تک بیتی عارف قزوینی؛ مجموعه اشعار کوتاه تک بیتی عاشقانه این شاعر

در این بخش مجموعه تک بیتی عارف قزوینی را با زیباترین اشعار کوتاه عاشقانه از این شاعر معروف ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.

تک بیتی عارف قزوینی؛ مجموعه اشعار کوتاه تک بیتی عاشقانه این شاعر

گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز دست زمانه کردم

مرا زین زندگی ای مرگ عار است
غمش چون کوه و عارف بردبار است

دیدم صنمی سرو قد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی

به به چه خوب شد که گرفتار چون خودی
گشتی و خوب تر که تو هم مثل ما شدی

ز خواب غفلت هر دیده‌ای که بیدار است
بدین گناه اگر کور شد سزاوار است

غم هجر تو نیمه جانم کرد
کرد کاری که ناتوانم کرد

تک بیتی عارف قزوینی؛ مجموعه اشعار کوتاه تک بیتی عاشقانه این شاعر

دل جز به سر زلف دلارام نداده ست
صد زندگی ننگ به یک نام نداده ست

دلم ز کف سر زلف تو را رها نکند
دل از کمند تو وارستگی خدا نکند

خوش آن زمان که دلم پای‌ بند یاری بود
به کوی باده‌ فروشانم اعتباری بود

دیشب بیاد روی تو ای رشک آفتاب
شستم ز سیل اشگ من از دیده نقش خواب

در دور زندگی به جز از غم ندیده‌ ام
یک روز خوش ز عمر به عمرم ندیده‌ ام

ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم
به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم

اشعار کوتاه و تک بیتی عارف قزوینی

لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا بقامت ماست

بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست
بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست

تک بیتی عارف قزوینی؛ مجموعه اشعار کوتاه تک بیتی عاشقانه این شاعر

ز بس بزلف تو دل بر سر دل افتاده
چه کشمکش که میان من و دل افتاده

از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد
ز دل اندیشه وصل تو بدر باید کرد

مرا که نیست غم تن چه قید پیراهن
به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است

من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم
که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده

سپاه عشق تو ملک وجود ویران کرد
بنای هستی عمرم به خاک یکسان کرد

ای دست حق پشت و پناهت بازآ
چشم آرزومند نگاهت بازآ

از غم هجر تو روزگار ندارم
غیر وصال تو انتظار ندارم

مرا که نیست غم تن چه قید پیراهن
به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است

به سر کویت اگر رخت نبندم چه کنم
واندر آن کوی اگر ره ندهندم چه کنم

رخ مپوش کاین دور انتخاب است
من تو را به خوبی نشانه کردم

احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم
وقتی که می‌ رسم سر شرح بیان دل

گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *