




در این مطلب مجموعه ای از اشعار و شاه بیت های عاشقانه ناب معروف از شاعران معروف ایرانی را گردآوری کرده ایم. امیدواریم که از این مجموعه اشعار ناب احساسی لذت ببرید.

شاه بیت های عاشقانه
فهرست مطالب
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس می کشم
روزبه بمانی
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی، گفتم که همین خواهم
“مولوی”
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد هم چنان دشوار نیست
همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست
چــه کنــم؟ حـرف دلــــم را بزنــم یا نزنــم؟
قیصر امین پور
یا رب تو به خوبان جهان رحم به ما کن
از ظلمت فردای قیامت تو رها کن

اشعار تک بیتی ناب عاشقانه
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باشاقبال لاهوری
ز کدام رَه رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فِتادی
هوشنگ ابتهاج
صفائی بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردمشهریار
جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست کار من
من به جهان چه می کنم چونک از این جهان شدم
مولوی
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود
شهریار
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده ای؟
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وا دارم؟؟!فاضل نظری

شعر تک بیتی احساسی زیبا
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
سعدی
در عاشقی که فکر و تخیل نیاز نیست
ای نازنین بداهه “تو را” دوست دارمت
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر
گرگ ها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب!؟فریدون مشیری
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
سعدی
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بساوحدی مراغه ای
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
مولانا
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم
مولانا
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
این زمین خانه حیرانی نیست
غیر یک شوخی کیهانی نیست
احسان افشاری

شاه بیت عاشقانه ناب
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی
قصه این است که چه اندازه کبوتر باشیفریدون مشیری
تو را دوست دارم و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا ، به زندگی دلبسته می کند
شاملو
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبرعطار نیشابوری
مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست
فردوسی
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
و زخم های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
فروغ فرخزاد
تنهایی و رسوایی !بی مهری و آزار !
ای عشق ببین من چه کشیدم تو چه کردی!
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجاییسعدی
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلمهوشنگ ابتهاج
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
سعدی
من ذره و خورشید لقائی تو مرا
بیمار غمم عین دوائی تو مرامولوی
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکندسیمین بهبهانی
خوش لذّتی است با دل شیدا گریستن
در گوشه ای نشستن و تنها گریستن
زمانی سیستانی

شعر عاشقانه معروف
کس نیست در این گوشه فراموش تر از من
وز گوشه نشینان تو خاموش تر از منشهریار
یا رب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دلی بیدار ده
صائب تبریزی
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمتحافظ
در ذهنم ای چهره ات بهترین یادگاری!
زیباترین شعرم ارزانی ات باد امشبحسین منزوی
آسایش تن، غافلم از یاد خدا کرد
همواری این راه مرا سر به هوا کرد
صائب تبریزی
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه !؟
موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است
آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
سعدی
غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست
نیست هستی جز دمی ناچیزو آن دم هیچ نیست!ملک الشعرای بهار
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان راسعدی
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بی تو خوش نباشد رو قصه ی دگر کن
مولوی
شاه بیت احساسی عاشقانه رمانتیک
زهی عشق، زهی عشق که ماراست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیراییقیصر امین پور
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد
خانم آنست که باب دل شوهر باشد
سعدی
هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد
تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟
اگه منو دوست نداری اینو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگاهت بهم کنایه میزنی؟
خودش اول نگاهم کرد خدایا
به صد خواهش صدایم کرد خدایا
گناه این جدایی گردن اوست
که او آخر رهایم کرد خدایا