متن درباره پارک را در سایت ادبی روزانه آماده کردهایم. این متون بسیار زیبا با قلمی احساسی درباره پارک هستند. مکانی که میتواند دیدار دو عشاق یا جداییشان را رقم بزند. پس اگر به دنبال چنین متونی هستید، با ما همراه شوید.
متن و جملات احساسی درباره پارک
روی این نیمکت چوبی کهنه، انگار زمان متوقف شده. هر خراش روی چوبش قصهای داره؛ از عاشقایی که زیر بارون دست همو گرفتن، تا پیرمردی که با خاطراتش تنها اینجا نشسته.
نیمکت سرد و ساکت، شاهد انتظارای بیپایانه. هر روز یکی میاد، میشینه و به دوردست خیره میشه، انگار منتظر یه معجزهست که شاید هیچوقت نرسه.
این نیمکت، خونهی لحظههای دزدکیه. جایی که دو تا قلب با یه نگاه به هم قول دادن، حتی اگه دنیا نذاره با هم بمونن.
نیمکت گوشهی حیاط، تنها رفیق شبای ساکتمه. جایی که آدم با خودش حرف میزنه، اشک میریزه و دوباره بلند میشه.
این نیمکت، مثل یه کتاب قدیمیه. هر خط و خش روش، یه صفحه از زندگی آدماست؛ خندهها، گریهها، و لحظههایی که دیگه برنمیگردن.
نیمکت زیر درختای زرد پاییز، انگار منتظر یه مسافره. برگا میریزن روش و باد آروم زمزمه میکنه، مثل اینکه داره قصهی آدمای غریبه رو براش تعریف میکنه.
این نیمکت، شاهد آواز رودخونهست. کسایی که اینجا نشستن، با صدای آب غصههاشونو سپردن به جریان رود، شاید یه روزی به دریا برسه.
قلبم هنوزم روی این نیمکت میتپه. جایی که اولینبار دستاتو گرفتم و دنیا انگار فقط برای ما دو تا ساخته شده بود.
تو دل شب، این نیمکت تنها پناه منه. زیر نور ماه، انگار فقط من و این چوب کهنه بیداریم، با یه دنیا حرف نگفته.
این نیمکت، آخرین جایی بود که بغلت کردم. هنوزم حس میکنم گرمای دستات روی چوبش مونده، حتی اگه تو دیگه اینجا نباشی.
مثل نیمکت سیمانی
در گوشه ی پارک،
به انتظار نشسته ام
که بیایی!
ﻫﯿﭽﮑﺲ ،
ﺑﺮ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﭘﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﻧﻤﯿﻨﺸﯿﻨﺪ !
ﯾﺎ ﯾﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺖ، ﯾﺎ ﯾﺎﺩِ ﯾﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﺮ…
هرزمان که:
می روم ورزش کنم در پارکها،
همقدم با من بیا؛
تا منتهای یک نفس!
من و تو،
غروبگاهان
روی نیمکت پارک، میعادگاهمان بود.
درخت کنار نیمکت
که همیشه درد دل های ما را می شنید،
تنه اش خمیده است.
دختر گل را چید
افتاد و از دنیا رفت
نیلوفر در پارک…
مثل نیمکت سیمانی
در گوشه ی پارک،،،
به انتظار نشسته ام
که بیایی!
نه قلب دارد
نه احساس
اما سخاوت عجیبی دارد
نیمکتِ سرد و سنگیِ پارک…
عباس پورعلمداری
خودم را به پارک آورده ام
می خواهم روسری ام را در بیاورم
تا آشوب باد
خیالت را
از لای موهایم بیرون بیاورد…
روشنایی چراغ های خیابان خوشامدگویی گرم سرمای شبانه ای بود که داشت از راه می رسید.
انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش آشنا بود.
پتوی پشمی سالویشن آرمی،دور شانه هایش پیچیده شده و آرامش بخش بود. و یک جفت کفشی که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بود. فکر کرد،خدایا،زندگی چقدر خوب است.
زمستان باشد و…
برف باشد و…
سوز باشد و…
نیمکت پارک
یخ زده باشد و…
تو در کنارم…
با وجوده این همه گرما
بزرگترین دروغی که
می توان به آن خندید
سرد بودن هواست !!!…
من وقتی دیدم اون پیر مرد خمیده رو نیکمتِ پارک نشسته
و کام هایِ سنگین میگیره،
فهمیدم فکرت تا پیری باهامه…
خودم را به پارک آورده ام
می خواهم روسری ام را در بیاورم
تا آشوب باد
خیالت را
از لای موهایم بیرون بیاورد……
فرقی نمی کند کجایِ جهان باشید
فقط کافیست
یک نفر عاشقانه دوستت داشته باشد
حالا می خواهد
رویِ صندلی یک پارک باشید،
یا خیابانی بی انتها..
هر جا که باشد،
آنجا بهشت است!
با کسی باشید که
قدم زدن تو پارکِ نزدیک خونتونم براتون هیجان داشته باشه
و گرنه تفریحات لاکچری با هر کسی جذابه
به فراموشی بیشتری نیاز دارم
پارکی در شهری مرزی ام
که قبل از این میدان مین بوده است
میترسم
هر کس را در آغوش بکشم
هزارن تکه شود!
این نیمکت چوبی که گوشهی پارک زیر سایهی درخت بید نشسته، انگار یه کتاب قدیمیه که صفحههاش پر از داستانای آدماست. از زوجی که اولین قرارشون رو اینجا گذاشتن و با خندههای خجالتی قول موندن به هم دادن، تا پیرزنی که هر غروب با یه عکس کهنه میاد و ساعتها بهش خیره میشه. هر خراش روی چوبش، یه راز نگه داشته؛ یه اشک، یه خنده، یا یه خداحافظی که هنوز تو هوا معلقه. نیمکت ساکته، اما اگه گوش بدی، انگار داره با صدای باد قصههاشو زمزمه میکنه.
کنار این نیمکت که لبهی پیادهرو، زیر نور زرد یه چراغ خیابونی قرار داره، انگار زمان یه جور دیگه میگذره. اینجا جاییه که آدما میشینن تا یه کم از شلوغی دنیا فاصله بگیرن. یه روز یه بچه با ذوق روی این نیمکت بادکنکشو محکم گرفت، یه روز دیگه یه نوجوون با هدفون تو گوشش غرق رویاهاش شد. حالا من اینجام، با یه فنجون قهوهی سرد و یه عالمه فکر که نمیدونم کجا بذارمشون. این نیمکت انگار همهمونو میفهمه، بدون اینکه حرفی بزنه.
این نیمکت خیس از بارون، زیر آسمون خاکستری، یه جور عجیبی دلنشینه. انگار هر قطره بارونی که روش میچکه، یه خاطره رو بیدار میکنه. یه روز دو تا عاشق زیر چتر اینجا پناه گرفتن و قول دادن هیچوقت همدیگه رو تنها نذارن. یه روز دیگه، یه مسافر غریب با کولهپشتی سنگینش اینجا نشست و به راهی که اومده بود فکر کرد. منم حالا اینجام، با پالتوی خیس و یه حس عجیب که نمیتونم توضیح بدم. این نیمکت انگار یه گوش شنوا برای همهی آدماییه که دنبال یه لحظه آرامشن.
این نیمکت گوشهی باغچه، شاهد گذر فصلهاست. بهار که میاد، شکوفهها روش میریزن و عطر گلها باهاش قاطی میشه. تابستون، بچهها دورش میدَوَن و صدای خندههاشون فضا رو پر میکنه. پاییز، برگای زرد و نارنجی فرشش میکنن و زمستون، برف روش میشینه مثل یه پتوی سفید. هر بار که میام اینجا و میشینم، انگار یه تیکه از خودمو تو این فصلها جا گذاشتم. این نیمکت، بیشتر از یه تیکه چوب، یه همدمه که همیشه منتظرمه.
این نیمکت وسط کوچهی بنبست، انگار یه ایستگاه برای حرفای نگفتست. چند سال پیش، دو تا دوست قدیمی اینجا نشستن و بعد از سالها دوباره باهم حرف زدن، ولی حرفاشون نصفه موند. یه شب، یه عابر با خودش زمزمه کرد و اشکاشو پاک کرد قبل از اینکه بلند شه. حالا من اینجام، با یه نامهی ننوشته تو ذهنم و یه عالمه حسرت. این نیمکت انگار میدونه که گاهی آدما فقط نیاز دارن یه جا بشینن، نفس بکشن و بذارن سکوت حرفشونو بزنه.
از پارک ها دلگیرم
نیمکت یک نفره ندارند
نمی دانند
این شهر بیشتر از آنکه
عشق های ب هم رسیده داشته باشد
تنهای رها شده دارد
ابراهیم عسکری
سرد است…
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت و تو تنها در من…
میبینی؟
چه در همیم و تنها؟
نه قلب دارد
نه احساس
اما سخاوت عجیبی دارد
نیمکتِ سرد و سنگیِ پارک…
عبور، تنها مسافت یک فاصله نیست!
می توانی روی یک نیمکت نشسته باشی اما رفته باشی.
من وقتی دیدم اون پیر مرد خمیده رو نیکمتِ پارک نشسته
و کام هایِ سنگین میگیره،
فهمیدم فکرت تا پیری باهامه…
امروز یه بارونی اومد که جسمم تو دفتر پشت پنجره
به خیابون زل زده بود و روحم داشت تو پارک طالقانی باتو قدم میزد
سرد است… نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت و تو تنها در من… میبینی؟ چه در همیم و تنها؟
ازم که رد میشی نخند!!!
درسته که نیمکت های پارک خالی اَن ولی من چمن را ترجیح دادم چون تنهام….
گفتی که می آیی یک روز با کوپه بهار که تنها مسافر آن تویی…
و اینک سالهاست که کسی با دسته ای گلایل سفید
مغموم نشسته است بر نیمکت ایستگاه انتظار…
من هیچ وقت نفهمیدم یکی تو خیابون در حال رد شدن
چشمک میزنه دقیقا فازش چیه و از کدوم پارک اومده؟
نیمکت
بو می کشد
تنهایی را
پارک
خیس شده است…
به آدمایی که تنها میرن سینما کافه و پارک زُل نزنید،
هیچ مشکل خاصی ندارن،
فقط زودتر از شما به این درک رسیدن که
تا آخر عمر تنها کسی که کنارته خودتی :)🤍
قصه ی عشق تو انگار معلم شده است
من کجا و گل رُز وسط پارک کجا …