در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه چندین شعر و متن ادبی در مورد سفر حج را برای شما دوستان قرار دادهایم. حَجّ یکی از زیارتهای و آداب عملی اسلامی است که برای زیارت خانه خدا در مکه، در عربستان سعودی، به صورت سالانه برگزار میشود. حج یک امر دینی واجب برای مسلمانان است که باید حداقل یک بار در طول زندگی، توسط همه مسلمانان بالغی که توانایی جسمی و مالی برای انجام سفر و حمایت از خانواده خود در هنگام غیبت از خانه را دارند، انجام شود.
جملات ادبی سفر حج
کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست . . .
طاعات و عبادات خالصانه شما مورد قبول درگاه حق
گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم/یک ره از ایوان برون آییم و بر کیوان شویم
راه بگذاریم و قصد حضرت عالی کنیم/خانه پردازیم و سوی خانه ی یزدان شویم . . .
حجتان قبول خداوند انشاءالله
بازگشت حضرتعالی را از سفر پر از معنویت حج
زیارت مرقد مطهر پیامبر اکرم(ص) و ائمه مظلوم بقیع
را تبریک گفته و امید است با توکل به در گاه الهی
همواره پیروز و سرافراز باشید . . .
گرامی باد مقدمتان که آمیخته با غبار کعبه ، صفای مدینه
و معطر به عطر قبور ائمه بقیع است . . .
حجکم مقبول سعیکم مشکور
هم خطی خاکیان با افلاکیان.
هم شکلی فرشیان با عرشیان.
طواف شما بزرگوار به دور کعبه در مقابل فرشتگان
و حقیقتا هماهنگی با عالم بالا مورد قبول درگاه خداوند متعال
زیارت قبول
حاجیان جمع اند دور هم همه
پس کجا رفته حسـین فاطمه
حاجـیان رفتند یکـسر درمنا
پس چرا اورفته سوی کربـلا
او بجای موی سر ، سـر میدهد
قاسـم و عـباس و اکبر میدهد
سعی حـج او صفا باخنجر است
مروه اش قبر علـی اصغر است
دیدگان باور ندارند این همه لطف و صفا
عـشـق بـازی با خدای عاشـق مهر و وفا
خـانه کـعـبه کجا و مـن کجا آنجا کجا
به به از الطاف یزدان در حق صاحب جفا
زیارت خانه امن الهی بر شما گوارا باد
امیدوارم خداوند سعادت مجدد سفر به سرزمین وحی را نصیب شما و این حقیر بنماید
طواف کعبه ، نماز مدینه و اشک بقیع گوارای وجودتان باد
مقدمتان گلباران ، زیارت قبول…
وقتی احساس غربت می کنید ، یادتان باشد خدا همین نزدیکی است .
بازگشت شما را از سرزمین صفا و مروه ، سرزمین وحی ، خیر مقدم عرض می کنم
زیارتتان قبول انشاءالله
پراست خلوتم از یاد عاشقانه او
گرفته باز دل کوچکم بهانه او
مسافران همه رفتند و باز جا ماندم
کدام جاده مرا می برد به خانه او
غروب ابری پاییز می چکد در من
پرم ز هق هق باران کجاست شانه او؟
حاجی! التماس دعا
گرامی باد مقدمتان که آمیخته با غبار کعبه ، صفای مدینه ومعطر به عطر قبور ائمه بقیع است.
حجکم مقبول سعیکم مشکور
عکس نوشته های زیبا درباره سفر حج
شکر ایزد، که حج نصیبم شد
چشم دل، شاهد حبیبم شد
روزگار وصال یار آمد
دل سرگشته را قرار آمد
دل خوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم
ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
چونک به عشق زنده شد قصد غزاش چون کنم
غمزه خونی تو شد حج و غزای نفس ما
مولانا
خداوندا بحقّ خاتمِ عشق
به نور عشق و قطبِ اعظم عشق
روانم را چو هاجر شاد گردان
بجوشان در وجودم زمزم عشق
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای کریم
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تنعیم
چونک به عشق زنده شد
قصد غزاش چون کنم
غمزه خونی تو شد
حج و غزای نفس ما
مولانا
آموزش حرفه ای ویراستاری در جهاددانشگاهی دانشگاه تهران
گرامی باد مقدمتان
که آمیخته با غبار کعبه،
صفای مدینه ومعطر
به عطر قبور ائمه بقیع است.
گناه ماست شب وصل اگر بود کوتاه
کند به موسم حج کعبه جمع دامن را
زیارت حرم امن الهی
و قبور ائمه بقیع مقبول حق باشد
مقدمتان گلباران
اشعار زیبا درباره حج
عقل تا جوید شتر از بهر حج
رفته باشد عشق بر کوه صفا
عشق آمد این دهانم را گرفت
که گذر از شعر و بر شعرا برآ
مولانا
زیارت خانه امن الهی بر شما گوارا باد
امیدوارم خداوند سعادت مجدد سفر به سرزمین وحی را
نصیب شما و این حقیر بنماید
درپذیر، ای کعبه، چو مردم به راه
گر نکردم حج، رهی پیموده ام
زائرکعبه، که دیده ات منور به نور مسجد النبی،
قدومت متبرک به خاک پر برکت بقیع و روحت سرشار از معرفت
طواف حرم امن الهی ست زیارتت مقبول درگاه حق
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
مولانا
حاجی،
رسیدن به معرفت
در عرفات مبارک
زائرکعبه ، قدومت متبرک به خاک پر برکت بقیع
و روحت سرشار از معرفت طواف حرم امن الهی است . . .
زیارتت مقبول درگاه حق
مکه ، کنعانِ اهل ایمان است و کعبه ، یوسفِ این دیار
آنچه بر ماست حضور در این مهمانسرا
و آنچه بر خداست پذیرایی از میهمان و
بخشیدن سعادت دنیا و آخرت
انشاءالله زیارت شما مورد قبول واقع شود
عاکفان و عاشقان حرم امن الهی مقدمتان گلباران
زیارت خانه خدا دیدن قبه خضرا و استشمام عطر حضرت زهرا گوارای وجودتان . . .
دلنوشته ادبی سفر حج
مى گويم «خدا بخواهد دارم مى روم حج»
مى گويد: «پاى ناودان طلا مرا ياد كن. حتماها! يادت نرود»
گوشى را كه مى گذارم به همه ى تلفن هايى كه از صبح تا حالا كرده ام فكر مى كنم، هر كسى، يك جايى را گفته كه آنجا يادش بيفتم. پاى كوه صفا، منى، مروه، عرفات…
نصف اين آدرس ها را احتمالاً فراموش مى كنم ولى اين برايم جالب است كه هر كدام اين آدمها، احتمالاً همين جايى كه سفارشش را به من كرده اند سيم شان وصل شده و خدا در آن نقطه عنايتش را بر سرشان باريده و از كل حج، اين نقطه ى پر رنگ برايشان به جاى مانده است.
ناگهان، همان جا پاى تلفن به لرزه مى افتم: من اسم كجا را با گريه خواهم برد، سال آينده وقتى دوستى زنگ مى زند تا بگويد خداحافظ؟ آيا لحظه اى، جايى خواهد بود؟ آيا نقطه ى بارشى، براى من هم هست؟
اينجا ميقات است. منزل بال بال زدن كبوتر پيش از پرواز.
نغمه اى همه ى ما را برانگيخته است. در صورى دميده اند. و از خاك، ناگهان رها شده ايم: «هاى! بياييد، بچشيد، طعمى غير از طعم خاك، هم براى چشيدن هست»
ما ناشيانه دهانهايمان را گشوده ايم و نمى دانيم با اين طعم غريب كه روى زبان روحمان مى نشيند چه كنيم؟ بخنديم يا بگرييم؟ ناشيانه و غريب…، مفاتيح را، همه ى آداب را ورق مى زنيم. آى كتابها! آى اوراد مقدس! كمك! ـ ما نمى دانيم اين جور وقتها چه بايد گفت؟ چه بايد كرد؟
ما از آن دورها آمده ايم. ما به دنياى رنگ ها عادت داريم، از اين بى رنگى، از اين همرنگى، گيج شده ايم. اين بعث از خاك، ما را غريب كرده است. هراسان و تُرد و لرزان شده ايم.
اينجا نقطه ى صفر پروانه شدن است. برگهاى توت، ما را فريب دادند و ما همه ى اين سالها پيله تنيديم. پيله، پيله. جورى شد كه از لابلاى لايه ها نمى شد ما را شناخت و حالا اينجائيم، ما شفيره هاى فربه.
واى اگر فصل پروانه شدن نرسد. واى اگر پيله ها ما را خفه كنند. واى اگر تا ابد كرم بمانيم.
اينجا نقطه ى صفر پروانه شدن است. كسى از بيرون كمك مى كند تا تو رها شوى. نه فقط از لباسهايت. از اسارتهايت. از بندها و زنجيرهايت. شادى پوست انداختن در اين بهار، تو را مست مى كند. پروانه كجا بودى؟ چه ديرآمدى؟ تو از اول قرار بود فقط دور اين بام و در بگردى.
چطور قرار است بگويم «بله» وقتى در تمام عمرم بر هيچ تصميمى استوار نمانده ام؟
مرا مى گذارد روبروى همه ى ذراتى كه نمى دانند. چرا من از آن ها برترم و نمى دانند چرا براى من آفريده شده اند، بعد از من مى خواهد كه روبروى همه شان ـ كوه و دريا و بيابان ـ فرياد بزنم: «بله»، آن هم وقتى كه خودش مى داند من زير اين بار مى شكنم و تاب نمى آورم: «لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»
شايد كل ماجرا همين است. همين گفتن و بار بر دوش گرفتن، تاب آوردن، شكستن و بعد دوباره برخاستن. دوباره «امانت»! اگر همه ى ماجرا اين است،، پس تسليم!
لبيك مى گويم. همانطور كه همه ى پدرانم گفتند. من فرزند همانهايم. فرزند شانه هايى كه تاب آوردند يا تاب نياوردند.