در سایت ادبی، فرهنگی و هنری روزانه دلنوشته عاشقانه زمستانی را برای شما دوستان و عزیزان آماده کردهایم. دلنوشتههای عاشقانه زمستانی یکی از محبوبترین انواع نوشتههای احساسی در فرهنگ فارسی هستند، زیرا زمستان با زیباییهایش مثل برف سفید، سرمای دلچسب و شبهای بلند، فضایی رمانتیک و عمیق ایجاد میکند که احساسات عشق را بیشتر برمیانگیزد.

دلنوشته رمانتیک برفی
وقتی به تو فکر می کنم قلبم گرم می شود
حتی در زمستان سرد
عشق من
مهم نیست امروز چقدر سرد باشه
تو گرما بخش منی
دستامو بگیر تو دستت تا سرما رو حس نکنم
پا به پام قدم بزن زیر این برف سپید تا خوشحال ترین آدم روی زمین باشم
شومینه، یک فنجان قهوه داغ و عشقت که درست کنارت است …
بهتر از این هم می شود؟
بیرون بسیار سرد است اما من اینجا در خودم احساس گرمای زیادی می کنم
نوعی گرما که پوستم را فرا گرفته
این حسی است که هر زمان که به تو فکر می کنم به من دست می دهد
تو احساس گرمایی هستی که بدن یخ زده من را گرم می کند
همه ما مثل دانه های برف هستیم
منحصر به فرد و یکی یک دونه
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
اینجا بسیار گرم است و من نمی توانم توضیح دهم که چطور چنین چیزی ممکن است
عمیقا به چهره ات خیره می شوم و احساس گرما همه وجودم را فرا می گیرد ….
بالاخره کشف کردم که چرا چنین احساسی دارم
حضور تو گرمای من است
حتی در طول زمستان …
دوستت دارم
دارد برف می آید
در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
حضورت رنگ از چهره زمستان های سنگین زندگی ام پرانده است
تو بهاری ترین اتفاق زندگی ام هستی … با من در میان برف ها قدم بزن
بیرون هوا بسیار سرد است اما با ایستادن در مقابل تو
احساسی شبیه در بهشت بودن به من می دهد
من احساس می کنم به فرشته های عالم بالا پیوسته ام
دوستت دارم عزیزم!
خیلی خوشحالم که با تو ملاقات کرده ام عشقم!
این زمستان برای تو به عنوان یاد آور خواهد بود که به یادت بیاورد که من همیشه تو را دوست خواهم داشت و حتی بعد از این فصل، عشق من نسبت تو همچنان پابرجا خواهد ماند.

اولین برف زمستانی تنها یک رویداد نیست بلکه یک اتفاق جادویی است
تو به رختخواب می روی و در جهانی کاملا متفاوت از خواب بیدار می شوی
عشق یعنی امید، یعنی طراوت باران، یعنی سفیدی برف، یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن !
من در شگفتم که آیا برف به درختان و مزارع عشق می ورزد که این چنین آن ها را به آرامی می بوسد؟ و سپس آن ها را چنین آسوده و در امنیت با لحاف سفیدی می پوشاند و شاید می گوید:”بخوابید، عزیزانم، تا تابستان دوباره بیاید.”
زمستان زمانی برای آسودن است
برای غذای خوب و گرما
برای لمس دستی دوستانه و صحبت کردن در کنار آتش
دانه برف، یکی از ظریف ترین خلقت های خداوند است
اما نگاه کن زمانی که به هم چسبیده هستند چه می توانند انجام دهند!
عشق یعنی شنیدن پیش بینی هواشناسی که می گوید
طوفان زمستانی در راه است و تو بتوانی آن روز را در رختخواب و کنار معشوقت بگذرانی
هوای سرد زمستان بهانه عالی برای در آغوش گرفتن است
زمستان در بهار می میرد تا دوباره در پاییز متولد شود
عکس نوشته عاشقانه برفی
ماهی دیگر، سالی دیگر، لبخندی دیگر، اشکی دیگر، زمستانی و تابستانی دیگر …
اما هرگز “تو” ی دیگری نمی تواند وجود داشته باشد!
آمدنت
قند را
در دل من آب میکند
برف را
در دل
زمستان
ذرات برف مانند بوسه هایی هستند که از بهشت آمده اند
زمستان ها هرگز سرد نخواهند بود اگر تو خاطراتی گرم از شخصی خاص داشته باشی!
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سُر نخوری
که گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم
عاشق تــوام !
به گوش ام خش خش پاییز زرد است
دل ام میعادگاه زخم و درد است
نمی آید صدایی از در و دشت
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
اشک هایم که سرازیر می شوند
دیر نمی پاید که قندیل میبندند
عجب سرد است هوای نبودنت …
تو
راز فصلها را میدانی
وقتی پاییز
آهنگ رنگ رنگ موهایت
تابستان
التهاب سرخ لبانت
زمستان
سپیدی شانههای برفیات
و بهار
قرار با اطلسیها
در مردمک چشمان توست
رسول رضایوف
دوستت دارم اما نه به اندازه ی برف
چون یه روز آب می شه
دوستت دارم اما نه به اندازه ی گل
چون یه روز پژمرده می شه
دوستت دارم به اندازه ی دنیا
چون هیچ وقت تموم نمی شه
زمستان که میشود، شهر سرد است اما صدای تو شبیه بخاری روشن گوشهی دلم مینشیند. دستهایت را اگر داشتم، برف هم جرئت نمیکرد بین ما فاصله بیندازد. دوست داشتنت، تنها فصل ثابتیست که تغییر نمیکند.
برف آرام میبارد و من فکر میکنم اگر کنارم بودی، سکوت زمستان معنا پیدا میکرد. سرما بهانه است؛ دلم فقط آغوش تو را میخواهد. بعضی عشقها مثل زمستاناند؛ سرد به نظر میرسند اما عمیقتر از هر فصلاند.
زمستان بدون تو فقط تقویم است. خیابانها سفیدند اما دلم خاکستریست. کاش میدانستی گرمای یک نگاهت چگونه میتواند سختترین شبهای دیماه را نرم و قابلتحمل کند. من به تو بیشتر از شال و پالتو نیاز دارم.
در سرمای زمستان، نفسهایم بخار میشوند و نام تو روی هوا نوشته میشود. برف که میبارد، یادم میآید چقدر دوست دارم کنار تو پیر شوم، فصل به فصل، بدون ترس از سرد شدن دلهایمان.
زمستان است و من هنوز به آمدنت فکر میکنم. پنجره را باز میکنم، شاید سرمای هوا شبیه نبودنت باشد. تو اما فرق داشتی؛ نبودنت استخوانسوز است و هیچ برفی آن را زیبا نمیکند.
دوست داشتنت مثل چای داغ در عصرهای زمستانیست؛ ساده، ضروری و نجاتبخش. بیرون برف میبارد و من در خیال، انگشتان یخزدهام را در دستهای تو گرم میکنم.
زمستان که میآید، عاشقها به هم نزدیکتر میشوند. من اما هرچه سردتر میشود، بیشتر دلتنگت میشوم. فاصله، برف ندارد اما میسوزاند. کاش میشد به اندازهی یک آغوش، زمستان را کوتاه کرد.

دلنوشته زمستانی
شبهای زمستان طولانیاند و فکر تو طولانیتر. ساعتها میگذرد و من هنوز به صدای خندهات فکر میکنم. اگر بودی، این سرما فقط یک بهانه بود برای نزدیکتر نشستن.
برف روی شانههایم مینشیند و من آرزو میکنم کاش جای آن، سرت بود. زمستان وقتی عاشقی، فقط یک امتحان است؛ یا دستها را محکمتر میگیری، یا برای همیشه یخ میزنی.
زمستان یعنی دلتنگی با لباس گرم. من همهچیز را پوشیدهام جز نبودن تو را. هیچ پالتویی برای این سرما کافی نیست. فقط صدایت میتواند دوباره مرا به زندگی برگرداند.
در این زمستان، آدمها زودتر خسته میشوند و من زودتر دلتنگ. اسم تو را که مینویسم، انگار شیشهی یخزدهی دلم بخار میکند. هنوز هم باور دارم عشق، قویتر از سرماست.
زمستان اگر تو را داشته باشد، شاعرانه است. اگر نه، فقط سرد است و تکراری. من در میان برفها، رد پای تو را دنبال میکنم؛ حتی اگر بدانم به هیچجا نمیرسد.
سرما به استخوانهایم رسیده، اما دلتنگیام عمیقتر است. زمستان به من یاد داد بعضی نبودنها از هزار باد سردترند. تو که نباشی، هیچ آتشی گرمکننده نیست.
دوست دارم در زمستان، کنار تو سکوت کنم. نه حرف لازم است، نه توضیح. فقط نفسهایمان که در هم گم شود و بفهمیم گرمترین جای دنیا، فاصلهی بین دو دل است.
زمستان را دوست دارم چون شبیه عشق ماست؛ سخت، ساکت و پر از زیباییهای پنهان. اگر کنارم بودی، برف هم به احتراممان آرامتر میبارید.
دلم میخواست زمستان امسال را با تو تا آخرین برفش زندگی کنم. اما سهمم فقط فکر کردن است. به تو، به گرمایی که بود و به سرمایی که مانده است.
در این زمستان، من و خاطرههایم دور هم نشستهایم. جای تو خالیست اما حضورت پررنگتر از هر آدمیست. بعضی عشقها حتی در برف هم خاموش نمیشوند.
زمستان که میشود، عاشقها بیشتر دیده میشوند. من اما یاد گرفتم عاشقانه دلتنگ باشم. تو که نباشی، برف فقط سفید نیست؛ سنگین است.
دستهایم سرد است و دلم سردتر، اما هنوز به آمدنت فکر میکنم. زمستان، امید را سختتر میکند، نه غیرممکن. شاید هنوز معجزهای باقی مانده باشد.
زمستان را میشود تحمل کرد، نبودن تو را نه. برف که میبارد، انگار آسمان هم دلتنگ شده. کاش میفهمیدی چقدر جای تو در این فصل خالیست.
شبهای زمستان، من با فکر تو گرم میشوم. شاید خیال، تنها بخاریایست که خاموش نمیشود. عشق تو، حتی از پشت شیشههای یخزده هم پیداست.
زمستان یعنی دوست داشتن با احتیاط، نفس کشیدن با درد و یاد تو با تمام وجود. من هنوز هم در این سرما، به گرمترین خاطرهی زندگیام پناه میبرم: تو.
برف همهچیز را آرام میکند جز دلم را. زمستان اگر تو نباشی، فقط فصل انتظار است. انتظار برای روزی که دوباره گرمای عشق را باور کنم.
زمستان را دوست دارم چون شبیه دلتنگیست؛ بیصدا، سفید و عمیق. اگر کنارم بودی، سردترین شبها هم بوی خانه میداد.

سرما بهانه است؛ دلتنگی دلیل دارد. زمستان فقط یادم میاندازد چقدر دوست داشتنت برایم ضروریست. تو نباشی، حتی بهار هم گرم نیست.
در این زمستان، من با خاطرهی تو نفس میکشم. هر برف، یک یادآوریست از چیزی که میتوانست باشد. عشق، گاهی در نداشتن معنا پیدا میکند.
زمستان که میشود، آدم دلش پناه میخواهد. من پناهم را در تو گم کردهام. هیچ آغوشی شبیه آغوش خیال تو گرم نمیکند.
برف که میبارد، همهچیز ساکت میشود. کاش دل من هم آرام میگرفت. دوست داشتن تو در زمستان، شجاعت میخواست و من هنوز شجاعم.
زمستان یعنی باور کنی گرما تمام نشده. من هنوز به عشق تو ایمان دارم؛ حتی اگر فاصله، حتی اگر سرما، حتی اگر نبودن.
زمستان با تو یک رؤیاست و بیتو یک واقعیت سخت. من هنوز هم در این سرما، نامت را آرام زیر لب تکرار میکنم؛ شاید دلم گرم شود.