در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم چندین شعر و متن دختر چشم سبز را برای شما دوستان قرار دهیم. پس اگر معشوق شما دختری چشم سبز است، میتوانید این جملات زیبا را به ایشان ارسال کرده و باعث خوشنودی او شوید.
جملات زیبا درباره دختر چشم سبز
در عمق چشمان سبز رنگ تو
رازهایی از عشق پنهان است
که تنها برای آن که جرات غوطه ور شدن
در این سبزی بی پایان را دارد
فاش می شود
عزیزم! من در کوچه پس کوچه های سبز چشمانت
خوشبختی را یافته ام
بگذار تا ابد در این جا زندگی کنم
In her green gaze, I found solace and warmth, as if I had finally found my home
در نگاه سبز او، آرامش و گرما را پیدا کردم، گویی بالاخره خانه ام را پیدا کرده ام
Every time she smiles, her green eyes light up, bringing warmth to my heart
هر بار که لبخند می زند، چشمان سبزش روشن می شوند و گرما را به قلب من می آورند
In her green gaze, I found a world of serenity and peace, where all my worries melted away
در نگاه سبز او جهانی از آرامش و صلح را پیدا کردم، جایی که همه نگرانی هایم محو شدند
در عمق چشمان سبز تو دریاییست وسیع
گویی که مرا خجل آید از آن همه خیرگی
گویم که دست خویش نیست
وقتی که می نگرم به سبزی چشمان تو
خود را میان آرامش خوش نسیم کنار ساحل می بینم
صدای پرندگان، موج و صدای آب …
خود نیز دلت می آید دل بکن …
یک لحظه آرامش …
می ارزد به تمام شلوغی ها
به همه دنیا …
در کنار نازنینی
که مهر
در چشمانِ سبز رنگش
موج می زند …
زیرا
خود
سراپا عشق است …
آری!
یک لحظه آرامش …
فقط یک لحظه آرامش …
مشق می کنم چشمان سبز تو را در دفتر دلم
تو که آبرنگ روزهای بی جلای منی
هرچه هست همین احساس خالص است
حسی که می گوید به من، تو برای منی …
عشق زیبای من!
چشمان سبزت همچون چشم های بهار هستند
هر بار که به آن ها خیره می شوم
دلم در آرامش و شادمانی غرق می شود
زلال چشمان سبزت
قلبم را به سوی باغی از آرامش سوق می دهد
و هر نگاهت
همچون بارانی است که
تمام دردهایم را می شوید
دوستت دارم عزیزم!
زیبای چشم سبز من!
نمی دانم در دو چشمانت چه جادویی نهفته داری
که هر نگاهت همچون طلسمی
دلم را از همه دنیا خالی …
و از تو پر می کند
تو خوبی و مهربان
اما امان از چشمان سبزت
که دلم را غرق دلتنگی و عشقی محال کرده اند
کاش کنارم بودی♥️
بیا تا در کنار هم
در عمق چشمان سبزت
دنیایی از عشق و آرامش را کشف کنیم
من هرگز از سفر کردن در چشمانت
خسته نمی شوم
دلبر چشم سبز من!
چشمانت نمادی از زیبایی ناب هستند
که نگاه کردن به آن ها هوش از سر می پراند
تو زیباترینی … دوستت دارم
اشعار زیبا درباره چشم سبز
دستم به دامنت گلچین برای تو
یک شاخه اطلسی آذین برای تو
بوی سخاوت از صد غنچه میرسد
سازم ز دست خود پرچین برای تو
آغوش تشنه ام سیر از نگاه تو
یک خوشه خنده کن پروین برای تو
یک جلگه آرزو سبز از تو می شود
دل با تو میشود بی کین برای تو
جسمم شناورست در موج روح من
هم آن بپای تو، هم این برای تو
ویران کند مرا شهر دو چشم تو
چشمان سبز من، آمین! برای تو
گر باغبان شود عاکف، گذر نما
کین سایه سرو من بالین برای تو
هر کس که او را دیده بود…وصفی از او شنیده بود
پرسیده با سر درگمی…چشمت در او چه دیده بود
گویند او عاشق شده…عاشق شده بی حد و مرز
چشمان تو رنگش سیه…او عاشق چشمان سبز
گویند او نالایق است..از عشق و مهرت فارغ است
… گویند تو این را بدان…او با رقیبت صادق است
حالا من اینجا بی امید..با عطر یادش مست مست
خاموش ، ویران میشوم…بنگر چه خوش رفتم زدست..
من رنج نامه ای مخدوش و بی جواب
تو عاشقانه ای از واژه های ناب
مسـتی و دلنشین ، تو خط به خط سرور
شهزاده ای شدی از پا به سر غرور
من دلزده زِ درد ، در راه بی عبور
یک حس گم شده در سایه های دور
پاهای نا توان ، در رنجِ نا تمام
هر لحظه می کشـم زهری درون کام
این قسمت من است حالی بد و خراب
تا شاعرت شوم ای شعر زنده ، ناب
چشمان سبز و مست ، آئینه ام شکست
باور نمی کنی ! من رفته ام زِ دست
من مهر ماهِ زرد ، در غصه ها به بند
اردیبهشت سبز ، بر حال من نخند
این قصه ی من است کوتاه و مختصر
پایان ندارد این شب های بی سحر
تقویم من پر است از انتظار سخت
تشویـش و دلهره ، تارِ سیاه بخت
یا رب اجابتی ، یا رب امان و داد
خاکستر من است در دستِ سرد باد
من پوچ و خسته ام ، دلگیر و یخ زده
شوری به پا فکن ، سـاقی میکده
بر خیز و ولوله در هسـتی ام فکن
بر قلب عاشقم ، حدی دگر بزن
امن یجیبِ من ، در این شبان تار
دستی ز معجزه ، در دست من گذار
یک اتفاق خوب ، در لحظه های من
بـر روح زنـدگی ، رنگی دگـر بـزن
بگذر ز حس من ، این شعر پر عتاب
از رنج نامه ای مخدوش و بی جواب
به چشمانم قسم خوردی
سیه چشمانِ من مستن
مگر این را ندانستی
که مستان ناتوان هستن
لب و جانم دمِ آخر
به چشمانت قسم خوردن
تو چشمانت پر از سو شد
ولی چشمانِ من مردن
چه کردی مه رخِ زیبا
که چشمم گشته نابینا
بنازم چشمِ سبزت را
که ویران کرده چشمم را
کنون در دفنِ چشمانم
به چشمانت مدارا کن
بیا این سوی قبرستان
دو چشمم را تماشا کن
دارم هوای جوانه در این خزان فصل پیری
در فصل چشمان سبزت این مأمن گرمسیری
ما هردوان خسته تنها در جاده ای بی نهایت
زیباست این حیرت اور بامن تو در یک مسیری
می خواهمت دیروقتی ست زودآشنای قدیمی
تقدیم تو این مقدس گلواژه ی ناگزیری
من دوستت دارم آری بابیت بیت وجودم
ای آسمان روح خاکی ای دست هایت حریری
من باتوشاعرترینم من باتو من باتو ای دوست
در سرزمینی غریب و در زیرسقفی حصیری
زیبایی و شعرهایم زیباترت می کند تا
مانند قویی سبک بال از خاک من پربگیری
در اوج در بی نهایت در سینه ی گرم تاریخ
سبزت نگه داشت خواهم بادست هایی کویری
هیتلر پشت میز کارش به چه چیز فکر میکرد؟
هیتلر حتما عاشق دختری با موهای مشکی و چشمان سبز بود که نژادش را نمیدانست برای همین کل دنیا را زیر و رو کرد
یا شاید هم عاشق دختری با چشمان مشکی و موهای بور که شرط رسیدن به خود را زیر و رو کردنه دنیا گذاشت
هیتلر پشت میز کارش به چه چیز فکر میکرد؟