جملات طلایی کتاب های ایرانی (50 جمله طلایی از شاهکار های ادبیات فارسی)

شاید در هنرهای تجسمی نام ایران عزیزمان جزو برترین‌ها نباشد؛ اما شک نکنید که در عرصه ادبیات ایران جزو برترین‌های دنیاست. ما نویسندگان فوق‌العاده‌ای داشته‌ایم که کتاب‌های عالی را نوشته‌اند. در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم جملات طلایی کتاب های ایرانی را برای شما دوستان قرار دهیم. با ما باشید.

photo 2024 07 25 18 42 49

متن ارزشمند و طلایی از کتاب های ایرانی

برای کشف ذهنیات مردم به خودتت زحمت نده؛

بهترین کسانت را از دست میدهی!

ذهن مردم با ظاهرشان خیلی فرق داره…

#احمد_محمود

آدمیزاد گاهی به یک نظر هواخواه کسی می‌شود.

گاهی هم صد سال اگر با کسی دمخور باشد، دلش بار نمی‌دهد که با او دست به یک کاسه ببرد …

📕 #کلیدر

✍🏻 #محمود_دولت_آبادی

Mahmoud Dowlatabadi 1140x641 1

آدم از یک جایی به بعد می‌فهمد

که از حالا باید آینده‌اش را از نو بسازد

اما به نوعی دیگر می‌فهمد که زندگی یک موهبت است؛

یک غنیمت است ، یک نعمت است

و نباید آن را فدای آدم‌های بی‌مقدار کرد

اصلاً از یک جایی به بعد، حال آدم خودش خوب می‌شود.

📕 #جای_خالی_سلوچ

✍🏻 #محمود_دولت_آبادی

به‌آسودگی خواهم مرد، چه اهمیتی دارد که دیگران غمگین بشوند یا نشوند، گریه بکنند یا نکنند.

بوف کور

صادق هدایت

تیک و تاک ساعت همینطور بغل گوشم صدا می‌دهد. می‌خواهم آن را بردارم از پنجره پرت بکنم بیرون، این صدای هولناک که گذشتن زمان را در کله‌ام با چکش می‌کوبد!

بوف کور

صادق هدایت

عاشقی چه کار سختی است! از درس حساب و هندسه هم سخت‌تر است

دایی جان ناپلئون

به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.» جواب دادی: «هر چه این حرف را تکرار کنی، باز هم می‌خواهم بشنوم!»

مثل خون در رگ های من

احمد شاملو

رمان تاریخی ایرانی 1

دیالوگ های طلایی از کتاب های ایرانی

خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچ کس خم نمی‌شود دست ترا بگیرد بلندت کند.

سووشون

سیمین دانشور

«دوست‌داشتن که عیب نیست باباجان. دوست‌داشتن دل آدم را روشن می‌کند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می‌کند. اگر از حالا دلت به‌محبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آمادهٔ دوست‌داشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند، اگر نفرت ورزیدی غنچه‌ها پلاسیده‌می‌شوند. آدم باید بداند که نفرت و کینه برای خوبی و زیبایی نیست، برای زشتی و بی‌شرفی و بی‌انصافی است. این جور نفرت علامت عشق به‌شرف و حق است.»

سووشون

سیمین دانشور

دارم رفته رفته تبدیل به آدمی می‌شوم که به فکر کردن فکر می‌کند. حالا فکر کردن برای من عادت شده. هدف شده. همه‌اش دلم می‌خواهد بنشینم و فکر کنم. مهم نیست که دست‌هام به چه کاری مشغولند.»

سمفونی مردگان

عباس معروفی

وقتی آدم تنها می‌شود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه می‌زند. احساس می‌کند آن‌قدر از دیگران دور شده که دیگر هیچ‌وقت نمی‌تواند به آن‌ها نزدیک شود. می‌بیند میان این همه آدم، حسابی تنهاست. یعنی هیچ‌کس را ندارد.

سمفونی مردگان

عباس معروفی

این که مرا به سوی تو می‌کشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمی‌انگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشه‌های ماست.

مثل خون در رگ های من

احمد شاملو

«باباجان، زیاد غصه نخور! با همه اینها، باز برنده هستی که عشق را شناختی. سعادتی بردی که در عمر کوتاه آدم نصیب همه کس نمی‌شود»

دایی جان ناپلئون

20171028 091822 1024x536 1

بریده کوتاه از رمان های جذاب ایرانی

کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییده‌اند یعنی خلق کرده‌اند و قدر مخلوق خودشان را می‌دانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچ وقت عملاً خالق نبوده‌اند، آنقدر خود را به‌آب و آتش می‌زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟

سمفونی مردگان

عباس معروفی

گفت: «دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشم‌های تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»

چشمهایش

بزرگ علوی

عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمی‌کند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی‌کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می‌خورد و می‌سوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی می‌شود.

چشمهایش

بزرگ علوی

آخر سالی سه متر پارچه برای نفری یک پیراهن که زنان و مردان کنگو بپوشند و «متمدّن» بشوند و در مراسم کلیسایی شرکت کنند، مساوی می‌شد با سالی ۳۲۰ میلیون یارد پارچهٔ کارخانه‌های منچستر و می‌دانیم که پیش‌قراول استعمار، مُبَلغ مسیحیّت نیز بود و کنار هر نمایندگی تجارتی در سراسر عالم یک کلیسا هم می‌ساخت و مردم بومی را به لطایف‌الحیل به حضور در آن می‌خواند و حالا با برچیده‌شدن بساط استعمار از آنجاها، هر نمایندگی تجارتی که تخته می‌شود، درِ یک کلیسا هم بسته می‌شود.

غرب زدگی

جلال آل‌ احمد

غم است دیگر، سر ناسازگاری دارد! همه چیز را دگرگون می‌کند. روز و روزگار را طوری سیاه می‌کند که چشم چشم را نبیند! شب و آرامش تاریکی‌اش را طوری سفید می‌کند که خواب به چشم نیاید، موهای سیاه را هم از کینه‌اش سفید می‌کند تا خالی از عقده شود، یعنی وقتی بیاید فاتحه همه چیز خوانده است!

به تلخی شیرین

زهرا بیگدلی

الان نه از زندگی خوشم می‌آید و نه بدم می‌آید، زنده‌ام بدون اراده، بدون میل، یک نیروی فوق‌العاده‌ای مرا نگه داشته. در زندان زندگانی زیر زنجیرهای فولادین بسته شده‌ام

زنده به گور

صادق هدایت

جملات طلایی رمان ها

دیگر نه آرزویی دارم و نه کینه‌ای، آنچه که در من انسانی بود از دست دادم، گذاشتم گم بشود. در زندگانی، آدم باید یا فرشته بشود یا انسان و یا حیوان، من هیچکدام از آنها نشدم، زندگانیم برای همیشه گم شد.

زنده به گور

صادق هدایت

آیدای نازنین من! تو از پاکی و معصومیت به بچه‌یی می‌مانی که درست در میان گریه، اگر کسی با انگشتان دستش سایهٔ موشی روی دیوار بسازد، همچنان که هنوز اشک‌ها بر گونه‌اش جاری است صدای خنده‌اش به آسمان می‌رود… تو به همان اندازه بی‌آلایش و معصومی.

مثل خون در رگ های من

آیدا تو بهار منی و من خاک و مزرعه‌ام… باید بیایی و کنار من بمانی تا من سرسبز شوم، برویم و شکوفه کنم. من بی تو هیچ نیستم، بی تو هیچ نیستم، بی تو هیچ نیستم.

مثل خون در رگ های من

وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه می‌گیرد و باید دلش را با بازیچه‌یی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خود را با یاد لحظاتی که با تو بوده‌ام، با خاطرهٔ حرف‌هایت، خنده‌هایت، اخم‌هایت، آن «خدایا خدایا» گفتن‌هایت که من چه قدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت می‌برم مثل خون در رگ های من

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *