جملات فلسفی کوتاه نیچه فیلسوف اخلاق مدار (40 متن اخلاقی و فلسفی نیچه)

نیچه را پیامبر قرن نامیده‌اند. کسی که با پیام نیهیلسم آمد اما خود پوچ گرا نبود. فیلسوف فرزانه و اخلاق مدار آلمانی که دید متفاوتی به اخلاقیات داشت. او نه به اخلاق کانتی باور داشت و نه به اخلاق مسیحی. او تنها اخلاقی را دوست داشت که خود بنا نهاده بود. یعنی اخلاق فرزانگان و ابرمردها. در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه متن و جملات فلسفی کوتاه نیچه را برای شما دوستان قرار داده‌ایم.

جملات فلسفی کوتاه نیچه فیلسوف اخلاق مدار (40 متن اخلاقی و فلسفی نیچه)

جمله‌های فسلفی کوتاه از نیچه بزرگ

شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد..زیرا تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند.

فزونی خرد را درست می‌توان با کاهش خشم سنجید.

جمله‌های فسلفی کوتاه از نیچه بزرگ

سخنان فلسفی نیچه

کار فلسفه آزردن حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزی شرم‌آور تبدیل می‌کند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشاکردن پستی‌های اندیشه در تمامی اشکال‌اش. آیا جز فلسفه رشته‌ای هست که به نقد تمامی رازآمیزگری‌ها، هر خاستگاه و هدفی که داشته باشد، همت گُمارَد؟

غیرقابل دفاع بودن یک تفسیر از جهان که بر سر آن نیروی عظیمی به هدر رفته است، این بدگمانی را بیدار می کند که شاید همگی تفسیرها از جهان به خطا رفته اند.

نیچه، خواست قدرت، ترجمه مجید شریف، ص 24

هنگامی که ملتی در حال نابود شدن است، هنگامی که ایمان به آزادی از بین رفته است، هنگامی که امیدی به آینده نیست، بی‌شک، خدای آن قوم باید تغییر کند.

برایِ آن‌که کسی اجازه داشته باشد که به مسئله‌ی ارزشِ زندگی نزدیک شود، می‌باید جایگاهی بیرون از زندگی داشته باشد، و از سویِ دیگر، آن را به همان خوبی بشناسد که کسی که آن را تمام زیسته است یا همچون بسیاری یا همه‌ی کسانی که آن را زیسته‌اند: همین دلیل بس برایِ آن‌که بدانیم این مسئله‌ای نیست که به آن نزدیک توانیم شد. سخن گفتن‌مان از ارزش‌ها همواره با الهام از زندگی و از چشم‌اندازِ زندگی‌ست.

شخصیتِ ضعیف، حقیر و افسرده که همواره خود را نفی می‌کند هیچ ارزشی ندارد، بخصوص برای فلسفه.

“بی‌نظری” و بی‌غرضی نه در آسمان‌ها خریدار دارد و نه روی زمین.

جمله‌های فسلفی کوتاه از نیچه بزرگ

جملات عمیق از نیچه

آنجا که شمایان امورِ ایدئال می‌بینید، من تنها [امورِ] انسانی، و دریغا، زیاده انسانی را می‌بینم.

آزاد از نیک‌بختیِ بندگان، رها از خدایان و پرستش‌ها، بی‌ترس و ترسناک، سِتُرگ و تنها: چنین است اراده‌یِ اهلِ حقیقت.

اهلِ حقیقت، آزاده‌جانان، همواره در بیابان‌ها زیسته‌اند و خداوندگارانِ بیابان بوده‌اند. امّا فرزانگانِ نامدارِ خوش‌عَلَف، این جانورانِ بارکش، در شهرها می‌زیَند.

فقط پس‌فردا از آنِ من است، زیرا بعضی‌ها تازه پس از مرگ به دنیا می‌آیند.

ای آفرینندگان، ای انسان‌هایِ والاتر! آن که می‌باید بزاید بیمار است. امّا آن که زاییده، ناپاک است.

از زنان بپرسید: کسي برای تفریح نمی‌زاید! درد است که مرغان و شاعران را به قُدقُد وامی‌دارد.

ای آفرینندگان، در شما بسي ناپاکی‌ها ست، زیرا شما می‌باید مادر شوید.

و شما، برادران، نیز اگر در طلبِ راهِ آزادی هستید، هنوز باید به دستِ کساني نجات یابید بزرگ‌تر از همه‌یِ نجات‌بخشاني که تاکنون بوده‌اند.

تاکنون اَبَرانساني در میان نبوده است. هر دو را عریان دیده‌ام: بزرگ‌ترین و کوچک‌ترین انسان را.

آنان چه همسان اند! و همانا بزرگ‌ترینِ‌شان را نیز چه انسان‌وار یافته‌ام!

آن که ندیده است دستي را که نوازش‌کُنان __می‌کُشد، زندگی را خوب ننگریسته است.

چیزي به نامِ پدیده‌یِ اخلاقی در کار نیست. آنچه هست تفسیرِ اخلاقیِ پدیده‌ها ست.

کلیسا بشر را ویران و کم‌توان کرد __ امّا بر آن بود که او را «بهبود» بخشیده است.

ما ناتوانیم از این که یک چیز را و همان چیز را هم تأیید و هم تکذیب کنیم: این یک قانونِ تجربیِ ذهنی است، نه بیان هیچ «ضرورتی» بلکه تنها بیان یک ناتوانی.

چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهي کرد و آهي کشید و دیري خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:

نه تنها این دیوانه که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع می‌آورد. در این و در آن چیزي نیست که بهتر شود یا بدتر.

وای بر این شهرِ بزرگ! ای‌کاش هم‌اکنون می‌دیدم آن تَنوره‌یِ آتشي را که این شهر در آن خواهد سوخت!

زیرا چنین تَنوره‌هایِ آتش می‌باید پیش‌درآمدِ نیم‌روزِ بزرگ باشند. باری، این نیز هنگامِ خویش و تقدیرِ خویش را دارد!

امّا، ای دیوانه، برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش می‌کنم: آن‌جا که دیگر نمی‌توان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت!

چنین گفت زرتشت، و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.

جمله‌های فسلفی کوتاه از نیچه بزرگ

متن های فوق فلسفی از نیچه

دلاورترین کسان هم در میانِ ما کمتر دلِ آن چیزي را دارد که به‌راستی می‌داند…

این کتاب برای مخاطبانی بس کم‌شمار است و شاید هنوز هیچ یک از آنان به دنیا نیامده باشد. این مخاطبان کسانی خواهند بود که زرتشت مرا درمی‌یابند، آخر چگونه ممکن است خود را با کسانی اشتباه کنم که امروزه سخن آنان را همگان می‌فهمند؟ ففط پس‌فردا از آنِ من است، زیرا بعضی‌ها تازه پس از مرگ به دنیا می‌آیند.

آن که ندیده است دستي را که نوازش‌کُنان __می‌کُشد، زندگی را خوب ننگریسته است.

زندگی چشمه‌یِ لذّت است. امّا آن‌جا که فرومایه نیز آب می‌نوشد، چاه‌ها همه زهرآگین‌اند.

من دوستارِ پاکی‌های ام. باری، خوش نمی‌دارم دیدارِ پوزه‌هایِ گشاده به نیشخند را و تشنگیِ ناپاکان را.

آنان در چاه نگاه انداخته‌اند و اکنون لبخندِ نفرت‌انگیزِشان از تهِ چاه به سویِ من بَرمی‌تابد!

آبِ مقدّس را با شهوت‌بارگیِ خویش زهرآلود کرده‌اند و چون رؤیاهایِ پلیدِشان را «لذّت» نامیدند، واژه‌ها را نیز به زهر آلودند.

به خدایي توانيد انديشيد؟ پس معنایِ خواستِ حقیقت نزدِ شما این باد که همه‌چیز چنان گردد که برایِ انسان اندیشیدنی باشد، برایِ انسان دیدنی، برایِ انسان بساویدنی! تا نهایتِ حواسِّ خویش بیندیشید و بس!

آدمی سرانجام عاشقِ هوسِ خويش است نه آنچه هوس كرده است.

چه چیز موجبِ قهرمانی است؟

همزمان به استقبالِ بزرگترین رنج و بزرگ‌ترین اُمید خود رفتن.

به چه چیزی ایمان داری؟

به اینکه باید اوزانِ همه چیز را از نو تعیین کرد.

وجدانت چه می‌گوید؟

می‌گوید «تو باید آن شوی که هستی.»

مردِ جنگی در روزگارِ صلح به جانِ خود می‌اُفتد.

نیک (gut) چیست؟ — هر آن چه حسّ قدرت، خواست قدرت و خودِ قدرت را در انسان فزونی بخشد.

بد (schlecht) چیست؟ — هر آن چه از سرِ ضعف باشد.

«خدایان همگی مرده اند: اکنون می‌خواهیم که اَبَرانسان بزیَد!» این باد آخرین خواستِ ما روزي در نیم‌روزِ بزرگ!

من از امروز ام و از پیش ازین. امّا چیزي در من هست که از فرداست و از پس‌فردا و از پس ازین.

جمله‌های فسلفی کوتاه از نیچه بزرگ

آن زمان رسد که تقاص اینکه دوهزار سال تمام مسیحی بوده‌ایم پس دهیم: وزنۀ سنگین را از کف بدهیم که بدان زنده می‌ماندیم _ زمانی است دراز که نمی‌دانیم چه کنیم، نه راهی به پس نه راهی به پیش، نه به درون، نه به بیرون. […]

روزگاري چون به دریاهایِ دور فرامی‌نگریستند، می‌گفتند: خدا. امّا اکنون شما را آموزانده‌ام که بگویید: اَبَرانسان.

خدا پنداري ست. امّا نخواهم پندارِتان از اراده‌یِ آفریننده‌یِ شما فراتر رود.

خدایی توانید آفرید؟ پس، از خدایان هیچ مگویید! امّا اَبَرانسان را چه نیک توانید آفرید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *