متن در مورد فرودگاه؛ حمللات احساسی درباره سفر و فرودگاه

در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه چندین شعر و متن در مورد فرودگاه را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. این متون شامل موضوعات مختلفی همچون عاشقانه و دپ می‌شوند. پس اگر شما نیز به دنیال چنین متون و اشعاری هستید، در ادامه با ما باشید.

متن در مورد فرودگاه؛ حمللات احساسی درباره سفر و فرودگاه

جملات زیبا با موضوع فرودگاه

دلم بغل، مدل بغل فرودگاهی میخواد. بغل از جنس رسیدن، بغل از نوع بذار بارِ روی دوشت رو بردارم.

ایستگاه قطار

اتوبوس

فرودگاه

چه فرقی دارد؟

وقتی تُ مسافر هیچ کدام نیستی …

یادمه قبلا وقتی یچیزیو یجایی‌ جا میزاشتم به شوخی میگفتن “یوقت خودتو جا نزاری” منم میخندیدم.

بزرگتر شدم دیدم نه مثه اینکه‌ واقعا بعضی وقتا خودتو یجاهایی‌جا میزاری؛

مثلا تو فرودگاه، کافه، توی یه خاطره..

#هومان_صادقی

حسم مثل آدمیه که تو فرودگاهه

ولی منتظره کشتی بیاد

همینقد غریب ، مسخره و غیر ممکن .

منتظرت بودم…

مثل انتظار کشتی در فرودگاه!

بعدا؟بعدا مجبوری بیای فرودگاه باهام خدافظی کنی.

قشنگ‌تر از صدای اس‌ام‌اس واریزی به حساب، صدای چرخ چمدون توی فرودگاه امامه..

– الان از شرایط مهاجرت فقط بغض تو فرودگاهشو دارم:)

فرودگاه جای عجیبی است

مکانی بین اینجا و آنجا

جایی که

نه خانه ی انسان به حساب می آید،نه مقصد

درست به برزخ می ماند

جایی برای نفس تازه کردن

مکانی برای جدا شدن از دنیای بیرون…

نوشته ی لیزا آنگر

اعترافات در ساعت۷:۴۵

ترجمه ی مهناز مهری

جملات زیبا با موضوع فرودگاه

از فرودگاه ها متنفرم. فرودگاه محل رفت و آمد هواپیما ها نیست، محل سفرهایِ هوایی نیست. فرودگاه مکانِ وداعه، مکانِ بغض و چشم هایِ قرمزه، مکانِ خداحافظی هایِ طولانیه. فرودگاه قبرستون عشق ها و رابطه هاس. فرودگاه ها از قبرستون ها هم غمگین ترن.

نویسنده عطیه چک نژادیان

در هیاهوی روزگار دنیای درونم را می بینم دنیایی که خالی از جنگ است اما چه کنم که دلم پیش فرودگاه هایی است که مسافرانش در انتظار رفتن .هر ثانیه که می گذرد دلم برای آدم هایی که نمیشناسم تنگ می شود گویا جهان را آواره کرده اند برایم گویا زلزله ایی زیر پایم را می لرزاند .بمانید که سخت دلتنگ همه شما هستم

آغوش من، فرودگاه

فرودهایِ اضطراریِ توست!

فرودگاه. چه کلمه اشتباهی. افغانستانی‌ها می‌گویند میدان هوایی و به نظرم قشنگ‌تر است. ما یک‌جوری اسم برای این مکان خاص ساخته‌ایم که انگار آدم‌ها اینجا می‌آیند که فرود بیایند. ما فرودگاه می‌رویم. آدم‌ها فرودگاه می‌روند که بپرند، که بروند. هیچ‌کس نمی‌رود که بیاید. نمی‌دانم قاطی کرده‌ام. شاید بزنید زیر میز و بگویید فلانی! روزی ۱۰۰۰ تا پرواز می‌نشیند و بلند می‌شود ولی فرودگاه بار رفتنش بیشتر است تا آمدنش. فرودگاه جای غمگینی ‌است، اذیت می‌کند. مفهوم فرودگاه کلی خرده‌مفهوم کوچک شاعرانه دارد. پریدن، رفتن، جاماندن. همه اینها هر کدامش یک کتاب است. آغوش‌ها و بوسه‌ها و دسته‌گل‌هایی که در فرودگاه‌ها رد و بدل می‌شوند خیلی واقعی‌تر، عمیق‌تر و محکم‌تر از انجام این خرده‌رفتارهایند در بقیه مکان‌های شهر. حتی خانه‌ها و مهمانی‌های خانوادگی.

اشعار زیبا درباره فرودگاه

فرودگاه به من عشقمو پس بده

تو تسکین به قلب یه بی کس بده

فرودگاه همیجا عزیزم پرید

دم آخر اشک چشامو ندید

نگاهش هنوز روبروم یخ زده

چجوری نفهمید که حالم بده

چه آسون گذشت از من و عشقمون

چقد التماس کردم اینجا بمون

می ترسم, هوای دلش سرد شه

یا قلبش توو غربت پر از درد شه

شبا وقتی دوره از آغوش من

بیاد جای من کم کم حتی یه زن

فرودگاه تو باندت یه دیوار شد

روی آرزوی من آوار شد

بگو عشقم اونجا دلش شاد هست؟

توو تنهاییه غربت آزاد هست؟

هنوزم شبا فکر من هست اون؟

بگو چیزی مونده دیگه بینمون؟

کنار بلوندای شهر غریب

چقد خورده دور از من اونجا فریب

من اینجا هنوز عاشق زارشم

تا زندم توو تنهاییام , یارشم

دلم تنگه واسه بوی پیرهنش

واسه خال زیبای روی تنش

هنوزم لباش داغ و آتیشیه

هنوز عشق این قلب درویشیه

فرودگاه تمومه دیگه طاقتم

ببین من چه پر درد و ناراحتم !!!

چشامو می بندم بگو اومده

خودت عشقمو باز به من پس بده

 در فرودگاه یادهایت

میریزم

از نقته نهایت شرشره فریاد

بر دوش بی خودی خود…

این جا

نشیمن آسمان غمهاست

و فرودگاه هواپیمای اندوه.

در نقته دور –

آن سوی جلوزار دردهایم،

پشت پنجره اطاق مهتاب ریز

رقص خورشیدی آرمانهاست

در نوار خندهای بیغش

و صدای صداقت ریز بهارآغوش عشق

و سبد آغوش فراموشی من.

و این جا

من و تنهای وهجر درد

و فرودگاه پور از یادهای تو.

اشعار زیبا درباره فرودگاه

 تو فرودگاه که می ری

ساکت و تنها می ری

دو دلی از رفتنت

اون سر دنیا می ری

پشت سر نگاه نکن

اسممو صدا نکن

دیگه فکر من نباش

واسه من دعا نکن

بزار تا یادم بره

تو شلوغی خاطره

به روی چشمای من

حالا بسته پنجره

از تو ابرا می گذری

وقتی پرواز می کنی

به ستاره می رسی

اونجا بغض و می شکنی

منو تنها می زاری

مثل بارون می باری

ولی من فکر می کنم

دیگه دوسم نداری

پشت سر نگاه بکن

اسممو صدا بکن

بین این آدمکا

تو منو رها نکن

بگو که دوسم داری

بگو که دوسم داری

بغلم کن بی وفا

بگو که دوسم داری

اونوره دنیا می ری

بی من و تنها می ری

همیشه دل کندن سخته

فرودگاه

دلنوشته عاشقانه فرودگاه

کدام احساس

حرفی از رفتنِ تو را، گریست

ای انزوای سر به مُهر

کدام فرودگاه

انتظار تو را کشید

تا انتهای بی حوصله ی من

تا سیگارِ دلتنگی، این فاصله ها

آن ازدحام خاموش را، سکوت تجربه کرد من از مناره ی باران گریختم

تا لمسِ آن دخیل

تا نبضِ فریادِ بازگشت

فرودگاه بود

تو بودی

و آرزو

 می رقصم با تو، حتی اگر نباشی به یاد تو در خیابان

می رقصم در کنار ایستگاه متروک

می رقصم کنار کیوسک تلفن

کنار بانک ورشکسته

کنار پل شکسته

کنار دلای شکسته

می رقصم حتی اگر تنها باشم

می رقصم عاشقانه، حتی اگر عشقی نباشد

می رقصم در سالن فرودگاه

بیخیال نگاه چپ مردم

میرقصم حتی زیر باران سنگ ها

نگاهت را از مانیتور کامپیوتر بردار

نگاهی به کوچه خانه ات بینداز

من زیر نور مهتاب دارم می رقصم

 تو اشتباه می‌کنی ، دلم فرودگاه نیست

شدم اگرچه تیره روز ،ولی دلم سیاه نیست

چقدر ساده در دلم نشستی و شکستی‌اش

چرا که سخت باورم که سادگی گناه نیست

نگاه را نمی توان که برد جای دیگری

شبی که هیچ جلوه‌ای درخشش چو ماه نیست

شکست خورده می‌شوم،توباز هم برنده‌ای

تو پرکسی ولی مرا بغیر دل سپاه نیست

سکوت کرده‌ام و از درون پراز تلاطمم

چگونه شکوه آورم که هیچ کس پناه نیست

نمیتوانم از تو دل به سوی دیگری برم

که مرگ چاره است به عشق ،دلی که سربراه نیست

فقط به سیب دست تو بهشت میدهد دلم

که عمر آدمی به عشق به هیچ وجه تباه نیست

دلنوشته عاشقانه فرودگاه

 هوای تنهایی شرجی ست و نفسم بند آمده انگار

اما هنوز زنده ام

پس باید تلاش کنم.. باید باز بنویسم..

باید باز حتی شده برای یک تُـــــ♥️ــــــــوی نامعلوم بنویسم

در من هرچه سوختنی بود؛ سوخت

خاکسترم؛

اما هنوز راه ادامه دارد برای خاکستر حتی

که “به نرمی زیر دست خویش می گرداند آتش را”

در هر حال جهنم را گذراندم

تاوان دوست داشتن را داده ام

و نمی خواهم دوباره تکرار شود

من تابِ لهیب آتش را ندارم

دل که برایم نمانده دیگر هیچ؛ هیچ از من نمانده

جز قلمُ و دفترُ و ذهنُ و شعرهایم

می خواهم با این ها بهشت کوچکی بسازم برای خودم

با دیوارهای کاغذی دفترم

با سقف قلم اَم

تا ذهنم را از پنجره ی شعر پرواز دهم

تا دل کندن را بیاموزمش

تا آسمان را

اینک شاعری بیدل نشسته میان این ها

و ز ذوق آزادی می رقصد

میان دشت “شقایق” ها

و گوشه ی چشمش ز مرگ “یاس” ها تر است

نه مولوی ام.. نه فردوسی.. و نه سعدی شیرین سخن

چه باک که غزل های حافظ را عشاق در آغوش می کشند

مثل بهارستانم؛ مثل سرسبز

که فصل بهار نارنج عشق را پیدا کردُ و

در شهر بهارنارنج، عشق را گُم!

که اشک هایش هفت حوض که کم است..

هفت دریا که سهل است..

هفتمین اقیانوس جهان را پدید آورده!

و حالا از پیروزی در راه آزادی ست

نه؛ نرسیده تغییر مسیر باید داد

اتوبان خلیج فارس؛ فرودگاه بین المللی امام

مثل اینکه جدی جدی باید رفت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *