جملات زیبا از دنیای هری پاتر را برای شما دوستان قرار دادهایم. هَری پاتِر مجموعهای از هفت رمان فانتزی نوشتهٔ جی.کی. رولینگ، نویسندهٔ بریتانیایی است. این رمانها شرح زندگی جادوگر جوانی به نام هری پاتر و دوستان و دشمنان مدرسهاش به ترتیب هرماینی گرنجر و رونالد ویزلی و درِیکو مالفوی است که همگی دانشآموزان مدرسه سحر و جادوگری هاگوارتز هستند.
دیالوگهای قشنگ از هری پاتر
You’re the one who is weak. You will never know love or friendship. And I feel sorry for you
تو کسی هستی که ضعیفه، تو هرگز معنی عشق و دوستی رو درک نمیکنی و من برای تو متاسفم. «هری پاتر»
.The ones who love us never really leave us, you can always find them in here
اونهایی که ما رو دوست دارن هرگز واقعا ما رو ترک نمیکنن؛ تو میتونی اینجا (قلبت) پیداشون کنی. «سیروس بلک»
Greatness inspires envy, envy engenders spite, and spite spawns lies
بزرگی حسادت به وجود می آورد؛ حسادت، کینه و کینه دروغ می آفریند. «لرد ولدمورت»
.I am who I am and I’m not ashamed
من همان چیزی هستم که هستم و از این بابت شرمنده نیستم. «روبیوس هاگرید»
It takes a great deal of bravery to stand up to our enemies, but just as much to stand up to our friends
درسته دربرابر دشمنان ایستادن شجاعت زیادی میخواد، اما برای ایستادن دربرابر دوستانت باید از این هم شجاع تر باشی. «آلبوس دامبلدور»
Harry, suffering like this proves you are still a man! This pain is part of being human
هری، رنج کشیدن نشون میده تو هنوز یه انسانی! درد بخشی از انسان بودنه. «آلبوس دامبلدور»
Honestly, if you were any slower, you’d be going backward
صادقانه بخوام بگم، اگه سرعت کمتری داشتین، عقب می رفتین. «دراکو مالفوی»
The mind is a complex and many-layered thing, Potter… or at least, most minds are
ذهن یک چیز پیچیده و چند لایه است پاتر … یا حداقل، بیشتر ذهن ها اینجوری هستند. «پروفسور اسنیپ»
It is not our abilities that show who we truly are, it is our choices
این تواناییهای ما نیست که نشون میده ما واقعاً چه کسانی هستیم، بلکه این انتخابهای ماست که این کار رو میکنه. «آلبوس دامبلدور»
We have all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on
همه ما در درونمون روشنی و تاریکی رو داریم. چیزی که مهم هست اینه که تصمیم بگیریم بر اساس کدومش اقدام کنیم. «سیریوس بلک»
Thoughts could leave deeper scars than almost anything else
جای زخم افکار از هر زخم دیگری عمیقتر هست. «مادام پامفری»
متن های زیبا از هری پاتر
Happiness can be found even in the darkest of times, if one only remembers to turn on
the light
شادی رو میشه تو تاریکترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغو روشن کنه! «آلبوس دامبلدور»
If you want to know what a mans like, take a good look at how he treats his inferiors, not his equals
اگه واقعا میخوای یه نفر رو بشناسی ببین با زیردستهاش چطوری رفتار می کنه نه با هم سطحهای خودش! «سیریوس بلک»
تا چشم هری به جعبهها افتاد، ترسید. نکند دوباره اسکروتهای جدیدی از تخم درآمده باشند؟ اما وقتی بهاندازهای نزدیک شد که داخل جعبهها را ببیند، چشمش افتاد به چند جانور سیاه پشمالو با پوزههای دراز. پنجههای جلویشان عجیب و مثل بیلچه تخت بود و سرشان را بالا گرفته بودند و با قیافههای مؤدب و متعجب از اینهمه توجه، رو به بچههای کلاس پلک میزدند. همهٔ بچههای کلاس که جمع شدند، هگرید گفت: «به اینها میگن نیفلِر. بیشتر توی معدنها پیدا میشن. چیزهای برقبرقی دوس دارن… ایناها، نیگا کنین.»
هری فکر کرد بازگو کردن حرف پروفسور اسپراوت روشی بسیار ملاحظهکارانه برای سر حال آوردن نویل بوده است؛ خیلی کم پیش میآمد نویل از زبان دیگران بشنود که در کاری مهارت دارد. این از آن کارهایی بود که پروفسور لوپین میکرد.
کراوچ و فریادزنان گفت: «ارباب تاریکی دوباره برمیخیزه کراوچ! ما رو بنداز توی آزکابان. اونجا منتظر میمونیم! ارباب تاریکی دوباره برمیخیزه و آزادمون میکنه و پاداشی به ما میده فراتر از اونچه نصیب هواداران دیگهش میشه! فقط ما بهش وفادار موندیم! فقط ما سعی کردیم پیداش کنیم!»
گفت: «مثل صدای کسی بود که داشتن شکنجهش میکردن! باید در برابر نفرین شکنجهگر مقاومت کنی!» جرج گفت: «حرف بیخود نزن نویل. چنین کاری غیرقانونیه. نفرین شکنجهگر رو که روی شرکتکنندهها انجام نمیدن. بهنظر من یهذره مثل صدای آواز خوندن پرسی بود… شاید باید وقتی پرسی توی حمومه بهش حمله کنی هری.»
هری با اخمهای درهم گفت: «باید بهجای تو با اسنیپ مصاحبه میکرد. اون با کمال میل تا میتونست ازم بد میگفت. پاتر از همون اول که پاش به مدرسه رسیده، همهٔ قانونها رو زیر پا گذاشته…» ران و هرماینی خندیدند و هگرید گفت: «پس دربارهت همچین میگه، آره؟ خب حالا شاید چند باری یهریزه پات رو کج گذاشته باشی هری، ولی واقعاً بچهٔ بدی که نیستی.» هری خندان گفت: «لطف داری هگرید.»
بخش از کتاب هری پاتر
فرِد ویزلی بلند گفت: «شوخی میکنی!» فضای پرتنشی که با ورود مودی بر تالار حاکم شده بود، ناگهان از بین رفت. تقریباً همه زدند زیر خنده و دامبلدور هم با رضایت خندید. گفت: «شوخی نمیکنم آقای ویزلی، ولی خوب شد گفتی، چون تابستون یه جوک خیلی بامزهای شنیدم. یه ترول، یه عفریته و یه لپرکان میرن توی یه…» پروفسور مکگانگال گلویش را با صدای بلند صاف کرد. دامبلدور گفت: «اممم… شاید الان وقتش نباشه… نه… چی میگفتم؟ آهان، بله. رقابت سهجادوگرون…
کرام داشت به هرماینی میگفت: «خب ما هم یه قالعه داریم، آلباته به بزرگی اینجا نیست و فکر ناکنم اینقدر هم راحت باشه. قالعهمون چهار طاباقه بیشتار نیست و فقط برای کارهای جادویی آتش روشن میکنیم. ولی محوطهمون حتی از مال اینجا هم بزرگتره؛ آلباته زمستونها هاوا زیاد روشن نمیمونه و برای هامین هم نمیتونیم از فضای بازمون زیاد استفاده کنیم. اما تابستونها هر روز پرواز میکنیم و از روی دریاچهها و کوهها رد میشیم…» کارکاروف
وقتی بهترین دوست آدم هرماینی باشد، خیلی کمتر میخندد
«یه چیزی هست که بهتون نگفتهام. شنبه صبح دوباره از درد جای زخمم از خواب پریدم.» واکنشهای ران و هرماینی تقریباً همان چیزی بود که هری توی اتاقش در خانهٔ خیابان پریوت تصور کرده بود. هرماینی وحشتزده نفسش را فروخورد و درجا شروع کرد به پیشنهاد دادن و نام چند کتاب مرجع و آدمهای مختلف را آورد، از البوس دامبلدور گرفته تا مادام پامفری سرپرستار مدرسه. ران ماتومبهوت مانده بود. «ولی آخه… مگه اونجا بود؟ همونیکهمیدونی؟ یعنی میگم… مگه دفعهٔ قبل که جای زخمت هی درد میگرفت، همونیکهمیدونی توی هاگوارتز نبود؟»
دامبلدور که همچنان با دقت به سقف نگاه میکرد، گفت: «این هم شاهد زندهٔ همون چیزی که من داشتم میگفتم. من نامههای تعداد بیشماری از پدر و مادرها رو نشونت دادم که تو رو از زمان تحصیل خودشون به یاد دارن و خیلی رک و پوستکنده به من گفتن که اگه اخراجت کنم، میآن سراغم…»
هری به هگرید زل زد و گفت: «معلومه که هنوز هم میخوایم دوستت باشیم! نکنه فکر میکنی چیزهایی که اون اسکیترِ گوساله…» به دامبلدور نگاه کرد و فوری گفت: «ببخشید آقا.» دامبلدور زل زد به سقف، انگشتهایش را دور هم چرخاند و گفت: «من یه لحظه شنواییم رو از دست دادم و اصلاً نشنیدم چی گفتی هری.»
مراقب خودت باش. منتظر نامهات هستم که قول بدهی دیگر از محوطهٔ مجاز خارج نمیشوی. سیریوس هری که کمی جوش آورده بود، نامهٔ سیریوس را تا کرد و گذاشت توی جیب ردایش. گفت: «با اون کارهایی که خودش توی مدرسه میکرده، خیال کرده کیه که واسه من دربارهٔ بیرون رفتن از محوطه سخنرانی میکنه؟»
وقتی به رختخواب رفت، عزمش را جزم کرد… وقت آن رسیده بود که غرورش را کنار بگذارد