای متفاوت بودن از گل رز نیست، مجبور نیست این کار را بکند زیرا گل لاله متفاوت است! و در باغ برای هر گل اتاقی است
Flowers heal me. Tulips make me happy
گل ها من را شفا می بخشند، لاله ها مایه شادی من هستند
عکس نوشته درباره گل لاله
The tulip is a courtly quean among the flowers
گل لاله ملکه ای با وقار و با شکوه در میان گل ها است
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
“رهی معیری”
به لاله زار و گلستان نمیرود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست
سعدی شیرازی
ای لالهی دشتِ زاگرس، تو با خونِ بهار زاده شدی؛
هر برگت بوسهایست بر خاکِ عاشقانِ بیسر.
در سینهات، رازِ شهادت نهفته،
و در رنگت، آتشِ عشقی که خاموش نمیشود.
در مزارعِ Bollenstreek، تو میرقصی با نسیمِ شمال؛
قرمزت، یادآورِ لبخندِ کودکیست که گم شد.
هر پیازت، قصهای از صبوریِ زمستان،
و هر گلبرگت، نویدِ بهاری که دوباره میآید.
شب که میرسد، تو در تاریکی میدرخشی؛
نه با نورِ ماه، که با سوزِ دلِ عاشق.
لالهام، تو یادآوریِ اینی که زیبایی،
همیشه با دردِ زودگذشتن همراه است.
از خاکِ ایران تا باغهای آمستردام،
تو سفر کردی با بذرِ دلتنگی در جیب.
حالا در Keukenhof، فارسی حرف میزنی؛
و هر کس که میبیندت، بویِ نانِ سنگک میدهد.
دشت خالیست، اما بوی تو مانده؛
لالهای که چیده شد، هنوز در قلبم میروید.
هر بهار، دوباره سر میزنی از خاکِ خاطره،
و میگویی: «عشق، مثل من، هرگز نمیمیرد.»
مامان گفت: «لاله، یعنی خدا لبخند زده.»
من پیازش را کاشتم زیر بالش،
صبح که بیدار شدم، خوابِ بهار بود؛
لالهای قرمز، با چشمهایی مثل تو.
باران میبارد و تو سرِ خم نمیکنی؛
هر قطره، اشکِ آسمانِ عاشقِ توست.
لالهام، تو یادآوریِ اینی که
حتی در طوفان، ریشهات عمیقتر میشود.
در عکسِ قدیمی، دستِ تو روی لاله بود؛
حالا قاب خالیست، اما رنگِ قرمزت مانده.
هر بار که نگاه میکنم،
بویِ بهارِ آن سال میآید.
تو حرف نمیزنی، اما همه را ساکت میکنی؛
در سکوتت، فریادِ دلِ شکستههاست.
لالهی دشتِ بیانتها،
تو تنها کسی هستی که درد را زیبا میکنی.
باد میوزد و تو آواز میخوانی؛
صدایت، زمزمهی عاشقانِ گمشده در بهار.
هر گلبرگت، نُتی از سمفونیِ زندگی؛
و هر ساقهات، خطی از شعرِ بیپایان.
وقتی برف هنوز روی زمین است،
تو سر میزنی از زیرِ یخِ فراموشی.
لالهام، تو قولِ خدایی به دلِ خسته؛
که بعد از هر تاریکی، رنگی هست.
نامهای نوشتم و تو را در پاکت گذاشتم؛
لالهی خشکشده، هنوز بویِ تو را دارد.
حالا در کشوی خاطرات،
هر بار که باز میشود، بهار میریزد بیرون.

جملات عاشقانه درباره گل لاله
پُر گل و لاله عالمــــی از نمِ ابر بخششت
گلشــــن طالع مرا گل چه شد و گیاه کو؟
“عاشق اصفهانی”
چون لاله غیر داغ مرا در کنار نیست
هرگز گلِ امید به دامان نیافتم…
“حزین لاهیجی”
لاله را داغ از آن است که در باغ وجود
گل خر زهره مقام گل یاسی دارد
“ابوالقاسم حالت”
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
“بهار”
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لاله سیراب نیست
“رهی معیری”
یاد ایّامی که ما درد آشنایی داشتیم
دلبری، آرام جانی،
دلربایی داشتیم
در میان لاله و گل،
لاله رویی بود چند
وزمیان گلعذاران،
دلگشایی داشتیم
به دشت و کوه چو از داغ عشق گریم و نالم
ز خاک لاله بروید ز سنگ ناله برآید
محتشم کاشانی
تو مثل لاله پیش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد
غریبی و پاکی
تو را ز وحشت طوفان به سینه می فشرم
عجب سعادت غمناکی
منوچهر آتشی

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیدهام
رهی معیری
در دشتهای زاگرس، جایی که بادِ آزاد میوزد و سنگها قصههای هزارساله میگویند، لالهای سرخ از دلِ خاک بیرون آمد. نه از بذرِ کاشتهشده، بلکه از اشکِ مادری که سالها پیش، در همین دشت، فرزندش را به خاک سپرد. هر بهار، وقتی خورشید اولین پرتوهایش را بر کوهسار میتاباند، آن لاله دوباره میروید؛ نه برای زیبایی، بلکه برای یادآوری. ساقهاش استوار است، مثل ستونِ خیمهای که در طوفانِ تاریخ فرو نریخت. گلبرگهایش، لایهلایه، مثل صفحههای دفترِ خاطراتِ یک قبیله. بویِ خاکِ نمزده میدهد، بویِ نانِ تازه، بویِ دستهایی که دیگر نیستند. من هر سال میروم و کنارش مینشینم؛ نه برای چیدن، که برای شنیدن. لاله حرف نمیزند، اما در سکوتش، داستانِ همهی ما نهفته است: عشق، جدایی، بازگشت، و دوباره رفتن.
در امتداد کانالهای آرامِ Herengracht، جایی که دوچرخهها با زنگِ ملایم میگذرند و قایقهای کوچک در آبِ سبزِ آینهمانند میلغزند، لالههایی در جعبههای چوبی کنار پنجرهها کاشته شدهاند. یکی از آنها، لالهای بنفشِ تیره، هر صبح با طلوعِ خورشید باز میشود و با غروب میبندد؛ مثل قلبی که هنوز امیدوار است. صاحبِ خانه، پیرمردی هلندی با موهای سفیدِ نقرهای، هر روز برایش آب میدهد و با او حرف میزند. میگوید: «تو یادگارِ همسرِ منی که سالها پیش رفت.» لاله هیچ نمیگوید، اما رنگش عمیقتر میشود. من از پشت شیشهی کافهی روبهرو نگاهش میکنم و فکر میکنم: چقدر شبیهِ ماست این گلِ مهاجر؛ از خاکِ شرق آمده، در غرب ریشه دوانده، و حالا بخشی از منظرهی این شهرِ بارانی شده. هر بار که بادِ شمال میوزد، گلبرگهایش میلرزد، اما نمیافتد. صبوری را از زمستانهای طولانی آموخته.
یادته وقتی بچه بودیم، مادربزرگ میگفت: «لاله، گلِ خداست که روی زمین خوابیده.» من شبها پیازِ لاله را زیر بالش میگذاشتم و آرزو میکردم صبح که بیدار شدم، باغی پر از لاله باشد. یک شب، خواب دیدم دشتی بیانتها، همه جا قرمزِ قرمز. لالهها قدِ من بودند، با ساقههایی که مثل دست دراز میکردند. یکیشان به من گفت: «نگران نباش، هر وقت دلت گرفت، ما اینجاییم.» صبح که بیدار شدم، زیر بالشم یک گلبرگِ خشکِ قرمز بود. نمیدونستم از کجا آمده، اما از اون روز، هر بهار، لالهها برای من بیشتر از گل بودن؛ قولِ کودکیِ گمشده، نویدِ اینکه هنوز جادو وجود دارد. حالا بزرگ شدم، اما هنوز هر سال پیاز میکارم. نه برای زیبایی، برای اینکه اون خوابِ شیرین دوباره برگرده.
چند سال پیش، عاشق شدم. نامههایی مینوشتم و هر بار یک گلبرگِ لالهی خشکشده لای کاغذ میگذاشتم. مینوشتم: «این لاله، مثل توئه؛ زیبا، شکننده، اما پر از زندگی.» نامهها را میفرستادم، اما جوابی نمیآمد. یک روز، آخرین نامه را نوشتم: «اگر برگشتی، لالهای قرمز بکار. اگر نه، بگذار بمیرد.» بهار آمد، اما هیچ لالهای در نگذشت. من هنوز منتظرم. هر سال، در حیاطِ کوچکِ آپارتمانم در روتردام، یک پیازِ لاله میکارم. نه برای او، برای خودم. برای اینکه یادم بماند عشق، حتی اگر ناتمام بماند، مثل لاله، ریشه میزند. گلبرگهایش میافتند، اما بذرش میماند. شاید یک روز، در خاکِ قلبِ کسی، دوباره جوانه بزند.