گرفتن دست یار یکی از بهترین حسهایی است که یک فرد میتواند تجربه کند. شاعران و نویسندگان بسیاری نز درباره این حس زیبا مطالب بسیار زیبایی را نوشتهاند. ما نیز در این بخش از سایت ادبی روزانه قصد داریم چندین متن عاشقانه گرفتن دست یار را برای شما دوستان قرار دهیم.
چندین شعر و متن عاشقانه گرفتن دست یار
فهرست مطالب
گره میزنم در خیالم تمام دوست داشتنم را
به تار موهایت میبافم باهم بودنمان را
باز که نمیشود
مگر با دستان تو دلبر جان
و آغوش تو بود که ثابت کرد
گاهی در حصار دستان کسی بودن
میتواند اوج آزادی باشد
چه خوشبختم
وقتی که گرمی زندگیم را از
لمس دستان تو میگیرم
دستان تو
گرم ترین تصمیم زندگی من است…
ای تو همه جانم
دل دیوانم تب دستان
تورا بهانه کرده
عاشقتر شدم لحظه به لحظه
این آرامشه محضه
که به دستان تو افتادم
وسط شلوغی های زندگی
دقیقا زمانی که انتظارش را نداری
عشق به سراغت می آید
می شود لبخند نقش بسته بر لبانت
گرمای دستان سردت
آرام جانت، خواب و خیالت
تمامت، پناهت و …
می رسی به جایی که دیگر بی او
نه می خواهی و نه می توانی.
اصلا مگر می شود نگاهت کند
و وسط زمستان دلت گل ندهد.
مگر می شود صدایت کند
و نسیم صورتت را نوازش نکند.
مگر می شود او نباشد
و زندگی به دلت بنشیند …
کاش دیگر گمش نکنی، گمت نکند
دستانش را رها نکنی، دستانت را رها نکند
تو بی او نشوی، او بی تو نشود
که اگر دستانش رها شود، گم شود
تو هم برای همیشه با او گم خواهی شد
و اینگونه است که دنیا پر می شود از نیمه های گمشده ای که دیگر هیچگاه همدیگر را پیدا نخواهند کرد …
دستان تو تصمیم من بود
باید میگرفتم …
جمله رمانتیک کنار یار بودن
گرمای دستانت آرامش من است
آرامشی از جنس باغ های گل سرخ، آرامشی از جنس شیرین خیال
اگر دستانم را بگیری بوسه ها خواهم زد بر آن از سر شوق، از سر عشق
دوستت دارم همسر عزیزم
دوستت دارم”
مثلِ اولین حسِ گرمِ لمسِ دستانت؛
همانقدر آرام…
همانقدر شرمگین…
و همانقدر پر شور…
من تو را تا به ابد؛
همانقدر بی نظیر
دوست خواهم داشت
فشار آرام دستانت را
دوسـت دارم
وقتی که مردانگیت را
به رخ انگشتانم می کشی …
#تُ همان باید من هستی
مثلا همیشه “باید” باشی
“باید” دستانم دائم گم در دست هایت باشد
“باید” تنم فقط به بوی عطر #تُ عادت داشته باشد
“باید” فقط عاشقِ #تُ باشم
بـایــد !
و باش …
فقط “تو”…
هوایت …!!
دست هایت… !!
برای زنده ماندنم کافی ست…!!!!!
باورکن …
گرمای دستانت را دوست دارم
عطر خوش نوازش می دهند دستان پر مهرت
دستانت را که می گیرم
گل از گل لبانم می شکفد و بی اختیار خیره می شوم در آن دو قوی جادویی، در چشمانت
دستانم در دستان تو جوانه خواهند زد و سبز خواهد شد بهاران در دستان تو
دست در دست من، جهان این جاست میان دستان من و تو
دستات تو دستامه، تمام چیزی که از دنیا می خواستم
دستم را بگیر تا بال در بیاورم و تو را به اوج آسمان و به خوشبختی ببرم
دستانم در دستان تو جوانه خواهند زد
و سبز خواهد شد بهاران در دستان تو
هیچ چیزی ️
توی دنیا به اندازه ی گرفتن دست یار آرامش نمیده
دست هایت را چون خاطره ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار..
فروغ فرخزاد
وقتی دستت تو دست عشقته
و آروم یه فشار کوچیک به دستت میده
بی تفاوت از این فشار رد نشیا
داره باهات حرف میزنه
میگه دوستت داره
میگه هواتو داره…
میگه حواست به من باشه
میگه حواسش بهت هس
میگه تنها نیستیا…
این یعنی نهایت آرامش..
می شه بی خیالِ دنیا بود
می شه آروم بود،
می شه رفت دورِ دنیا رو گشت
می شه عاشق بود،
می شه اگر تو دستامو بگیری…
حس لمس دستانت
حس پرسه زدن در یک صبح بارانی روی پل رنگین کمان است
همه چیز رو فراموش می کنم
تو فقط دستمو بگیر،
اونقدر محکم که حس کنم
تمامِ تو سهمِ منه
حتی اگر خودت بروی
جای دست هایت روی تمام زندگیم
باقی میماند..
چه حال خوبیست هوای دو نفره
دست های دو نفره،
یک آهنگ دنج و جاده یک طرفه
من باشم و تو باشی و
دوست داشتنی که تمام نشود
گلچین جملات عاشقانه گرفتن دستان یار
بیا،
و مرا هم با خود بیاور از رویا..!
بیا
و دستم را بگیر تا گُم نکنم جاده ی برگشت را..!
بگذار
دستت را در دستم گذارم
بی هیچ پروایی
که دست عشق با ماست
بی گمان یکی از زیباترین پازل های دنیا
آن است که فاصله انگشتانم را با گرفتن دستان تو پر کنم
گرفتن دست های عشقم
که بی هیچ شک و تردیدی بهترین پازلی است
که می توان فاصله های آن را به خوبی کنار هم قرار داد..
چقـدر دوست دارم
دستهای مردانـه ات را
ڪـه دست های ڪوچڪم را
در آن جا میـدهی
و نوازش میڪنی
تا بفهمم تو ڪنارم هستی
ومــن تڪیـه گاهی مطمئــن دارم …
تو را با پنج حسم می خواهمت
بو میکنم موهایت را
لمس میکنم دستهایت را
چشم میدوزم به چشم هایت
گوش میدهم به صدای نفس هایت
و مزه میکنم لب هایت را
چه حس متفاوت و شیرینی دارم که با گرفتن دست های تو،
گرمای زندگیم را از تو می گیرم
گرمابخش زندگیم عشق نازنینم،
برای لمس دوباره دستانت تو لحظه شماری می کنم
دست های تو
صبحی روشن اند
صبح جمعه ی پاییز
که زیر ملافه ی سردی به موسیقی دوری گوش می کنم
عشقم دستانت با من کاری کردن که
هیچ آهنربای قدرتمندی هم توان جذب بالایی را به مثابه آن نخواهند داشت
به حدی با گرفتن دست هایت احساس نزدیکی به تو را دارم
که گویی ما دو تا یک روحی هستیم در دو جسم…
دست در دست من،
جهان این جاست میان دستان من و تو
جاری میشوی هر صبح
در باور چشم هایم..
نفس میکشم
عطر دلنواز دستانت را..
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد می کشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تو…
چقدر آرام گرفتم آن لحظه ای که آرام دستانت را در دستانم قرار دادی
تا شروع یک زندگی سرشار از آرامش و آسایش خاطر را با یکدیگر رقم بزنیم
این آرامش ابدی را مرهون آن گرمای دستانت هستم که به من بخشیدی.
گرمای دستانت، آرامش بخش زندگی من است عشق جانم
آنقدر لحظه فشردن دستانت به جانم نشست
که فکر و خیالت در هر پاسی از شبانه روز گرمابخش زندگیم شده است
بهشت دربست برای ماست
وقتی #تُ را دارم
دستانت را دارم
خنده هایت را دارم …
عشق یعنی
دستانم را بگیری
نگاهم کنی
و بگویی
من به بودنت قانعم
حتی اگر سهم من ازتو فقط لمس چند لحظه دستانت باشد
نگاه تــو..
مــرا عاشق تر از پیـش می کند..
چه معجـونی می شود..
زندگـی..
با لمس دستانِ تـــو..
با حسِ عشـقِ تـــو..
به عدالتِ جهان مشکوکم
دستانت دور
اما نفست جانِ من است…
اعتراف می کنم،
آن قدر خیره به دستانت بودم
!که چهره ات یادم نیست……
عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا پیسپر شد
نالهٔ عاشق ، ناز معشوق
هر دو دروغ و بیاثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
دیده تر شد
جور مالک ، ظلم ارباب
زارع از غم گشته بیتاب
ساغر اغنیا پر می ناب
جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ! ناله سر کن
از قوی دستان حذر کن
از مساوات صرفنظر کن
ساقی گلچهره! بده آب آتشین
پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله برآر از قفس ای بلبل حزین!
کز غم تو سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو سینهٔ من پرشرر ، پرشرر شد
#ملک_الشعرای_بهار
دستانِ تو زیباترین مضمونِ عشقند…
– مجتبی سپید
زیباترین متن های دوست داشتن
یک زن قادر است؛
خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند،
یا اینکه با آنها،تظاهر به انجام کاری کند.
در حالی که وقتی
به دستهای یک مرد فکر میکنم،
همچون کنده ی درخت،
بی حرکت و خشک به نظرم میرسند.
دستهای مردان،فقط به درد دست دادن،
کتک زدن، طبیعتاً تیراندازی
و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضاء میخورند.
اما به دستان زنان در مقایسه با
دستهای مردان به گونهای دیگر باید نگاه کرد:
چه موقعی که کره روی نان میمالند
و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار میزنند
هاینریش بل
گرفته حسرتِ دستانِ تو،
جهانِ مرا…
امید صباغ نو
دل من
ساکن دستان تو بود…
اخوان ثالث
نامَت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده…
من ريشههایِ تو را دريافتهام
با لبانت برایِ همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستانِ من آشناست…
احمد شاملو
زیبای من
چشمان تو برای صورتات بسیار بزرگ است،
چشمان تو برای زمین بسیار بزرگ است.
سرزمینهایی است، رودخانههایی است
در چشمان تو
از میان آنها میگذرم،
آنها دنیا را روشن میکنند
و من از میان آن میگذرم،
زیبای من.
زیبای من،
کمر تو
که دستان من شکل رودخانه به آن بخشید
تا هزاران سال از میان تن تو جاری شود،
زیبای من.
زیبای من،
چیزی مانند تن تو نیست،
شاید زمین
در نقطهای پنهان
کژتابی و عطر تن تو را داشته باشد
شاید در جایی،
زیبای من.
زیبای من زیبای من
صدای تو، پوست تو، ناخنهای تو
زیبای من، زیبای من،
وجود تو، روشنایی تو، سایهی تو
زیبای من
همه مال مناند، زیبای من
همه مال مناند عزیز من
و زمانی که راه میروی یا میآسایی
زمانی که نغمه سرمیدهی یا میخوابی
زمانی که در رنجی یا رؤیا،
همیشه
زمانی که نزدیکی یا دور
همیشه
مال منی، زیبای من
همیشه.
– شاعر: #پابلو_نرودا
تو ساكتى!
و آيا ميدانى؟
كه دستان آرام ات،
كتاب شعر هستند؟
تو؛
پايرهنه اى!
آيا ميدانى كه
زنِ پا برهنه
مى تواند ريتم تاريخ را،
تغيير دهد؟!
و نقشه ى دنيا را،
زير و رو سازَد؟
و عمر را،
طولانى گرداند؟!
#نزار_قبانی
بیبرگ بودم
درختان از بهار باز آمدند
گفتم: ای دل… راهی نیست
باید خویش را
بر دستان و آسمان آویخت
از صدای تو
از خواب برخاستم
گفتم: چه کسی است
که آیینه را به میل خویش
صیقل میدهد
که من صورتم را
در آیینهی صورت تو میبینم …
احمدرضا احمدی
بگذار دوستت بدارم
تا از اندوه دور بمانم
تا از تاریکی برهم
تا از زشتی دور شوم
بگذار دمی در کف دستان تو بخوابم.
ای امن ترین مکان ها! با عشق تو
میتوانم هندسهٔ جهان را دگرگون کنم
سرزمین موعود را در هم شکنم…
#نزار_قبانی
در تو من، افتان و خیزان می روم
می افتم و سر تاپا شعله بر می خیزیم.
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی.
و دست ظریف تو
ساخته از نان و گیتار
باید بر سینه ام آرام گیرد
زمانی که راهی نَبردَم.
در کنار تو
در کوچه
چهار فصل سال ناگهان گل دادند!
نرگسى در چشمان تو
گل سرخى بر لبان تو
شقایق بر گیسوان تو
اقاقیایى در دستان تو
و من در پیشگاه تو سکوت کردم …
گرمای دستان تو
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ صبحگاهی
که با نگاه تو شیرین میشود
تمام چیزیست که آرزوی آن را دارم…
مادرَم میگوید : شب بِه خیر !
و من یاد #تو می افتم! فکر میکُنم کاش میشُد دستت را بگیرم بیاورم به مادرم نشانت بدَهم و بگویم : آن خیر که میگویی چشمهایش شبیه این چَشمها نیست؟ لبهایش و دستان و انگشتان کِشیده اش چطور؟ تا ببیند که تنها تو خیر مطلقی!