متن در مورد خستگی کار را در روزانه قرار دادهایم. این مطالب مناسب دوستانی است که کار تمام زندگی آنها شده و سختی روزگار هیچ فرصت تفریحی به آنها نداده است. پس اگر به دنبال چنین متونی هستید، با ما همراه شوید.
جملات زیبا درباره خستگی از کار
خستگی کار، گویی غم دل را در خود جای داده و همچون آینهای به ما بازتاب میدهد که نیاز به تجدید نظر داریم.
خستگی، گویی نغمهای است که بر ساز زندگی نواخته میشود و سکوتی سنگین را به ارمغان میآورد.
خستگی کار، سنگینی است که بر دوشهایمان مینشیند و در انتهای روز، روح را خسته و دلتنگ میکند.
حس آن ته سیگار مچاله
حس آن شاخه شکسته روی زمین
حس بیمار در کما رفته
حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
حس تنهایی و رخوت
حس جان دادن تو خلوت
حس مرگ دارم امشب !
هر روز صبح که از خواب بیدار میشم، انگار یه کوه روی سینهم سنگینی میکنه. ساعت زنگ میزنه و من فقط به این فکر میکنم که چطور یه روز دیگه رو تو این چرخه بیپایان کار تحمل کنم. خستگی کار فقط یه حس جسمی نیست؛ یه زخم عمیقه که روح آدم رو زخمی میکنه. هر روز، همون میز، همون صفحه مانیتور، همون ایمیلهای بیانتها، و همون فشارهایی که انگار هیچوقت تمومی ندارن. یه زمانی عاشق کارم بودم، رویاهامو تو این مسیر میدیدم، اما حالا… حالا فقط یه سایه از خودمم که هر روز با زور خودشو به خط پایان میرسونه.
بعضی وقتا، وقتی همه خوابن و من هنوز پشت میزم نشستم و دارم با اعداد و ارقام یا ایمیلهای بیجواب کلنجار میرم، یه حس تنهایی عجیب بهم دست میده. انگار تو این دنیا هیچکس نمیفهمه چقدر خستهم، چقدر دلم میخواد فقط برای یه لحظه همهچیز رو رها کنم و نفس بکشم. حتی وقتی آخر هفته میرسه، اون خستگی انگار تو وجودم جا خوش کرده. نمیتونم بخندم، نمیتونم لذت ببرم. انگار یه قفس نامرئی دورم کشیده شده که حتی تو لحظههای آزادیم نمیذاره پرواز کنم.
غمانگیزتر از همه اینه که نمیتونم به کسی بگم. به دوستم بگم؟ میگه “همه همینن، تحمل کن!” به خانوادم بگم؟ فکر میکنن ناشکرم که یه کار دارم. اما این خستگی، این حس پوچی که هر روز تو وجودم ریشه میدوانه، چیزی نیست که بتونم باهاش کنار بیام. دلم یه روز بدون این فشار، بدون این حس عذاب وجدان که “کافیه کار نکنم، همهچیز خراب میشه” میخواد. دلم میخواد دوباره خودمو پیدا کنم، همون آدمی که یه روزی پر از امید و انرژی بود.
گاهی وقتا فکر میکنم کارم داره قلبمو تیکهتیکه میکنه. هر روز صبح که چشمامو باز میکنم، یه حس عجیب تو وجودمه، انگار چیزی تو سینهم گم شده. یه زمانی کار کردن بهم حس غرور میداد، حس میکردم دارم یه چیزی میسازم، یه اثری از خودم تو دنیا میذارم. اما حالا؟ حالا فقط یه چرخدندهم تو یه ماشین بزرگ که انگار هیچوقت قرار نیست توقف کنه. هر روز، یه لیست بلند از کارایی که باید انجام بدم، یه سری انتظار که انگار هیچوقت نمیتونم بهشون برسم، و یه خستگی که انگار تو استخونام نفوذ کرده.
شبا که میرم خونه، دیگه انرژیای برای حرف زدن با کسایی که دوسشون دارم ندارم. حتی وقتی کنار خانوادمم، فکرم یه جای دیگهست؛ تو ایمیلایی که جواب ندادم، تو پروژهای که هنوز تموم نشده، تو ترس از اینکه فردا باز قراره زیر فشار غرق بشم. دلم برای خودم تنگ شده، برای اون آدمی که میخندید، که شبها با آرامش میخوابید، که زندگی براش فقط یه لیست از وظایف نبود.
غمانگیزترین بخشش اینه که نمیدونم کی اینجوری شدم. کی این خستگی اینقدر عمیق شد که دیگه نمیتونم ازش فرار کنم؟ یه روزایی به خودم میگم شاید اگه فقط یه کم بیشتر تلاش کنم، همهچیز درست میشه. اما هر چی بیشتر تلاش میکنم، انگار بیشتر تو این باتلاق فرو میرم. دلم میخواد یکی دستمو بگیره، بهم بگه که من بیشتر از این کارم، بیشتر از این خستگیام. دلم میخواد یه روز صبح بیدار شم و حس کنم دوباره زندهم، نه فقط یه سایه که داره روزها رو یکییکی پشت سر میذاره.
شبهایم بروز شده اند
دردهایم آنلاین
به مغزم کلیک که میکنم
بالا نمی آید.
وقتی از کار برمیگردیم، احساس خستگی مانند سدی است که در برابر آرامش ما قرار میگیرد.
در لحظات خستگی، دل به یادهای خوش میسپارم و امید را در دل زنده نگه میدارم.
میخواهم نباشم
کاش سرم را بردارم و برای یک هفته
در گنجهای بگذارم و قفل کنم.
در تاریکی یک گنجه خالی
و روی شانههایم
در جای خالی سرم چناری بکارم
و برای یک هفته در سایهاش آرام بگیرم.
در میانهی فشار کاری، گاهی یک نفس عمیق میتواند کافى باشد تا آرامش را به قلبمان برگرداند.
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد ،
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید ؛
هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در آغوش بگیرد
بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای آینده را …
روزی که دروغ میگوید ،
روزی که دیگر دوستم ندارد ،
روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمی گیرد
و روزی که عاشق دیگری می شود
متن های غمگین خستگی از کار
در روزهای طولانی و خستهکننده، گاهی تنها امید یک فنجان چای داغ میتواند تسکینی برای روح باشد.
گاهی اینکه صبحها
دلت نمیخواد بیدار بشی
همیشه نشونه تنبلی نیست
خستهای از زندگی
نمیخوای قبول کنی که یک روز دیگه
شروع شده اما
نور آفتاب و صدای گنجشکها ترغیبت میکنه
یه روز قشنگ دیگه رو شروع کنی.
خدایا…
ایوبت را به زمین برگردان
میخواهم کمی از صبر
برایش بگویم
گاهی اینکه صبحها
دلت نمیخواد بیدار بشی
همیشه نشونه تنبلی نیست
خستهای از زندگی
نمیخوای قبول کنی که یک روز دیگه
شروع شده اما
نور آفتاب و صدای گنجشکها ترغیبت میکنه
یه روز قشنگ دیگه رو شروع کنی.
در میانهی دوندگی روزانه، خستگی به صورت گاه به گاه چون سایهای سنگین بر زندگی ما سایه میافکند.
آنقدر خستهام که تمام آرزوی امشبم، ندیدن فرداست!
گاهی وقتها آن قدر از زندگی خسته میشوم
که دلم میخواهد قبل از خواب
ساعت را روی هیچوقت کوک کنم.
در تاریکی شب، خستگی به خواب میکشاند و امید به فردا را با خود میبرد.
خستگی کار، چون رودی است که در دل دشت زندگی جاری میشود و گاه طغیانی از اندوه به همراه دارد.
هرکس از این دنیا چیزی برمیدارد
من اما فقط از خستگی دست بر میدارم.
خستگی کار، مانند زنجیری است که بر دست و پای ما مینشیند و به راحتی نمیتوان از آن رهایی یافت.
نمیدانی
چه دردی دارد!
وقتی ..
حالم ..
در واژهها هم نمیگنجد …!
آسانسوری شدهام
تنها در برجی متروک
که سالهاست
بهانهای برای اوج گرفتن نداشته است
به خانه ام بیا
خستهام از این همه ایستادگی.
وقتی خستگی کار بر دوشام سنگینی میکند، یاد تو همچون نوری در تاریکی دلام میتابد.
گذشته که حالم را گرفته است!
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم!
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی! …
نمیدانی چه دردی دارد
وقتی حالم در واژهها هم نمیگنجد.
در دنیای پر فشار امروز، خستگی مانند هیولایی است که هر لحظه ما را در چنگال خود میفشارد.
متن درباره کار و زندگی
و من خودم را با خستگی تمام
از میان این فصل عبور میدهم،
به امید نورِ کمسویی که در دوردستها میدرخشد.
این روزها خیلیها زندگی نمیکنند
فقط ادامه می دهند.
خستگی، گاه نشاندهندهی روحیهای است که به دنبال تعادل میان کار و زندگی است.
شب اینجوریه که انگار بهت میگه:
«ممنون از اینکه کل روز قوی بودی
حالا وقتشه نقاب قوی بودنتو برداری و
با خستگیات بخوابی..».
در لحظات خستگی، تو را در ذهنم مجسم میکنم و تمام آن تنشها و فشارها را به فراموشی میسپارم.
امروز کسی از من پرسید چند سال داری
گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم
کودکی چند ساله ام.
خستگی کار، نشانهای از تلاش و کوشش برای دستیابی به اهداف بزرگتر است که باید به آن احترام گذاشت.
فشار کاری، گاهی به حدی میرسد که احساس میکنیم زیر بار آن به زانو درآمدهایم و نای ادامه نداریم.
خسته میشه از زندگی!
کسی که جسم و روحش با هم
اختلاف سنی داشته باشه!
خستگی اونجاست که وانمود میکنی همه چی مرتبه.
وقتی از کار بازمیگردیم، خستگی میتواند به ما یادآوری کند که زمان برای خودمان را فراموش نکنیم.
تلخترین قسمت زندگی اون جاییه که
آدم به خودش میگه:
چی فکر میکردیم و چی شد!
خستگی روزانه، گویی غولی است که در گوشهای از زندگی ما نشسته و در هر لحظهای ما را به مبارزه میطلبد.
در میانهی فشارهای کاری، یادآوری اینکه زندگی فراتر از کار و تلاش است، میتواند به ما آرامش ببخشد.
خستگی کار، فرصتی برای بازنگری در ارزشها و اهداف است که باید به آن توجه کنیم.
میدونی چیه؟
چیز خاصی نیست فـقـط یکم خستم از زندگی
یکم میخوام بخوابم یکم میخوام نباشم
خستگی کار، شعری است که با هر بیتش بار سنگینی را بر دوش دل میگذارد.