جملات قصار آندره ژید را در این بخش از سایت ادبی روزانه برای شما گردآوردی کردهایم. پل گیوم آندره ژید نویسندهٔ فرانسوی و برنده جایزه ادبی نوبل در سال 1947 بود. ژید کتابهای سفر به کنگو و بازگشت از چاد را ضد استعمار نوشت. او عضو حزب کمونیست شد؛ اما با برآورده نشدن انتظارات و تمایلات عدالت خواهانهاش با نوشتن کتاب بازگشت از شوروی از این حزب کناره گرفت.
جملات ادبی زیبا از آندره ژید
اگر آن چه میخوری مستت نکند، ازآن روست که گرسنگیات آنقدر که باید، نبوده است. آندره ژید
هر كس باید راه زندگی خودش را پیدا كند و از راه زندگی خودش برود نه از راه زندگی دیگری. آندره ژید
داشتن احساس حقیقی از تظاهر به آن احساس، كمابیش غیر قابل تشخیص است. آندره ژید
بكوش تا عظمت در نگاهت باشد نه در آنچه می نگری. آندره ژید
بدبختی هر کسی ناشی از آن است که همیشه اوست که می نگرد و آنچه را می بیند،به خود وابسته می کند. آندره ژید
همهی شکلهای خدا دوست داشتنی است و همهچیز، شکل اوست. آندره ژید
برای راهنمایی خود به دنبال نوری می رویم که به دست خویش داریم.به هر کجا که بروی جز خدا چیزی را ملاقات نمی توانی کرد. آندره ژید
نگرش تو باید هر لحظه نو شود.خردمند کسی است که از هر چیزی،به شگفت آید. آندره ژید
هر آفریده ای نشانه ی خداوند است،اما هیچ آفریده ای نشان دهنده او نیست. آندره ژید
سخنان آندره ژید
هرچه بالاتر روی، از نظر آنان كه پرواز نمی دانند كوچكتر به نظر خواهی رسید. آندره ژید
هیچ كس موفق نمی شود سرزمین جدیدی را كشف كند، مگر اینكه بپذیرد مدت زیادی رنگ خشكی را نبیند. آندره ژید
بهتر است برای چیزی كه هستی، مورد نفرت باشی تا اینكه برای چیزی كه نیستی محبوب باشی. آندره ژید
كارهایی هست كه دیگران هم می توانند انجام دهند، آن را انجام نده. حرفهایی هست كه دیگران هم می توانند بزنند، آن را بیان نكن و چیزهایی هست كه دیگران هم می توانند بنویسند، آن را ننویس! كاری را بكن كه فقط تو می توانی انجامش بدهی. آندره ژید
به نظر من، ما روزی خواهیم مرد كه نخواهیم و نتوانیم از زیبایی لذت ببریم و درصدد نباشیم آن را دوست بداریم. آندره ژید
جملات قصار آندره ژید
زیباترین مطالب آنهایی است كه با جنون شروع شده اند اما خردمندانه نوشته شده اند. آندره ژید
به كسی كه حقیقت را جستجو می كند باور داشته باش و به كسی كه مدعی دستیابی به حقیقت است شك كن. آندره ژید
همه چیز پیش تر گفته شده، اما چون كسی گوش نكرده، دوباره برمی گردیم و تكرارش می كنیم. آندره ژید
مجازاتی در جهنم وجود ندارد جز اینكه مجبوری كارهای ناتمام را تمام كنی. آندره ژید
همهی قطرات این چشمهی بزرگ الهی، برابر و همسنگند و اندکی از آن مستی، ما را کفایت میکند و کمال پروردگار را بر ما آشکار میسازد. آندره ژید
هر سعادتی زادهی تصادف است و در هر لحظه، همچون گدایی بر سر راهت ظاهر میشود. آندره ژید
من بر این باورم كه عشق به یك شخص ِ بزرگوار، بیش از هر چیز دیگر به انسان فروتنی می آموزد. آندره ژید
هنر، همكاری میان خدا و انسان است و در این همكاری، زمانی كه انسان كمتر دخالت می كند، نتیجه عالی تر است. آندره ژید
شادی فردا ممکن نیست مگر آنکه شادیامروز جای خود را به آن بدهد و هر موجی، زیبایی انحنای خود را مدیون پس رفتن موج پیشین است و هر گلی باید بپژمرد تا میوه زاده شود و اگر همین میوه نیفتد و نمیرد، گل افشانیهای تازه پدید نخواهد آمد، آنچنانکه ختی فصل بهار هم تکیهگاهش آستانه زمستان است.
متن ادبی از آندره ژید
خدا که از این لحظه به بعد مرا تو خطاب کرد گفت ـ بسیار خوب، حالا به حرفهای من گوش کن. بعضیها توقع دارند که من بخاطر آنها دخالت کنم و نظم موجود را بهم بزنم. امّا این کار اسباب پیچیدهتر شدن اوضاع و نوعی تقلّب خواهد بود که من نسبت به قوانین خود وفادار نباشم. پس اینها باید کمی بهتر از این از قوانین اطاعت کنند و بفهمند که بدینگونه بهتر میتوانند از آن سود ببرند. انسان بسیار بیشتر از آنچه خیال میکند توانایی دارد. من گفتم: ـ انسان در وضع بدی بسر میبرد. ـ خوب از آن بیرون بیاید. من برای اینکه حسننظر خودم را نسبت باو نشان دهم، میگذارم که خودش گلیمش را از آب بیرون بکشد.
بر روی زمین جاهایی با چنان فقر عظیم و بدبختی و رنج و عذاب وجود دارد که انسان خوشبخت، نمیتواند بدون احساس شرم از خوشبختی خود، به آن بیندیشد. با اینهمه کسی که خود از خوشبختی بیبهره است، برای خوشبختی دیگران نمیتواند کاری صورت دهد. من در خویشتن اجبار الزامآوری برای خوشبخت بودن حس میکنم، اما هر خوشبختی که به زیان دیگری و با تملّکی همراه با محروم ساختن او بدست آید، بنظرم نفرتانگیز است
روزی که توانستم به خود بقبولانم که نیازی به خوشبخت بودن ندارم خوشبختی به تدریج در وجودم جایگزین شد. آری، از آن روز یقین کردم که برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز ندارم.
از ترس آنکه عشقی را از دست بدهم گاهی توانستهام به غم و اندوه و دلتنگیها و دردهایی که در غیر این صورت به دشواری تحملشان میکردم علاقه پیدا کنم.
ناتانائل هرگز نزد آن چیز که به تو میماند نمان هرگز نمان ناتانائل هرگز. به محض اینکه محیطی رنگ تو را به خود گرفت و یا تو رنگ محیط را به خود گرفتی دیگر برایت بهرهمند شدنی نیست. باید آن را واگذاری. هیچ چیز به اندازه خانوادهات، اطاقت، گذشتهات برای تو خطرناک نیست. از هر چیز فقط آموزشی را که میتواند به تو بدهد برگیر و ای کاش لذت هر چیز خود آن چیز را از میان ببرد.
اگر گاهی در آن از سرزمینهایی سخن میگویم که هرگز ندیدهام و عطرهایی که هرگز نبوئیدهام و یا کارهایی که هرگز نکردهام و یا از تو، ای ناتانائل که هنوزت ندیدهام هیچ از سر سالوس و ریا نیست و این چیزها خود، ای ناتانائل که این کتاب را خواهی خواند، از نامی که بر تو نهادهام، چون نامی را که آینده به تو خواهد داد نمیدانستم، دروغتر نیست. و آنگاه که کتاب مرا خواندی آن را بیفکن و بیرون رو. دلم میخواهد که این کتاب شوق خروج را در تو برانگیزد. خروج از هرجا، از شهر و خانوادهات، از اطاقت و از اندیشهات کتاب مرا با خود به همراه مبر.
و اگر روح ما دارای ارزشی است از آن روست که بیش از روح دیگران سوخته است. من شما را دیدم، ای کشتزارهای آغشته به سپیدی صبحدمان. من در امواج شما آب تنی کردم ای دریاچههای آبی ـ و اگر نوازشهای هوای شاداب مرا به لبخند واداشته از بازگو کردنش به تو خسته نخواهم شد. ناتانائل من سوز و شوق را به تو خواهم آموخت. اگر چیزهای زیبا میشناختم، از آنها برایت سخن میگفتم ـ حتما از آنها و نه از چیزهای دیگر.
ای گل کوچک. من تو را هنگامی که نیمگرم و معطر و پربرگ و گل بودی دیدهام. برف زمستان گریخته بود. مسجد سفید تو در باغ مقدست به طور اسرارآمیزی میدرخشید و پیچکها زیر گلها گسترده بود. درخت زیتونی زیر تاج گل و برگ یک اقاقیا پنهان شده بود. هوای گوارا عطر گل درخت پرتقال را باز میآورد و حتی درختان کوچک نارنگی نیز بوی خوش میداد. از نوک بلندترین شاخههای «اوکالیپتوس»های مرتفع پوست کهنهشان بر زمین میافتاد. این پوست محافظ از کار افتاده گاهی آویزان میماند، همچون جامهای که به علت تابش آفتاب بیثمر بماند و نیز همچون مکتب اخلاقی قدیم من که دیگر جز برای زمستان ارزش نداشت.
به خویشتن بگو که تنها خداست که موقتی نیست.
باید که «اهمیت» در نگاه تو باشد نه در آنچه مینگری