رنج مسئلهای است که روانشناسان بزرگ همواره درباره آن تحقیق و مطالعه کردهاند. ما نیز در سایت ادبی روزانه جملات روانشناسی درباره رنج را برای شما دوستان قرار دادهایم. این جملات را روانشناسان بزرگی نوشتهاند و بسیار مفهومی و عمیق هستند.
جملههای رواننشاسی عمیق با موضوع رنج
فهرست مطالب
رنج از سه جهت ما را تهدید میکند. یکی از طرف جسم خودمان که محکوم به تلاش و اضمحلال است و حتی از درد و ترس که نشانههای خطرند، راه گریزی ندارد. دیگر از طرف جهان بیرون، که با نیرویی چیره، بیرحم و ویرانگر ما را مورد حمله قرار میدهد و سرانجام از طرف رابطه ما با دیگران. شاید رنجی که از این آخری ناشی میشود دردناک تر از هر رنج دیگر باشد.
زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری
اگر بیماران سلسله طولانی از فقدانها را تجربه کرده باشند، دنیا را از پشت عینک فقدان میبینند. در این صورت، ممکن است نخواهند شما برایشان اهمیت یابید یا رغبتی به نزدیک شدن به شما نداشته باشند زیرا از رنج فقدانی دیگر میهراسند.
اروین یالوم، از کتاب هنر درمان، ترجمه سپیده حبیب
واقعیت مملو از یاس و نومیدی است. کافی است به اطرافتان نگاه کنید. اگر فرد به دقت نگاه کند، خواهد دید که رنج استثنا نیست؛ قاعده است.
و اتفاقا افراد جانرنجور عموما کسانی هستند که بسیار دقیق نگاه میکنند. آنها چیزی را میفهمند که برخی از افراد سلیمالذهنتر در بین ما دوست دارند آنها را نادیده بگیرند.
یعنی اینکه زندگی، هم زندگی انسانی و هم غیر آن، به واقع مقدر و محتوم به نظر میرسد.
جان کاگ، از کتاب جانهای بیمار ذهنهای سرحال، ترجمه مهدی نصرالهزاده
اگر کسی به ما بگوید که عاشق گل است، و ما ببینیم که اغلب فراموش میکند گلهایش را آب بدهد، طبیعتا عشق او را به گل باور نخواهیم کرد. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر میورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست.
…عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خویشتن هموار میکند که عاشقش باشد.
دلسوزی و توجه ضمنا جنبه دیگری از عشق را در بر دارند؛ و آن احساس مسئولیت است. امروز احساس مسئولیت با اجرای وظیفه، یعنی چیزی که از خارج به ما تحمیل شده است، اشتباه میشود. در حالی که احساس مسئولیت به معنای واقعی آن امری کاملا ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده باشند یا بیان نشده باشند. «احساس مسئولیت کردن» یعنی توانایی و آمادگی برای «پاسخ دادن».
اریک فروم
از کتاب هنر عشق ورزیدن
ترجمه پوری سلطانی
متن های عمیق با موضوع رنج
او [نیچه] در چند جا به اهمیت پذیرش سرنوشت فردی تاکید کرده است. سرنوشت در معنای ژرف خود؛ نه فقط به عنوان سرنوشت تکاملی فردی، بلکه وضعیت انسان به عنوان یک موجود.
نیچه میگوید این وظیفه انسان نمو یافته است که به سرنوشت خویش، ژرف بنگرد. او میدانست که نگاه ژرف، اغلب موجب درد است، ولی باور داشت که باید خود را برای تحمل رنج حقیقت بپروریم. خیره شدن به حقیقت آسان نیست. نیچه نوشته است: «این کار همواره چشم انسان را میآزارد و در پایان بیش از آنچه میخواسته مییابد. در نهایت، نجاتبخش بزرگ، همانا رنج است که به ما رخصت میدهد ژرفترین ژرفاهایمان را بیابیم. دومین جمله ماندگار او این است که: «آنچه مرا نکشد قویترم میسازد.»
اروین یالوم
از کتاب وقتی نیچه گریست
ترجمه سپیده حبیب
رنج ماهیتا یکی از خلاقترین نیروهای بالقوه است. مرتبط ساختن بزرگی شخصیتها به میزان رنجهای آنها، یک قضاوت احساسی نیست. همان گونه که تشکیل مروارید حاصل تلاش صدف در سازگار کردن خود با آزردگی ناشی از ذرات شن و ماسه است، آثار بزرگ هنرمندانی چون ادگار آلن پو، شلی، ون گوگ و داستایفسکی، تنها در رابطه با رنجهایی که تجربه کردهاند، قابل درک است.
رولو می
از کتاب هنر مشاوره
خوشبختی امری کاملا ذهنی است. موقعیت یک برده پاروزن در کشتیهای جنگی عهد باستان یا یک دهقان در جنگهای سیساله یا یک قربانی تفتیش عقاید مقدس یا یک یهودی تحت تعقیب هرچند برای ما وحشتناک باشد باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را به حدس دریابیم که کمحسی اولیه آنان، بیحس شدن تدریجی آنان، دیدگاهها و توقعاتشان و انواع شدید و خفیف تخدير حواس در ادراک لذت و رنج چه حالی در آنان ایجاد کرده است. در شرایط رنج شدید، مکانیسمهای روانی معینی فعال میشوند که از آدمی حفاظت میکنند.
زیگموند فروید
از کتاب تمدن و ملالتهای آن
ترجمه محمد مبشری
جملات روانکاوانه درباره رنج
مخالف حقیقی افسردگی، شادی یا نداشتن درد و رنج نیست، بلکه زندگی به معنی آزادی برای تجربه احساسات «خودجوش» است. این احساسات نه تنها شاد، زیبا، یا خوب نیستند، بلکه میتوانند حدود کلی تجربههای انسانی را منعکس سازند که شامل حسادت، شک، خشم، نفرت، حرص و طمع، ناامیدی و غم و غصه نیز میشود.
اما اگر ریشههای کودکی بریده شده باشند، این آزادی به دست نمیآید. دستیابی ما به خویشتن حقیقیمان فقط زمانی ممکن میشود که از شور و هیجان دنیای هیجانی اوایل کودکیمان نترسیم. وقتی با آن دنیا آشنا شدیم و تجربهاش کردیم دیگر برایمان بیگانه و ترسناک نخواهد بود. دیگر نیازی نیست تا آن را پشت دیوارهای زندان توهم پنهان نگه داریم.
آلیس میلر
از کتاب غمنامه کودک تیزهوش
ترجمه پریسا پورجهان
عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خویشتن هموار میکند که عاشقش باشد.
اریک فروم
از کتاب هنر عشق ورزیدن
ترجمه پوری سلطانی
عزاداری وقتی پایان مییابد که شخص مصیبتدیده دوباره به زندگی علاقه پیدا کند، احساس امیدواری بیشتری در او پیدا شود، دیگر بار به احساس خشنودی و خرسندی برسد و نقشهای جدیدی در زندگی بپذیرد. به یک معنا، سوگواری هیچگاه پایان نخواهد یافت. شاید این گفته زیگموند فروید بتواند در این جهت به ما کمک کند
«ما برای آنچه از دست میدهیم جایی مییابیم. هرچند که میدانیم پس از چنین فقدانی مرحله حاد عزاداری فرو خواهد نشست، این را هم میدانیم که تسلیپذیر نخواهیم بود و هرگز جانشینی برای آنچه از دست دادهایم پیدا نخواهیم کرد. صرفنظر از اینکه چه چیزی جای خالی را برای ما پر کند، و حتی اگر آن جای خالی کاملا پر شود، در هر حال آن از دست رفته همواره چیز دیگری خواهد بود.»
جملاتی عمیق درباره رنج
همیشه در پسِ «خودبزرگبینی»، افسردگی نهفته است و در پشت یک روحیه افسرده نیز اغلب حس ناخودآگاهی (یا آگاه اما شکافته شده) از گذشتهای غمانگیز پنهان است. در حقیقت، خودبزرگبینی دفاعی در برابر افسردگی است و افسردگی دفاعی در برابر درد و رنج عمیق از دست دادن «خود» است که نتیجه انکار است.
آلیس میلر
از کتاب غمنامه کودک تیزهوش
ترجمه پریسا پورجهان
طبق نظر بودیسم، ریشه رنج نه احساس درد است و نه اندوه و نه حتی بیهودگی. بلکه ریشه واقعی رنج همین جستجوی بیپایان و بیهوده احساسات گذرا است که حالتی از تنش دائمی و بیقراری و نارضایتی را در ما به وجود میآورند. در نتیجه این جستجوی دائم، ذهن ما هرگز به رضایت دست نمییابد.
حتی اگر لذت را تجربه کنیم، باز ذهن ما راضی نیست زیرا از ناپدید شدن سریع این احساس میترسد و اشتیاق آن را دارد که این احساس حفظ و تشدید شود.
انسان زمانی از رنج رهایی نمییابند که این یا آن لذت گذرا را تجربه کنند، بلکه این اتفاق زمانی میافتد که به ماهیت ناپایدار تمام احساسهایشان پی ببرند و دیگر اشتیاقی به آنها نداشته باشند.
یووال نوح هراری
از کتاب انسان خردمند
ترجمه نیک گرگین
یونگ معتقد بود پوچی، زندگی را از سرشاری و آکندگی باز میدارد و در نتیجه «معادل بیماری است.» او معتقد بود: فقدان معنا در زندگی نقش سرنوشتسازی در علتشناسی رواننژندی دارد. رواننژندی را باید در نهایت رنج یک روح انسانی دانست که معنای خویش را درنیافته است.
اروین یالوم
از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال
ترجمه سپیده حبیب
دلیلی نبود که از اشک هامان خجالت بکشیم، که اشک ها شاهد آن بودند که انسانی بالاترین شجاعت را از خود نشان داده است: شجاعت رنج کشیدن.
ویکتور فرانکل
از کتاب انسان در جستجوی معنا