جملات قصار فردوسی شاعر بزرگ ایرانی (سخنان غنی و عمیق شاعر)

در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم جملات قصار فردوسی بزرگ را برای شما دوستان قرار دهیم. ابوالقاسم فردوسی توسی شاعر حماسه‌سرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگ‌ترین چکامه‌سرای پارسی‌گو دانسته‌اند که از آوازهٔ جهانی برخوردار است. وی را حکیم سخن و حکیم توس نیز گویند.

جملات قصار فردوسی شاعر بزرگ ایرانی (سخنان غنی و عمیق شاعر)

جملات قصار و سنگین از فردوسی بزرگ

روح و روان و دل جهان روشن است و زمین را بی دریغ روشن می سازد خورشید از خاور برخاسته بسوی باختر که مسیری درست و بی نظیر است ای آنکه همچون آفتاب لبریز از نور و خردی تو را چه شده است که بر من نمی تابی؟!!

چراغ مایه دفع تاریکی است، بدی جوهر تاریکی در زندگی آدمی است که از آن دوری باید جست.

بی خردی است که بگویم کسی بدی را بی بهانه (دلیل) انجام می دهد.

رنج منتهی به گنج را کسی خریدار نیست.

اگر برای انجام کاری بزرگ، زمان نداری .بهتر است بی درنگ آن را به دیگران بسپاری.

کتاب زندگی گذشتگان، جان تاریک را روشنی می بخشد.

این جهان سراسر افسانه است جز نیکی و بدی چیزی باقی نیست.

جملات قصار و سنگین از فردوسی بزرگ

اولین مرحله شناخت آفرینش همانا خرد است چشم و گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد. و افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای آموختن نباید از دست داد.

خداوند درهای هنر را بر روی دانایان دادگر گشوده است.

کسی به فرجام زندگی آگاه نیست، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد.

دانش ارزش آن را دارد که به خاطر آن رنج ها بکشی.

به این زمین گرد که بسرعت می گردد بنگر که درمان ما در آن است و درد ما نیز، نگاه کن و ببین که نه گردش زمانه آن را می فرساید و نه رنج و بهبودی حال بشر آن را به آتش می کشد، نه آرام می شود و نه همچون ما تباهی می پذیرد.

چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش

چو خسرو شوی بندگی را بکوش

میاسای از آموختن یک زمان

به دانش میفکن دل اندر گمان

فرمان ایزد به جهانداران داد و دهش است.

کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند.

از بزرگان تنها رنجهاست که باقی می ماند.

جایگاه پرستش گران کوهستان است.

آزادگان را کاهلی، بنده می سازد.

فرمانرویانی که گوش به فرمان مردم دارند در زندگی جز رامش و آوای نوش نخواهند شنید.

کسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت.

خسروی بزرگتر، بندگی بیشتر می خواهد.

ابلیس مانند نیکخواهان پیش می آید، ابتدا عهد و پیمان می گیرد، سپس راز می گوید.

آنگاه که هنر خوار می گردد جادو ارجمند می شود.

دیوان که فرمانروا و دست دراز شدند سخن از نیکی را هم باید مانند راز گفت.

جز مرگ را، هیچ کسی از مادر نزاد.

دانایی توانایی به بار می آورد، و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد.

گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است.

خرد برترین هدیه الهی است.

بترس از خدا و میازار کس ره رستگاری همین است و بس

دریغ‌ست ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود

از آن پس نمیرم که من زنده‌ام که تخم سخن من پراگنده‌ام هر آنکس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین

چو یزدان بود یار و فریادرس نیازد به نفرین ما هیچ‌کس

به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس

جملات قصار و سنگین از فردوسی بزرگ

خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای

هرانکس که پوزش کند بر گناه تو بپذیر و کین گذشته مخواه

کسی کو خرد را ندارد ز پیش دلش گردد از کردهٔ خویش ریش

جهان یادگارست و ما رفتنی به گیتی نماند بجز مردمی به نام نکو گر بمیرم رواست مرا نام باید که تن مرگ راست

بود زنده نام تو تا جاودان

زمین چون بهشتی شد آراسته ز داد و ز بخشش پر از خواسته چو جم و فریدون بیاراست گاه ز داد و ز بخشش نیاسود شاه جهان شد پر از خوبی و ایمنی ز بد بسته شد دست اهریمنی

جهان یادگارست و ما رفتنی به گیتی نماند بجز مردمی به نام نکو گر بمیرم رواست مرا نام باید که تن مرگ راست

اگر نرم گوید زبان کسی درشتی به گوشش نیاید بسی بدان کز زبانست گوشش به رنج چو رنجش نجویی سخن را بسنج

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای ازو شادمانی وزویت غمیست وزویت فزونی وزویت کمیست

زبان را مگردان بگرد دروغ چوخواهی که تخت تو گیرد فروغ

همه شهر ایران جگر خسته‌اند

چو دین را بود پادشا پاسبان تو این هر دو را جز برادر مخوان

بیا تا همه دست نیکی بریم جهان جهان را به بد نسپرسم

ازان پس نمیرم که من زنده‌ام که تخم سخن من پراگنده‌ام

به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیوان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهید و مهر ز نام و نشان و گمان برترست نگارندهٔ بر شده پیکرست به بینندگان آفریننده را

خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هویداست.

کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است.

بی خردی اسارت بدنبال دارد و خرد موجب آزادی و رهایی است.

خرد مانند چشم هستی و جان آدمی است و اگر آن نباشد چگونه جهان را به درستی خواهی گذراند.

اگر بر خرد چیره گردد هوا

نیابد ز چنگ هوا، کس رها

خردمند کآرد هوا را به زیر

بود داستانش چو شیر دلیر

به گیتی به از راستی پیشه نیست

ز کژی تبر هیچ اندیشه نیست

چو با راستی باشی و مردمی

نبینی بجز خوبی و خرّمی

مکن بد که بینی به فرجام بد

ز بد گردد اندر جهان نام بد

نگر تا چه کاری، همان بدروی

سخن هرچه گویی همان بشنوی

تو تا زنده ای سوی نیکی گرای

مگر کام یابی به دیگر سرای

تن مرده چون مرد بی دانشست

که نادان به هر جای بی رامشست

که دشمن که دانا بود به ز دوست

که با دشمن و دوست دانش نکوست

جملات قصار و سنگین از فردوسی بزرگ

سخن ماند از ما همی یادگار

تو با گنج دانش برابر مدار

سر راستی دانش ایزیدیست

چو دانستیش زو نترسی، بدیست

قضا چون زگردون فرو هشت پر

همه عاقلان کور گردند و کر

جهان سربسرچون فسانست وبس

نماند بد و نیک بر هیچ کس

به نیکی گرای و میازار کس

ره رستگاری همین است و بس

چنین است آیین چرخ روان

توانا به هرکار و ما ناتوان

بـه آموختن چون فروتن شـوی سخن های دانندگـــان بشنوی

مگوی آن سخن، کاندر آن سود نیست کز آن آتشت بهره جز دود نیست

میاسای از آموختن یک زمان

به دانش میفکن دل اندر گمان

چو گفتار بیهوده بسیار گشت سخنگوی در مردمی خوار گشت

به نایافت رنجه مکن خویشتن که تیمار جان باشد و رنج تن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *