جملات طلایی نیچه را روزانه قرار دادهایم. نوشتههای نیچه از جدل فلسفی، شاعری، نقد فرهنگی و قصه تشکیل شده و در کنار آن بهطور گستردهای نیز به هنر، لغتشناسی، تاریخ، دین و دانش پرداخته شده است. نوشتههای او در عین آنکه سرشار از جملات قصار و گوشه کنایه است، شامل مباحث بسیار دیگری همچون اخلاق، زیباییشناسی، تراژدی، معرفتشناسی، خداناباوری و خودآگاهی نیز میشود.
متن های طلایی و فوق العاده عمیق از نیچه
فهرست مطالب
دشمنان خود را دوست بدارید ، زیرا بهترین جنبه های شما را به نمایش میگذارند.
سياستمدار انسانها را به دو دسته تقسيم ميكند: ابزار و دشمن. يعني فقط يك طبقه را ميشناسند و آن هم دشمن است.
بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید
با دیگران بودن آلودگی می آورد.
رفاقت هست ،ای کاش دوستی نیز باشد!
باید در تضادهای دوگانه شک کرد. از کجا معلوم که این تضادهای دوگانه اصلا وابسته به هم و یکی نباشند؟ در فلسفه معین ارزشی بیشتر از نامعین دارد همان طور که ارزش نمود کمتر از حقیقت است.
نادرستی یک حکم باعث نمی شود که آن حکم را رد کنیم ، احکام نادرست برای زندگی بشری ضروری است و رد کردن آنها را به معنای رد کردن زندگی است.
حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست خنده دار است زیرا همه چیز طبق خواست قدرت ما است.
آنچه برای یک نفر سزاوار است نمی توان گفت برای فرد دیگر هم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای همه غیر اخلاقی ست.
آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند
فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب های نیست و فیلسوف آن را پنهان می کند. فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد.
از شادکامی دیوانه گشتن به از ناکامی!
همه به چیزی دلبستگی دارند و افراد والاتر به چیزهای والاتر اما افراد فرومایه فکر می کنند که افراد والاتر به چیزی دلبستگی ندارند و ظاهربینی افراد فرومایه از سطحی نگری و ریاکاری آنهاست و برپایه هیچ شناخت اخلاقی نیست.
عکس نوشته جملات طلایی نیچه
با رنج عمیق درونی آدمی از دیگران جدا می شود و والا می شود.
انسان های آزاده دل شکسته و پر غرور خود را پنهان می کنند.
کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند.کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است.
لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی گریبانگیر خودش هم می شود و به ایشان نیز آزار خواهد رسید.
کسانی که مردم از آنها به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباهشان را ببینیم از ما به بدی یاد خواهند کرد حتی اگر دوست ما باشند.
دروغ باد مارا هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم
اختلاف طبقاتی از ضروریات جامعه است چون عامل اشتیاق به پرورش حالت های والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می شود.
هر اخلاق و دستور اخلاقی طبیعت بردگی و حماقت را پرورش می دهد زیرا روح را با انضباط تحمیلی خود خفه و نابود می کند.
یک دانشمند حتی برای عشق زمینی هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه فرمانبردار. او کمال بخش نیست.سرآغاز هم نیست. او فردی بی خویشتن است.
کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است.
دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانه های والا بودن است.
آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست.
مرد خواهان حقیقت است اما زن موجودی سحطی نگر می باشد.
پاکی نفس جدایی می آورد.
متن های عمیق از نیچه
انسان نمی تواند از غرایز خود فرار کند ، وقتی از خطر جانی دور شود دوباره به غرایزش برمی گردد.
نسبت به فرد پایین تر از خود نفرت نداریم بلکه نسبت به فرد برابر با خود یا بهتر از خود.
کسی که بخواهد به سمت معرفت برود از خدا فاصله می گیرد.
اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی جامعه است ولی این خواست نفی زندگی ست چون زندگی بهره کشیدن از دیگران است که ناتوان ترند.
آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند.
پیشداوری درباره اخلاق به این معناست که نیت اعمال را منشاء آنها می دانیم.
از فلاسفه می خواهم که به دنبال حقیقت نروند چون حقیقت نیاز به پشتیبان ندارد.
هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم.
فیلسوفی که درصدد آفرینش جهان بنابر تصور خویش است می خواهد همه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این همان روا داشتن استبداد بر دیگران است.
حقیقت مانند دریا است که چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی کند. اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواهد بود که تشنگی اش را رفع نخواهد کرد.
خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز.
خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند.
نمی توان از همساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد .
جملات فوق فلسفی از نیچه
فلسفه همان خواست قدرت است همان خواست علت نخستین.
کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد!
استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاهش یافت آنچه هست نمایان می شود.
باید بر فریب حواس خود پیروز شویم
مرگ خود بهترین دلیل آسمانی انسان بودن است.
«برای جویای حقیقت نیت راستین کافی نیست، بلکه همواره باید اخلاص و نیت خود را بپاید و به آن از دیده شک بنگرد. زیرا دلداده حقیقت، حقیقت را به خاطر هماهنگیِ آن با امیالِ خویش نمیخواهد، بلکه حقیقت را تنها به خاطر حقیقت بودن دوست میدارد، حتّی اگر مخالف باور و عقیدهاش باشد.
بسا کارها که در سرزمینی ننگ است و در سرزمینی دیگر مایه شرف. هیچ همسایهای را ندیدهام که بتواند حقیقت همسایهاش را دریابد و هر یک از دیوانگی و شرارت دیگری در شگفت است.
ولی بامدادِ روز بعد زرتشت از بستر برجست و کمر بربست و همچو خورشید تابانی که از آن سوی ابرهای تیره برمیآید ملتهب و نیرومند از غار بیرون شد. زرتشت همچون گذشته با خورشید به نجوی نشست و گفت: «ای اختر بزرگ، ای چشمه ژرفِ نیکبختی، اگر نبودند کسانی که روشنایی پرفروغت را بر آنان فروریزی به چه خشنود بودی؟ چه دشوار بود بر شرمِ پُر غرورت، که آنان در نهانگاههای خود پنهان میماندند و تو برمیآمدی، نور میافشاندی و روشنی میبخشیدی به همه جهانیان! من بیدار گشتهام. امّا آن والاترینان هنوز غرقِ در خوابِ ژرفِ خویشاند، همه. آیا آنان دوستانی راستینند؟ نه آنان نیستند که در این کوهها چشم به راهشانم. من چشم به راهِ کارِ خویشام. آغازین لحظههای روز خویش. آنان را از نشانه بامدادیام چه خبر؟ و صدای گامهایم، بامدادان، بیدارشان نمیکند.
به خویشتن خندیدن را بیاموزید.
این مردم میدانند که هرگاه به آنان مهر ورزی، خوارشان داشتهای و مهربانیات را با بدی پاسخ میگویند. روانشان از فضیلت خاموشِ تو در رنج است. و تنها وقتی شاد میشوند که فروتنیات پایان پذیرد و غرور شود. اقتضای طبیعتِ مردمان چنین است که خرمنِ مهرِ مهربانان را آتش زنند.
«تو باید هر روز یک بار با خویشتنِ خویش به جنگ برخیزی و در این کار نباید برای شکست و پیروزی اهمیتی قایل شوی چرا که آن به حقیقت مربوط میشود نه به تو» .
من در میان مردم همچو نابینایی هستم که نمیداند پیرامونیانش کیستند؟ تا مبادا دستانم اطمینانِ خود را به تکیهگاهی استوار از دست بدهند. مردم، من با شما بیگانهام. آن ظلمتِ من است که خود را در آن میپیچم و دلداریام که به آن پناه میجویم. من رو به سوی شیادان بر دروازه مینشینم و بانگ میزنم: «کیست که میخواهد بفریبد مرا؟»
هیچ اژدهایی برای انسان هولناکتر از هیولای ارزشها و سخنانِ واهی نیست! چرا که سرنوشت دیری در او نهفته میماند تا وقتی که آن اژدها به هوش آید. آنگاه بر همه کسانی که بر پشتِ او خانه ساختهاند، خواهد آشفت و آنان را خواهد درید و فرو خواهد بلعید.
همه موجودات چیزی فراتر از خود پدید آوردهاند، حال آنکه شما میخواهید جزری باشید که این موج بزرگ را از فراز آمدن بازدارد. آری، شما بازگشت به حیوانیت را به جای چیره شدن بر انسان خوش داشتهاید و بوزینه بودن در برابر انسانیت جز ننگ و ریشخند به چه ارزد؟