شعر در مورد اشتباه و پشیمانی را در روزانه قرار دادهایم. این اشعار بسیار زیبا و خاص را میتوانید در صفحات مجازی خود بازنشر کرده و حتی میتوانید آنها را به عزیزان خود ارسال کرده و از آنها طلب بخشش کنید که در گذشته اشتباهی را مرتکب شده و اکنون پشیمان هستید، در ادامه با ما باشید.
شعرهای زیبا درباره پشیمانی
فهرست مطالب
در شبی که فکر تو در من غوغا می کرد
به گمانم انگار
راز چشم های تو را فهمیدم
بی پناه از سیل غم
به پشیمانی خود خندیدم
می ترسم
از پشیمانی که صدایم را می لرزاند .
می ترسم
از صدایت که مرا فراموش خواهد کرد و از صداقتی که زیر ریگها می ماند و هیچکس ……
می ترسم
از شفافیت آلوده کلامت می ترسم .
من از دور دستها که صداقت را
شاید با هم معنی بکنیم می ترسم .
من از آن وقت می ترسم
که تو عاشق بشوی و من سرگردان
و آن وقت که دیگر نتوانم
زمان را فریب دهم تا که به عقب باز گردد .
می ترسم از پشیمانی که صدایم را بلرزاند .
به دل آمد پشیمانی که غم در سینه افتاده ست
عجب خوردن نمی باید! جهان در کینه افتاده ست
طعم گس پشیمانی
لذت بخش است
برای
منی که در دوست داشتن تو
خودم را فراموش می کردم
اما
واقعیت از چهار چوب
پیش بینی ام فراتر رفته
اگر
کمتر دوستت داشتم
کمتر در پی انتقام بودم
میدانم
در مقابل تو که باشم
از پیش شکست خورده ام
بنگر که این باد چگونه دست مرا رها کرد در بی کسی هایم
و بی خداحافظی ویران کرد خاطره هایم!
اما…
آن هنگام که با پشیمانی برگردد
سودی نخواهد داشت بردل شکسته ای که بند خورده است با اشک
آری …
همیشه خیلی زود دیر می شود !!!
چرا دیگر نمی پرسی ،از این دریای طوفانی
از مرغِ بی پَرِ عاشق، از این احساس زندانی
چرا دیگر نمی گیری ،سراغِ گریه هایم را
دلم از دوریت پژمرد ،ولی افسوس نمی دانی
به زیرِ بارشِ چَشمم، برایت نامه ها دادم
ولی افسوس که سطری از، غمِ دل را نمی خوانی
به یاد خاطرات تو ، به عشقت گونه ام تر شد
به یادت گریه ها کردم، ولی تو، باز، خندانی
دلم چندیست می گیرد ،زِ دردِ دوریِ بسیار
کجایی تا که بستانی، ابر از چشمان بارانی
هوای دل دلگیر است ،لبالب پُر زِ ابر تار
کجاست خورشید دور افتم، از این فصل زمستانی
نگاهی کن می بینی ،نگاهم خیره بر راه است
غمت در سینه ام مانده، ولی از دیده پنهانی
شکستی عهد و پیمانت، شکستی قامتِ دل را
چه آسان بر لبت چرخید!، به من گفتی، پشیمانی!!!
عکس نوشته درباره پشیمانی
فقدان حضور;
وجود تاریکم
(این بستر حادثه های شوم)
تا رسیدن به”غربت احساس “
می دواند.
پس از آن
پشیمانی !
باران ِ لطیفی ست…
زمانی که موجِ پشیمانی، دلت را لرزاند
از آشفتگی تو، ابرِسنگینِ دلم
باریدن گرفت
وتمامِ خاطراتِ با تو بودن را
همچون قطره های باران
از چشمانم، جاری ساخت.
خرابم و از زندگی خود بیزارم
خمارم و در دام تن گرفتارم
هزار دانه بریختم به شوره زار درون
ولی چگونه از این کِشته بار بردارم
زمین کویری و من بر خیال کلاغ
مترسکی درون مزرعه می کارم
چه شبها که با خیال فصل درو
به خواب خوش رفته چشم بیدارم
دریغ از اینکه چو فصل درو رسید
نه گندمی به مزرعه بود و نه انبارم
کنون پشیمانی و حسرت ندارد سود
که این بلا ز خودم بود و پندارم
ندانستم که مه رویان بعهد خود نمیپایند
از آن عهد و از آن پیمان پشیمانی پشیمانی
در چارچوب آن همه قضاوت ناعادلانه ات
دهان نیمه بازِ دَر
شاهد رفتن من شد
حالا …
بیهوده ،این همه پله های پشیمانی را
برای دیدار دوباره ی من ،پایین نیا
من چشمهایم را شسته ام
آن هم با اَسید…
زود بر رخصت خود کلک پشیمانی راند
شاه غیرت که دل از وی خط ترخانی داشت
دل نهــــادن بر پشیـــمــــانی چـه سود؟
کـــــان پشیـــمان سوز ِ مهرافزا گـذشت
اگر من ترک ارباب وفا کردم پشیمانم
اگر اینگونه بـا ساقی جفـا کردم پشیمانم
اشعار کوتاه درباره اشتباه و پشیمانی
می روم از خانه ات امّا پشیمان نیستم
بعد از این دیگر اسیر بند و زندان نیستم
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بی دینان پشیمانی پشیمانی
گر پشیمانی برو عیبی کند
آتش اول در پشیمانی زند
خود پشیمانی نروید از عدم
چون ببیند گرمی صاحب قدم
چون قضا آورد حکم خود پدید
چشم وا شد تا پشیمانی رسید
این پشیمانی قضای دیگرست
این پشیمانی بهل حق را پرست
ور کنی عادت پشیمان خور شوی
زین پشیمانی پشیمان تر شوی
نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی رود
چون بدی عاجز پشیمانی ز چیست
عاجزی را باز جو کز جذب کیست
در شبی که فکر تو در من غوغا می کرد
به گمانم انگار
راز چشم های تو را فهمیدم
بی پناه از سیل غم
به پشیمانی خود خندیدم
من از عمـری کـه بـا زاهــد فنــا کردم
من از جوری که در راه خدا کردم پشیمانم
گر چه می دانم جدایی اشتباه دیگری ست
می روم از خانه ات اما پشیمان نیستم
بود بدتر ز هر زهری مزیدن
سرانگشت پشیمانی گزیدن
گر پشیمانی بر او عیبی کند
اول آتش در پشیمانی زند
گر اظهار پشیمانی کند گردون مشو ایمن
که بدعهد از پشیمانی پشیمان زود می گردد
چرا عاقل کند کاری که باید
سرانگشت پشیمانی گزیدن
زود بر رخصت خود کلک پشیمانی راند
شاه غیرت که دل از وی خط ترخانی داشت
ندانستم که مه رویان بعهد خود نمیپایند
از آن عهد و از آن پیمان پشیمانی پشیمانی
نخست اندیشه میکن تا نیاید
سرانگشت پشیمانی گزیدن
عهد بستیم و نیستی راضی
دل بدادیم و هم پشیمانی
زمانی که موجِ پشیمانی، دلت را لرزاند
از آشفتگی تو، ابرِسنگینِ دلم
باریدن گرفت
وتمامِ خاطراتِ با تو بودن را
همچون قطره های باران
از چشمانم، جاری ساخت.
بجز بحر گنه لایق نباشد
سرانگشت پشیمانی گزیدن
کنون پشیمانی و حسرت ندارد سود
که این بلا ز خودم بود و پندارم
من می دانم…
خدا هم از آفریدن من پشیمان شده است…
رویش نمی شود اظهار پشیمانی کند!
مرا به حال خود گذاشته تا خودم را ویران کنم…
و من چه خوب به این کار آشنایم…
دیگر به خدا هم زحمت نمی دهم!!!…
شعرهای زیبای اشتباه
بنگر که این باد چگونه دست مرا رها کرد در بی کسی هایم
و بی خداحافظی ویران کرد خاطره هایم!
اما…
آن هنگام که با پشیمانی برگردد
سودی نخواهد داشت بردل شکسته ای که بند خورده است با اشک
آری …
همیشه خیلی زود دیر می شود !!!
روزی که از دست دادن مرا باور کنی
روزی که پشیمانی سودی به حالت نخواهد داشت
روزی که گریه هایت راهی به جایی نخواهد برد
روزی که اشک هایت سنگ قبر من را بشوید
در گور خواهم خندید….
وقتی سهم من از کوچ پرستوها
فقط پریشانی است
وقتی سهم من از شراب احساسش
فقط بی اعتنایی است
وقتی سهم من از هجرتش
فقط پشیمانی است
پس به چه کار آید عشق
که سهم این دل غم و تنهایی است…
تو ای ظالم چرا رفتی
چه سودت این پشیمانی
نگو بی من پریشانی
نگو دردم تو می دانی
مادرم می گفت:
عاشقی
یک شب است و
پشیمانی
هزارشب
حالا
هزارشب پشیمانم
که چرا؟!
یک شب عاشق نبودم.
چقدر عوض شده ای مگر پشیمانی؟
هنوز که پیش توام چرا پریشانی؟
به فال قهوه من مگر چه آمد ه بود؟
که مانده خیره نگاهت میان فنجانی
تا هوای دلم زمستانی است
حاصلم خرمنی پشیمانی است
در حصار صبور خاطره ها
قاب عکسم هماره زندانی است
چشم من شهرکی غریب آباد
آسمانش هیشه بارانیست
یار من را شکسته میخواهد
سهم من هم شکست و حیرانی است
آن سیاهی که میخزد در خود
سایه روح شاعر آیا نیست