در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه جملات زیبا از پونه مقیمی را برای ما دوستان قرار دادهایم. پونه مقیمی یکی از نویسندگان نسل جوان است که راهش را از سمت تحصیل در رشتهٔ روانشناسی، به رمان و ادبیات باز کرده است. او در سال ۱۳۶۱ در تهران متولد شد و پس از انتخاب رشتهٔ روانشناسی بالینی در دانشگاه، و ادامهٔ این رشته تا مقطع کارشناسی ارشد، به کار مشاوره مشغول شد.
جملات بسیار زیبا از پونه مقیمی
فهرست مطالب
درست بودنِ اتفاقات و جریان زندگی به معنای این نیست که قرار است اتفاقاتِ دنیا به کام ما باشد!
اتفاقات تلخ و تجربه های دردناکی وجود داشته اند و وجود خواهند داشت.
اتفاقات لزوماً “خوب” نیستند
امّا قطعاً “مفید” هستند.
در هر اتفاق، فرصتی برای شروعی جدید و تصمیم هایی جدیدتر وجود دارد. حتی در سخت ترین و دردناک ترین اتفاقات.
باور کردنِ تحسین های دیگران میتواند از ما یک متجاوز بالقوه بسازد.
مخاطب داشتن و قدرت تاثیرگذاری در هر شرایطی تحسین و تخریب به همراه خود خواهد آورد. وقتی در جایگاه تاثیرگذاری قرار میگیریم، همیشه افرادی وجود دارند که موقعیت، استعداد و قدرت ما را تحسین میکنند.
به نظرم تحسین کردنِ آدمهایی که قدرتمندند ایرادی ندارد.
تحسین به ذاتِ خود مشکلی ندارد.
حقیقت ظریفی که فردی که مورد تحسین قرار میگیرد باید به آن اگاه شود این است که کسی که تحسین را باور کند میتواند یک متجاوز بالقوه شود.
تحسین کردن یک اتفاق طبیعی در روند نقش پذیری اجتماعی است، ما میتوانیم به فرزندانمان و شاگردانمان اموزش دهیم که بت سازی نکنند ولی نمیتوانیم در روند رشد روانی آدمها به آنها بگوییم کسی را تحسین نکنید.
در عین حال، میتوانیم به افرادی که در معرض تحسین قرار میگیرند و حتی گاهی در حد بت ستایش میشوند آموزش دهیم که چطور روانشان را از تحسین محافظت کنند!
گفت:
شاید شب، اجتماع سایه هایی باشد که از صاحبانشان خسته شده اند و میخواهند اندکی با هم ادغام شوند و تعهدشان به بدن هایی که به آن متصل بوده اند را از یاد ببرند.
شاید به همین خاطر است که شب، شاعرانگی بیشتری دارد و تمنای بیشتری برای هم آغوش شدن!
شاید این سایه هایمان هستند که به واقع عاشق میشوند نه خودِ ما.
و شاید به همین علت است که عاشق آدمهایی میشویم که فکرش را نمیکردیم…
جملات زیبا از نویسنده کتاب تکههایی از یک کل منسجم
دلتنگی، موجود عجیبیست.
حسود، شکننده و حساس است.
دلتنگی، شخصیت مخصوصِ خودش را دارد و اگر نتوانیم آن را به درستی مهار کنیم و نتوانیم ذاتش را ببینیم و بپذیریم، میتواند در رابطه مان نوسان ایجاد کند.
دلتنگی، میتواند ترکیبی از غم و خشم باشد.
یا گاهی ترکیبی از غم و ترس.
اما آنچه که مشخص است این است که ما برای کسی دلتنگ میشویم که دوستش داریم.
اما در بیشتر مواقع، ما یادمان میرود که در دلتنگی محبت کنیم و مهرمان را نشان دهیم.
دوست داشتنِ کسی،
مانند حضور داشتن است.
حضور یعنی در لحظه ای عمیقا به جهانی که رو به رویمان است وصل میشویم.
بدون اینکه فکر کنیم، گفتگویی داشته باشیم و قضاوتی از ذهنمان عبور کند.
حضور داشتن یعنی مشاهده کردن و درک کردنِ یک صحنه از جهانی که رو به رویمان است.
آیا دوست داشتنِ عمیقِ یک فرد، چیزی جز حضور داشتن و درک کردنِ جهانش است؟
در دوست داشتنِ عمیق، نه میتوانیم قضاوت کنیم نه میتوانیم پیش بینی کنیم و نه میتوانیم توقع داشته باشیم.
بیماریِ روان داشتن درست مانند بیماری جسمی داشتن است.
یادمان باشد که هیچ احساس شرم یا گناهی در داشتن بیماریِ روان نیست.
اینکه جامعه چطور به اتفاقات برچسب میزد، یک الگوی قدیمیِ کنترل افکار و دسته بندی کردنِ افراد است.
با این کنترل و دسته بندی در بعضی از افراد احساس مهم تر بودن و یا با ارزش تر بودن به وجود میآورد.
اما شما به عنوان کسی که درمان را شروع کرده اید یا میخواهید شروع کنید از بازی های پنهانِ جامعه ای که در آن زندگی میکنید آگاه باشید.
دلتنگی، دقیقا همان بخشی از عکس است که بریده نشده، برای کسی که بریده شده است….
متنهای زیبا درباره رابطه از پونه مقیمی
آشتی بودنِ آدمها را از ارتباط دستانشان با جهان میتوان دید.
دستانِ آدمهای آشتی، کاری جز در آغوش کشیدن و نوازش کردن انجام نمیدهند.
نه با دستانشان خط و نشان میکشند، نه تنبیه میکنند، نه سرد ارتباط برقرار میکنند و نه اجتناب میکنند.
دستانِ آدمهای امن، پناهگاهند.
دستانِ امنی برای خودمان باشیم.
اینکه چقدر برای خودمان امن هستیم و چقدر با خودمان آشتی هستیم را میتوانیم از جوابمان به سوال های زیر بفهمیم.
موهایش شب،
چشم هایش همیشه بارانی،
دست هایش سرد،
لب هایش بدون حس،
و نگاهش خیره به مکانی مبهم و بی انتها،
او سالها منتظر کسی بود که رهایش کرده بود.
منتظر اویی که برگردد و دوباره دوستش داشته باشد و در این انتظار از تمام آدمهایی که عاشقش میشدند انتقام میگرفت.
انتقامِ ماندن در این برزخ تلخ را.
“انتقام”، سرش را گرم میکرد تا تحملِ “انتظار” آسان تر شود.
رابطه با او شبیه ماندن در یک شبِ بارانیِ سردِ بی انتها بود.
به چشم های زندگی نگاه میکنم.
او مصمم و من هم مصمم.
میگویم: هزاران بار زمین خورده ام، برای هزاران بارِ دیگر هم آماده ام….
عاشق شدن دست ما نیست.
هیچ احساسی در دستان ما نیست.
احساسات، درست مثل یک حادثه اتفاق می افتند.
ناگهانی و بی خبر.
اما اگر آگاه باشید که رابطه ی سالم و رفتار سالم چیست میتوانید متوجه شوید وقتی رابطه ای بیمارگونه جلو میرود و در رابطه احساس میکنید بی ارزش میشوید، کم کم احساساتتان هم تغییر میکنند.
شروعِ احساسات در دستان ما نیست.
تغییر احساسات هم در دستان ما نیست.
اما سالها انکارِ تغییرِ احساساتمان در دستان ماست.
اگر احساسی به وجود آمد و رابطه ای را شروع کردید، شواهد رفتاری و احساسِ باارزش بودنتان را مشاهده کنید و در مقابل شواهدِ واقعی تسلیم باشید تا اگر تغییری به وجود آمد، بتوانید بدون انکار با آن مواجهه شوید و تصمیمات سالمی برای باقی راه تان بگیرید.
جملات روانشناسی از پونه مقیمی
گفت تنها دارایی ام همین احساس است.
آن هم مال تو.
گفتم چه احساسی؟
آرام زمزمه کرد: دوستت دارم.
.
.
.
.
از دارایی آدمها درست محافظت کنیم.
با توجه کردن، صحبت کردن، وقت گذاشتن، مشاهده کردن و در سکوت به آنها امنیت دادن….
عشق یک اتفاق است.
عاشق ماندن یک انتخاب.
و درست عشق ورزیدن یک مهارت….
جامعه به صورت ناهشیار به زنانی که زنانگی دارند پاداش میدهد و آن را نوعی ارزش میداند.
درست همانطور که به زنانی که ازدواج کرده اند ارزشمندتر و موفق تر نگاه میکند.
هنوز رابطه های موفق رابطه های منجر به ازدواج هستند و هنوز جامعه کسانی را که به هر دلیلی از رابطه هایشان بیرون آمده اند را شکست خورده و یا ناموفق ارزیابی میکند.
مشکل دقیقا همین نگاه ارزیابی کننده ی جامعه است.
پیکره ای متشکل از زنان و مردانی که هنوز به کلمه های موفق و ناموفق، متاهل ومجرد، شکست خورده و پیروز شده اعتقاد دارد.
تا زمانی که در فرهنگ لغتِ ذهنی ما، آدمها ارزیابی میشوند، نمیشود نگاهی انسانی به تجربه های دیگران داشته باشیم.
هر زمان که فکر میکنم او را کامل شناخته ام، اتفاقی می افتد و متوجه میشوم هنوز بخش هایی کشف نشده در درونش وجود دارد.
هنوز شکنندگی ها و آسیب پذیری های دلنشینی دارد که درک شان از زیبا ترین بخش های رابطه ام با اوست.
هر زمان که فکر میکنم عمیق ترین نوع صمیمیت را با او تجربه میکنم، با رخ دادنِ اتفاقی متوجه میشوم هنوز به اندازه ی کافی درکش نمیکنم و هنوز هم بخش هایی در رفتارم وجود دارد که او را آزار میدهد.
بعد از تمام این سالها، هنوز در حال کشفش هستم.
و کشف هیچ آدمی در هیچ رابطه ای، به اندازه ی این آدم برایم لذت بخش نبوده و نخواهد بود.
هر زمان که انکارش کردم، هر زمان که درکش نکردم و هر زمان که به ناحق به او حمله کردم، سرزنشش کردم و هر زمان که به او سخت گرفتم که حق نداری اشتباه کنی، با صبر و با همان چشمانِ همیشه امیدوارش به من نگاه کرد و سکوت کرد.
انگار میدانست که دوباره به او برمیگردم و دوباره در آغوشش خواهم کشید و من هم هر بار برمیگشتم.
هر بار.
و این زیباترین بخش رابطه مان است.