جملات ادبی و فلسفی؛ سخنان کوتاه و سنگین از اندیشمندان بزرگ فلسفه

در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه جملات ادبی و فلسفی را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. این متون بسیار زیبا از نویسندگان و فیلسوفانی هستند که با قلم زیبای خود مفاهیم عمیق انسانی را نوشته‌اند. در ادامه با ما باشید.

جملات ادبی و فلسفی؛ سخنان کوتاه و سنگین از اندیشمندان بزرگ فلسفه

متن ادبی و فلسفی

میدانی که نیم‌شبی فرا می‌رسد که هر کسی دیگر باید نقابش را دور بیندازد؟

فکر می‌کنی می‌توانی یواشکی اندکی پیش از آن نیم‌شب در بروی و مجبور نباشی نقابت را از چهره برداری؟

~ نقل شده در کتاب کی‌یرکگارد

نوشتهٔ سوزان لی آندرسون

هر معرفتی نیازمندِ شجاعت است، و فقط کسی که شهامت دارد زندگیِ خود را فدا کند می‌تواند زندگی‌اش را نجات بدهد؛ برایِ هرکسی همان اتفاقی می‌افتد که برایِ اُرفِئوس افتاد، همو که می‌خواست به جهانِ زیرزمین برود تا همسرش را بازگرداند، ولی خدایان فقط سایه‌ی او را به مردِ بی‌نوا نشان‌ دادند، زیرا او را نوازنده‌ای دستخوشِ‌ عواطف و احساسات می‌انگاشتند که شهامت نداشت زندگی‌اش را در راهِ عشقش فدا کند.

~ مفهوم آیرونی

نوشتهٔ سورن کی‌یرکگارد

معلم می‌گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است، و پدر می‌گوید مرگ برای ایرلند افتخار بزرگی است، و من مانده‌ام که آیا اصولاً کسی می‌خواهد ما (بچه‌ها)زنده بمانیم؟!

~ اجاق سرد آنجلا

نوشتهٔ فرانک مک کورت

اینکه یک دختر جوان و پاک دوستت داشته باشد و اولین کسی باشی که عجایب عشق را برای او آشکار می‌کنی، شادی بسیار بزرگی است.

اما به‌دست آوردن این عشق ساده‌ترین کار در دنیاست؛ زیرا گرفتار کردن قلبی که هیچ تجربه‌ای در عشق ندارد مانند وارد شدن به شهری بدون استحکامات و بی دفاع است!

~ مادام کاملیا

نوشتهٔ الکساندر دوما

مطمئن نیستم قادر باشم شب بتوانم از رختخواب بیرون بیایم. شاید بهتر بود یکسره می‌خوابیدم.

بطور مسلم سرما خورده‌ام و مهم‌تر اینکه تمام بدنم یخ کرده است. یک نوشیدنی داغ خواهم خورد، یک حوله‌ی گرم دور خودم خواهم پیچید، از دنیا و مافی‌ها کناره خواهم گرفت و به رویای تو فرو خواهم رفت.

~ نامه به فلیسه

نوشتهٔ فرانتس کافکا

متن ادبی و فلسفی

طی چهل سال عمل و رفتار آدم ها به من یاد داد که آن ها میانه ای با عقل ندارند. دم سرخ رنگ ستاره ی دنباله داری را به آن ها نشان بده، دلشان را از ترس پر کن، می بینی که آشفته و سراسیمه از خانه هاشان بیرون می ریزند، و در هم بر هم چنان می دوند که قلم پاشان بشکند. ولی بیا و به آن ها حرف معقولی بزن، و به هزار دلیل ثابتش کن، می بینی که فقط به ریشت می خندند.

~ زندگی گالیله

نوشتهٔ برتولت برشت

جاودانه، نه تأثری دائمی، نه شور و هیجانی پایدار، و نه تصمیم مهمی که بتوان برای زندگی گرفت.‌

 همه چیز در جریان زمان حل می شود. لحظات، ذرات بی شمار کوچکترین اجزا، کرم های جونده‌ای هستند که هر آنچه عظیم و بدیع است را نیست و نابود می‌کنند. در زندگی بشر هیچ چیز را نمی‌توان جدی گرفت زیرا این غبار ارزش آن را ندارد که به خاطرش به زحمت بیفتیم. چرا اشتیاق به این سیه روزی‌ها تا اَبد دوام آورد؟

~ جهان و تأملات فیلسوف

نوشتهٔ آرتور شوپنهاور

متن سنگین ادبی و فلسفی

‌افرادی که از تنهایی وحشت دارند، معمولا می‌کوشند این وحشت را از طریق یک شیوه‌ی بین فردی تسکین دهند. آن‌ها نیازمند حضور دیگرانند تا هستی خود را به اثبات برسانند. آرزو دارند توسط دیگران بلعیده شوند یا آنکه می‌خواهند دیگران را ببلعند تا درماندگی ناشی از تنهایی‌شان را فرو بنشانند. در پیِ روابط متعدد هستند. فردی که در حال غرق شدن در اضطراب تنهایی‌ست، مأيوسانه به هر رابطه‌ای چنگ می‌زند. این دست انداختن به سوی هر رابطه، چیزی نیست که او بخواهد، بلکه از سر ناچاری چنین می‌کند. و رابطه‌ی حاصل از چنین شرایطی برای ادامه‌ی بقاست نه برای دستیابی به رشد و تکامل!

~ روان‌ درمانی اگزیستانسیال

نوشتهٔ اروین یالوم

هیچ کس نمی‌تواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دستش از همه جا کوتاه بشود میگویند: برو سرت را بگذار بمیر. اما وقتی که مرگ هم آدم را نمیخواهد، وقتی که مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمی‌آید و نمیخواهد بیاید…! همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم. چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی‌خواهد و پس میزند.

~ زنده به گور

نوشتهٔ صادق هدایت

این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوش‌نامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمدهٔ آن‌هم بلاهت است و کج‌فهمی و تنگ‌نظری. چون که وقتی پای حرفشان می‌نشینی، به‌راستی هیچ منظور بدی نداشته‌اند. گاهی‌وقت‌ها دلم می‌خواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم این‌قدر دیوانه‌وار توی دل و رودهٔ هم نکاوند.

~ رنج‌های ورتر جوان

نوشتهٔ گوته

اگر خدا می‌خواست مورد عشق قرار گیرد باید اول از اجرای قضاوت و عدالت خودداری می‌کرد. یک قاضی حتی اگر بخشنده هم باشد، مورد عشق قرار نمی‌گیرد.

~ حکمت شادان

نوشتهٔ فریدریش نیچه

زیبایی از بعضی جنبه ها حوصله‌سربر است. حتی اگر مفهوم زیبایی در طول اعصار عوض شود، شیٔ زیبا همواره باید از قواعد معینی پیروی کند… حال آنکه زشتی پیش‌بینی ناپذیر است و امکانات نامحدودی عرضه میکند. زیبایی محدود است، زشتی نامحدود،

~ تاریخ زشتی

نوشتهٔ اومبرتو اکو

متن سنگین ادبی و فلسفی

جملات زیبای فسلفی

در درجه اول بشر هرگز شاد نیست، اما در سراسر زندگی خود در حال تلاش برای چیزی است که فکر می‌کند او را شاد خواهد کرد. ندرتا به هدفش می‌رسد و وقتی به آن دست یافت، تنها ناامید می‌شود. اغلب سرانجام همچون کشتی شکسته‌ای با بادبان‌های پاره و دکل‌های از بین رفته به بندرگاه می‌رسد و سپس چه خوشبخت بوده باشد و چه بدبخت یکسان‌ خواهد بود، زیرا زندگی وی هرگز چیزی بیش از لحظه حال نبوده که آن هم برای همیشه در حال ناپدید شدن است و اکنون به پایان رسیده است.

~ درمان شوپنهاور

نوشتهٔ اروین یالوم

بهترین چیز برای شما یکسره بیرون از دسترس تان قرار دارد: زاده نشدن، نبودن، و هیچ بودن.

اما پس از این، بهترین چیز برای شما این است:

هرچه زودتر مردن.

~ زایش و مرگ تراژدی

نوشتهٔ فریدریش نیچه

غوطه خوردن مداوم در جریان اندیشه دیگران، موجب محدودیت و ضعف اندیشه شخص می‌شود و زیاده‌روی در این كار ذهن را فلج می‌سازد. مطالعه بیشتر اهل فضل شبیه به تلمبه‌ای است كه ذهن را خالی می‌كند تا از فكر دیگران پر سازد. مطالعه درباره موضوعی پیش از اندیشه درباره آن خطرناک است. در حال مطالعه شخص دیگری به جای ما فكر می‌كند و ما فقط تابع ذهن دیگری هستیم.  بدین ترتیب اگر كسی تمام وقت خود را صرف مطالعه كند قدرت تفكر را از دست می‌دهد. تجربه ‌جهان باید به منزله متن باشد و اندیشه و علم به منزله‌ شرح آن.

~ تاریخ فلسفه

نوشتهٔ ویل دورانت

استپان آرکادیچ: موضوع این است که فرض کن زن داری و زنت را هم دوست داری و عاشق زن دیگری می شوی …

لوین: معذرت می‌خواهم، از این جا دیگر هیچ حرفت را نمی‌فهمم…

این حرف تو برای من درست به همان اندازه عجیب و نا مفهوم است که فرض کن وقتی اینجا خوب سیر شدیم، از کنار نانوایی که رد می‌شویم یک نان قندی بدزدیم!

~ آنا کارنینا

نوشتهٔ لئو تولستوی

مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند. وقتی توفان تمام شد یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی٬ چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت.

~ کافکا در کرانه

نوشتهٔ هاروکی موراکامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *