ویلیام فاکنر یکی از بزرگترین نویسندگان جهان است که قلم بسیار خوبی داشت. این نویسنده که بیشتر آثارش با درون مایه اجتماعی نوشته شدهاند؛ یک بار نیز موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. ما امروز در مجله اینترنتی روزانه بهترین جملات و نوشتههای او را جمع آوری کردهایم که امیدواریم از خواندن آنها نهایت لذت را ببرید.
ویلیام فاکنر که بود؟
فهرست مطالب
فاکنر در نیو آلبانی، می سی سی پی به دنیا آمد. در 1902 خانوادهاش به آکسفورد، مرکز دانشگاهی می سی سی پی، نقل مکان کرد.
به دلیل وزن کم و قد کوتاه در ارتش ایالات متحده پذیرفته نشد ولی به عنوان دانشجوی دانشگاه افسری در یگان پرواز سلطنتی در تورنتوی کانادا نام نویسی کرد و در 2 دسامبر 1918 به عنوان افتخاری ستوان دومی نایل شد.
ویلیام در ژوئن 1929 با استل اولدم ازدواج کرد. سفرهایی به هالیوود و نیویورک داشت و در این فاصله چندین فیلمنامه و نمایشنامه نوشت.
مطالعات در مورد فاکنر در 1946 به صورت جدی توسط ملکم کاوی آغاز شد. در 1949 جایزه نوبل ادبیات به او داده شد و خطابه مشهور خود را در آنجا خواند. بعدا نیز جایزه ی پولیتزر را برای کتاب شهر در سال 1957دریافت نمود.
او در 6 ژوئیه 1962، سه هفته بعد از آنکه از اسب افتاد، بر اثر سکته ی قلبی در بیهالیا، می سی سی پی در گذشت.
شهرت فاکنر به سبک تجربی او و توجه دقیقش به شیوه ی بیان و آهنگ نوشتار است. در مقابل شیوه مینیمالیستی نویسنده معاصرش، ارنست همینگوی، فاکنر در نوشته هایش مکرر از جریان سیال ذهن بهره میگیرد و اغلب داستانهای عمیقا عاطفی، ظریف، پیچیده، و گاه گوتیک با شخصیتهای گوناگون شامل برده های آزاد شده، یا اعقاب برده ها، سفیدپوستان تهی دست، جنوبیهای طبقه کارگر و یا اعیان مینوشت.
جملات قصار و بسیار جذاب از ویلیام فاکنر
ما در ادامه متن بهترین و عمیقترین جملات ویلیام فاکنر را برای شما عزیزان خواهیم نوشت.
راستش زندگی زنها سخته. بعضی زنها. مادر خودم هفتاد و خوردهای عمر کرد. هر روز خدا هم کار میکرد. بعد از زاییدن پسر آخرش یک روز هم ناخوش نشد، تا یک روز نگاهی به دور بر خودش انداخت، رفت اون پیرهن خواب دانِتِلش رو که از چهل و پنج سال پیش داشت هیچ وقت هم تنش نمیکرد از صندوق درآورد تنش کرد، بعد رو تخت دراز کشید پتو رو کشید روش چشمهاش رو بست گفت «بابا رو سپردم دست همهی شما. من خستهام.»
گذشته
نمرده است
در واقع حتی نگذشته است…
زندگی به من آموخت
که همیشه منتظرِ حمله ی احتمالی کسی باشم
که به او خوبیِ فراوان کرده ام!
عشق و رنج دو روی یک سکهاند …
و ارزش عشق به اندازهی رنجی است که آدم از بابت آن میکشد و اگر عشق همین طور مفت و مجانی پای آدم تمام شود در واقع عشق نبوده و فقط خودش را گول زده!
”گاهی من یقین ندارم کی حق داره بگه فلان آدم چه وقت دیوونه است، چه وقت نیست.گاهی پیش خودم میگم هیچ کدوم ما دیوونه نیستیم، هیچ کدوم هم عاقل عاقل نیستیم، تا روزی که باقی ما با طرف هامون تکلیفش را معلوم می کنیم. مثل اینکه قضیه این نیست که آدم چه کاری می کنه، قضیه اینه که اکثریت مردم چجوری به کارش نگاه می کنند…“
پدرم همیشه میگفت که ما به این دلیل زندگی میکنیم که آماده بشیم که تا مدت درازی مرده باشیم…
هر کسی…
سزاوار فرصتی دیگر است…
اما…
نه برای همان اشتباه
زنـدگـی به من آموخت، که همیشه منتظر
حمله احتمالی کسی باشم که به او خوبی
فراوان کردم!
فقط پس از آنکه فهمیدی که هیچچیز نمیتواند کمکت کند – نه مذهب، نه غرور نه هیچچیز دیگر – وقتی این را فهمیدی آنوقت به هیچ کمکی نیاز نداری.
بزرگترین اشتباه آدمها از دلِ بزرگترین دوستداشتنهایشان بیرون میجهد. از همان چیزهایی که سفت گرفته بودنشان. معمولاً چیزهایی از دست میروند که میخواهیم هیچگاه از دست نروند. هر چه چیزی را سفتتر میگیریم خون کمتری به انگشتان میرسد و کمی بعد مُشت باز میشود…
مـیگـویـنـد گـاهـی عشق دو انسان نسبت بهم
میمـیـرد. ایـن درسـت نیست. عشق نمیمیرد
تـنـهـا اگـر آنچنان که باید لایق و شایستهی آن
نـبـاشید، شما را ترک میگوید و میرود. عشق
نمیمـیـرد؛ خـود آدم است که میمیرد؛ آدم که
آخرش میمیرد، منتها من دلم میخواهد غرق
در دریا بمیرم …
بـدبـخـتـی آدمـی آن وقـتــی نـیـسـت کــه
پی ببرد هیچ چیز نمیتواند یاری اش کند
نـه مـذهـب، نـه غـرور نـه هـیـچ چیز دیگر
بدبختی آدمی آن وقتی است کـه پی ببرد
به یاری نیاز ندارد …
من این رو قبلا هم تو زن ها دیده ام. دیده ام آدم هایی رو از اتاق بیرون می کنند که با محبت و دلسوزی اومده اند سراغ شون، اومده اند کمک شون کنند، اون وقت به یک جونور بی قابلیتی می چسبند که هیچ وقت براشون چیزی به جز یابوی بارکش نبوده اند…!
آدمایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است!
به یک جایى از زندگى که رسیدى میفهمى رنج را نباید امتداد داد ، باید مثل یک چاقو که چیزها را مى برد و از میانشان مى گذرد ، از بعضى آدم ها بگذرى و براى همیشه تمامشان کنی…
همیشه بیشتر از چیزی که می دانی می توانی انجام دهی را رویاپردازی کن و هدف بگیر….
به یک جایى از زندگى که رسیدى، مى فهمى رنج را نباید امتداد داد. باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد، از بعضى آدم ها بگذرى و براى همیشه تمامشان کنى….
چه بسا مردم قول هایی می دهند که
فقط وجدانشان را راضی کنند.
خشم و هیاهو…
ما آدما رو فراموش کردیم. زندگی ارزشش رو از دست داده. ولی زندگی بی ارزش نیست. این زندگی لعنتی چیز خیلی باارزشیه. منظورم اینه که زندگی از این فیش حقوقی به اون یکی فیش حقوقی رسیدن نیست، بلکه شرافت و غرور و نظمه که ارزش موندن آدم رو نشون میده و آدم رو باارزش میکنه. این چیزیه که باید دوباره یادش بگیریم. شاید یاد گرفتن دوباره ش برای ما سخت باشه، خیلی سخت.
غم انگیزترین چیز راجع به عشق اینست که نه تنها عشق برای همیشه دوام نمی آورد، بلکه دلشکستگی پس از آن نیز به زودی فراموش می شود….
هرگز نترس که صدای خود را برای صداقت و حقیقت و دلسوزی در مقابل بی عدالتی و دروغ گویی و طمع بالا ببری. اگر تمام مردم دنیا این عمل را انجام دهند، زمین را تغییر می دهد….
جملات کوتاه و جذاب از ویلیام فاکنر
به یک جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد!
باید مثل یک چاقو که چیزها را میُبرد و از میانشان میگذرد، از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی!
میگویند گاهی عشق دو انسان نسبت به هم میمیرد!
این درست نیست. عشق نمیمیرد، تنها اگر آنچنان که باید لایق و شایستهی آن نباشید، شما را ترک میگوید و میرود.
عشق نمیمیرد؛ خود آدم است که میمیرد.
عشق مانند دریاییست: اگر لایق آن نباشید، اگر باعث تعفن آن شوید، شما را به جایی پس خواهد زد تا بمیرید. آدم که آخرش میمیرد، منتها من دلم میخواد غرق در دریا بمیرم…
بعضی چیزا هست که تو هیچوقت نباید تحملشون کنی. بعضی چیزا هست که هرگز نباید تحملتو از دست بدی و اونا رو قبول کنی…
چیزایی مثل بی عدالتی، بی حرمتی، بی شرفی و ننگ! فرقی نمیکنه چقدر جوان یا پیر باشی و این به خاطر شهرت یا پول نیست.
به خاطر چاپ عکست در روزنامه یا موجودیت در بانک نیست.
فقط از تحمل این قبیل چیزا باید امتناع کنی….!
عشق و رنج دو روی یک سکهاند و ارزش عشق به اندازه رنجی است که آدم از بابت آن میکشد.
و اگر عشق همین طور مفت و مجانی پای آدم تمام شود، در واقع عشق نبوده و فقط خودش را گول زده…
زنها موجوداتی بینظیر هستند. آنها قادرند هر مصیبتی را تاب بیاورند، چون که اینقدر عقل توی کلهشان هست که بدانند تنها کاری که باید در قبال اندوه و دشواریهای زندگی انجام داد، این است که دل به دریا بزنی و از میانه آن بگذری و از آن طرف سر به سلامت بیرون ببری. به نظرم دلیل اینکه زنها قادرند این طور عمل کنند، این است که آنها نه تنها برای درد جسمانی، شأن و اعتباری قائل نیستند، بلکه اصلاً آن را محل اعتنا هم به حساب نمیآورند، زنها از اینکه از پا در بیایند اصلاً خجالت نمیکشند …!
به یک جایی از زندگی که رسیدی،
می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد
از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی!
عشق و رنج دو روی یک سکهاند …
و ارزش عشق به اندازهی رنجی است که آدم از بابت آن میکشد و اگر عشق همین طور مفت و مجانی پای آدم تمام شود در واقع عشق نبوده و فقط خودش را گول زده!
من از پذیرفتنِ پایانِ انسان سر باز می زنم.
گفتنِ اینکه انسان نامیراست بسی آسان است، صرفا به این خاطر که انسان قادر است تحمل کند.
آن زمان که آخرین ضرباهنگِ هستی به صدا درآید و آخرین سنگ بی ارزشی که در آخرین سرخیِ غروبی رو به مرگ بدون جاذبه ی زمین آویزان بماند؛ حتی در آن زمان نیز یک صدای دیگر شنیده خواهد شد:
صدای ضعیفِ خستگی ناپذیرِ انسان که هنوز سخن می گوید!
من از پذیرفتنِ پایانِ انسان امتناع می کنم.
باور دارم که انسان، تنها تحمل نخواهد کرد؛ او چیره خواهد شد.
انسان نخواهد مرد؛ نه ازین رو که در میان جانداران، تنها اوست که صدایی خستگی ناپذیر دارد. بلکه بدان جهت که او روح دارد. روحی قادر به ابراز محبت، فداکاری و تحمل!
وظیفه ما این است که از انسان بگوییم. کار ما این است که به انسان کمک کنیم تا پایدارتر شود:
با بالا بردن عاطفه اش، با به یاد انداختنِ شجاعت، شرف، شور، غرور، محبت، شفقت و ایثار که شکوهِ گذشته ی انسان است…
یک روز داشتم با کورا صحبت می کردم. کورا برای من دعا کرد، چون خیال می کرد من گناه رو نمی بینم، می خواست من هم زانو بزنم و دعا کنم، چون آدم هایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است.
هنرمند فرصت گوش کردن به ناقد را ندارد.
نقدها را معمولا کسانی می خوانند که می خواهند نویسنده بشوند.
ولی آن هایی که می نویسند یعنی نویسنده اند. وقت خواندن نوشته های ناقدان را ندارند.
ناقد برای هنرمند نمی نویسند. مقام هنرمند بالاتر از ناقد است.
چون هنرمند با نوشته هایش بر ناقد تاثیر می گذارد و او را هدایت می کند.
اما آنچه ناقد می نویسند بر همه تاثیر می گذارد الا هنرمند.
کپشن هایی از ویلیام فاکنر
آدمایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است
رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است …
هیچ جنگی به پیروزی نمی رسد …
صحنه ی جنگ فقط دیوانگی و نومیدی انسان را به او نشان می دهد و پیروزی چیزی نیست مگر توهم فیلسوف ها و احمق ها…!
مغزِ آدمیزاد، عین ماشین میمونه،
زیاد نمیشه باهاش ور رفت
بهترین صورتش اینه که
یکنواخت کار کنه،
هر روزی کارِ همون روز رو بکنه
هیچ قسمت اش
بیش از اندازه ی لازم کار نکنه.
فاکنر_در_دره_مرگ
تام_داردیس
“ـ اهل ویسکی هستی؟
ـ بدم نمیآید.
جانسون بطری را گرفت و تا ته ویسکی را سر کشید.
این شروع ماجرا بود؛ چون میگساری آن دو سه هفته به درازا کشید.
استودیو سه هفته به دنبال فاکنر و جانسون به همهجا سر زد تا آخر سر، آنها را در زاغههای متعلق به کشاورزان مهاجر پیدا کرد. آنها را به هوش آوردند و…”
بدبختی آدمی آن وقتی نیست که پی ببرد هیچچیز نمیتواند یاری اش کند؛
نه مذهب، نه غرور، نه هیچ چیز دیگر، بدبختی آدمی آن وقتی است که پی ببرد به یاری نیاز ندارد…
خیال میکردم مرگ پدیده ایست مربوط به بدن آدمی؛
حالا میفهمم که فقط یکی از احوال روحی آدم است !
همیشه کـسـانی کـه در هـیـچ کاری
موفق نشدهاند، میخواهند بـه آدم
راه کار یاد بدهند!
میگویند گاهی عشق دو انسان نسبت به هم میمیرد.
این درست نیست. عشق نمیمیرد، تنها اگر آنچنان که باید لایق و شایستهی آن نباشید، شما را ترک میگوید و میرود.
عشق نمیمیرد؛ خود آدم است که میمیرد.
عشق به مانند دریاییست؛ اگر لایق آن نباشید، اگر باعث تعفن آن شوید، شما را به جایی پس خواهد زد تا بمیرید.
آدم که آخرش میمیرد، منتها من دلم میخواد غرق در دریا بمیرم…