جملاتی از جلال آل احمد؛ متن و سخنان ارزشمند از نویسنده و مترجم ایرانی

جملاتی از جلال آل احمد را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. سیّد جلال‌الدّین سادات آل احمد روشنفکر سوسیالیست، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی بود. وی همسر سیمین دانشور بود. آل احمد در دههٔ 3140 به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر به‌سزایی گذاشت.مهمترین اثر او غربزدگی تاثیر زیادی بر اندیشه ایرانی گذاشت که تا امروز نیز ادامه دارد.

جملاتی از جلال آل احمد؛ متن و سخنان ارزشمند از نویسنده و مترجم ایرانی

متن های زیبا از جلال آل احمد

نه آنچه به دهان فرو می‌رود بلکه آنچه از دهان بیرون می‌آید، فرزند انسان را نجس می‌کند.

 آن اندازه که ما خود را فریب می‌دهیم و گمراه می‌کنیم ، هیچ دشمنی نمی‌تواند.                   

برنده می‌گوید مشکل است اما ممکن ، بازنده می‌گوید ممکن است اما مشکل …

هر چقدر ما ایرانی ها شلنگ قلیان به دست داریم، این غربی ها کتاب در دست دارند و کتاب جز لاینفک زندگی این مردم است

ما چوب حماقت‌مان را می‌خوریم، آن ها نان لیاقتشان را!

نه آنچه به دهان فرو می‌رود بلکه آنچه از دهان بیرون می‌آید، فرزند انسان را نجس می‌کند.

ترجیح می‌دهم حقیقتی مرا آزار دهد تا اینکه دروغی آرامم کند.

بیزارم از هر کس و هر چیزی که شأن آدمی را تنزل دهد

و بیزارم از هرکس و هرچیزی که بخواهد از خرد او ، از اعتماد به‌ نفس او و از چالاکی‌اش بکاهد

چون نمی‌پذیرم که خرد، همواره ملازم کندی و  بی‌ اعتمادی باشد.

مردمی که گل ها را دوست می‌دارند خود از آن گل ها دوست داشتنی ترند.

تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می‌کند…

اگر می‌خواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ دهد ، باور محال بودنش را رها کن.

بهشت هم اگر بی‌رضایت خودت بروی، برایت بدل می‌شود به جهنم

چرا روزگار را به خودت سخت میکنی

اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است…

دوره، دوره آدم‌هایی‌ست که همخواب هم می‌شوند،

ولی هرگز خواب هم را نمی‌بینند…

متن های زیبا از جلال آل احمد

به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن

تعظیم آنان، همانند خم شدن دو سر کمان است

که هر چه به هم نزدیک ‌تر شوند، تیرش کشنده‌ تر است!

تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی‌:

یکی‌ دیروز

و یکی‌ فردا…

حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتون مغرور نشوید

چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید.

جملات ادبی از جلال آل احمد

دیگر نه درس خواهم داد وذنه وجدانم را میان دوازده و چهارده به نوسان در خواهم آورد

و نه مجبورم برای فرار از اتلاف وقت در امتحان تجدیدی به هر بیشعوری هفت بدهم !…

خوبی بادبادک اینه که می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده

ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده

‏جامعه ای که خرانش زیاد شوند؛

خر سوارانش هم زیاد می شوند..!

وقتی به ساختمانمان برگشتم می‌دانی ناگهان چه دیدم؟ دو کاغذ مفصل از تو.

از خوشحالی گریه‌ام گرفت. به اطاق خودم رفتم و همانطور روی تخت افتادم و در میان احساسات متضاد (خوشحالی، اندوه، گریه، خنده) نامه‌های تو را خواندم.

نخواندم، بلعیدم!

«ببین جانم، این مردم فعلاً زیر بار دنیا دارند خرد می‌شوند. خدا هم آن قدر رحیم است که به خاطر خال روی دست یدالله به آتش جهنم نسوزاندش. اصلاً این بنده‌ی خدا جهنمش را تو همین دنیا دارد می‌کشد». آرام گفت: «من که مأمور دنیاشان نیستم، آقا جان!»

مشکل آب و ملک و سرباز‌ی را به زور می‌شود حل کرد ننه. اما معنویات به زور تو گوش مردم نمی‌رود.

حق با توست آقا معلم شغل سوای مشغله است. آدمی‌زاد مشغله می‌خواهد، تو هم مشغله پیدا می‌کنی.

بدی‌اش این است که شغل آدم زودتر از هر چیزی دل آدم را می‌زند. وقتی بهش عادت کردی و به خصوص هم‌چو که کار هر روزه‌ات دیگر فکرکردن نخواست، آن وقت دلت را می‌زند. برای اینکه مشغول کارت هستی، اما فکرت هزار جای دیگر است. توی شهر، جاهای بهتر، جاهای بدتر، از این دنیا تا آن ورش و هی مقایسه. با بدبختی‌های خودت و مردم، با دنیا و آخرت.

و کسی که ترسید نفرین شده است. هم خودش، هم حوزه‌ی طبیعی زندگیش…

جملات ادبی از جلال آل احمد

نقل آن یارو است که بهش گفتند این زمین غصبی است و نماز ندارد. گفت که گفته؟ گفتند آقا. گفت آقا گه خورده. من اصلاً بعد از این اصلاً نماز نمی‌خوانم

دو جفت جوراب برای اکبر که نداشت. و فردایش که دیدم جورب‌ها را نپوشیده فهمیدم دنیا دست کیست. یعنی که باهام چپ افتاده؟

دارد؟ توی بهشت هم اگر بی‌رضایت خودت بروی برایت بدل می‌شود به جهنم. چرا روزگار را به خودت سخت می‌کنی، آقا معلم؟ اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است.

تو سر سفره‌ی زنده‌هایی؛ بگذار من سر سفره‌ی مرده‌ها باشم. آخر فرهنگ یعنی تحویل مرده‌ها به زنده‌ها.

باز جای شکرش باقی است که عالم اموات مهمان‌نواز است.

اما می‌دانی آقا معلم؟ درویشت گمان می‌کند که تا وقتی آدم انتظار چیزی را دارد، یا وقتی کسی به انتظار نشسته، آدم تنها نمی‌ماند. اگر هم بماند تنهایی‌اش عین یک تب تند است که زود می‌گذرد. نه مثل تب لازم که دم به ساعت برمی‌گردد.

تقصیر از خودم بود که تخم لق را همان بار شکستم که گذاشتم فضل‌الله کیسه‌ام بکشد، پسر سربنه. و این یعنی که علامت ورودم به اجتماع ده. آن وقت مگر می‌شد دیگران را معاف کرد؟ از این خدمتگزاری، از این جبران دهاتی بودن.

از زن کل غلام حرف زد که برای بچه‌دار شدن، ماهی یک بار وقتی خون می‌بیند، می‌رود امام‌زاده‌ی حسین‌آباد که سرسره‌ای دارد، می‌گویند مال زمان گبرها، و هر که هفت بار از رویش سر بخورد، بچه‌دار می‌شود…

در اجتماع کوچک یک ده، مرگ یک مسئله‌ی حیات نیست، یک مسئله‌ی نباتی است. یعنی همان جور که برگ درخت، اول زرد می‌شود و بعد قدرت حفظ خود را بر شاخه از دست می‌دهد و بعد می‌افتد و زیر پا می‌پوسد، آدم‌ها هم اول ناخوش می‌شوند یا پاشان می‌شکند و بعد می‌افتند در بستر، و بعد دوا درمان‌های خانگی و بعد ناتوان‌شدن و حتی توان خوراک را از دست‌دادن، و بعد مردن

متن کوتاه جلال آل احمد

متن کوتاه جلال آل احمد

توی بهشت هم اگر بی‌رضایت خودت بروی برایت بدل می‌شود به جهنم. چرا روزگار را به خودت سخت می‌کنی، آقا معلم؟ اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است.

اگر تو هم تنها غم شکم و زیرشکم را داشتی، تنها نمی‌ماندی. مثل این بدبخت‌ها که یک عمر گرفتار قضیه‌ی آب و گاوند. و سر آب آدم می‌کشند. می‌خواستی مثل این‌ها باشی؟ درویش بی‌ریاست. اما می‌دانی آقا معلم؟ درویشت گمان می‌کند که تا وقتی آدم انتظار چیزی را دارد، یا وقتی کسی به انتظار نشسته، آدم تنها نمی‌ماند. اگر هم بماند تنهایی‌اش عین یک تب تند است که زود می‌گذرد. نه مثل تب لازم که دم به ساعت برمی‌گردد.

راست می‌گویی درویش. یک عمر تو کله‌ی ما کرده‌اند که فرنگ بهشت روی زمین است. کتاب، معلم، رادیو همه می‌گویند، بهشت روی زمین است. تو هم یک محصل دانشسرا. و بهت می‌گویند اگر شاگرد اول شدی می‌روی فرنگ. تو هم کوشش می‌کنی، اما بابات فراش پست است. دستش هم به هیچ جایی بند نیست. ناچار آن یکی می‌برد که باباش رئیس بانک است یا رئیس پست است یا رئیس ژاندارمری. و تو می‌مانی با یک آرزو که شده یک بغض. کسی هم نمی‌آید بگوید بابا فرنگ هم چندان تخم دو زرده‌ای نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *