بیو شعر کوتاه را در روزانه آماده کردهایم. این بیوها کوتاه مخصوص دوستانی است که علاقه زیادی به دنیای شعر دارند و میخواهند یک شعر جذاب را در بیو خود قرار دهند. در ادامه همراه سایت ما باشید.
شعرهای کوتاه برای بیو
زندگی آب روانی است، روان می گذرد
هر چه تقدیر من و توست، همان می گذرد️
یک نَفر پیشِ فَلَکْ ریش گِرو بگذارد
بلکه دست اَز سرِ آزردنِ ما بَردارد…
و عصرها
نسیمش کاش
عطر تو را داشته باشد…
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق…
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
تو نباشی نفسم بند و دلم تنگ و جهانم سرد است
گر چنانست که از دلشدگان می پرسید
گاه گاهی ز من دلشده هم یاد کنید
خواجوی کرمانی
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشت دوامی
بر سر ما بگزیدی تو بهر جای کسی
ما کسی را نگزیدیم بجای تو هنوز
خوب می دانم که “تنهایی” مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!
خاطرم نیست کسی غیر تو اما انگار
همه از خاطر تو میگذرند، الا من…
وز پیِ دیدن او
دادنِ جان کارِ من است
هر چه دلم خواست نه آن میشود
هر چه خدا خواست همان میشود
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره
چشمهایت و دلتنگی…
جبران خليل جبران
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
كه گُناهِ دگَران
بَر تو نَخواهند نِوشت
من اَگر نيكَم و گَر بَد
تو برو خود را باش…!
حافظ
سیر نمیشود دلم❤️
هر چه ببوسمت تو را💋
شعرهای قشنگ برای بیو
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
خَبرم شُده ست کِامشَب سِر یار خواهی آمد
سَر من فدای راهی که سَوار خواهی آمد
نہ تو آنے ڪه همانے
نہ من آنم ڪه تو دانے… ️
مولانا
خندان نشست و شمع شبستان غیر شد
رحمی به گریههای شب تار من نکرد
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیش تر از دل به کسی بستن بود
علیرضا آذر
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم، تشنه دیدار من است
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
گیرم هوای پر زدنم هست
بال کو؟
قیصر امین پور
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
با تو بودن، ز همه دست کشیدن دارد
بیا عهدی کنیم امروز، روزِ اولِ دیدار
اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
فریدون مشیری
دوست را، زير باران بايد ديد
عشق را، زير باران بايد جست
بیا
دنیا نمی ارزد
به این پرهیز و این دوری
عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
جانم از تنگی این دل به لب آمد بی تو…
خود خزانیم و دم از شوق بهاران میزنیم…!️
بیوهای قشنگ شاعرانه برای بیو
هرچـــہ آید بہ سَرم باز بہ گویم گُذَرَد
وای از این عُمــــر ڪـــہ بامیگُذَرَد میگُذَرَد
دل دادهام بر باد، بر هر چه باداباد
مجنونتر از لیلی، شیرینتر از فرهاد
قیصر امین پور
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست…
کس نیست در این گوشه فراموش تر از من
وز گوشه نشینان تو خاموش تر از من
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
تا تو رفتی قوت و صبرم برفت
تا تو رفتی من دگر خوش نیستم
گفتی که به یک بوسه دو صَد دل بستانی
ای جان به فدای تو و این گرمی بازار
هر که رفت از دیدهْ می گویند از دل می رود
دلبر ما از نظر دور است و از دل دور نیست
«ای باد صبح، اگر بر منظور ما رسی
آن بینظیرگو: نظر از ما مدار دور.»
«چشمان خمار و روی رخشان داری»
نخست روز که دیدم رخِ تو دل میگفت
اگر رسَد خِلَلی، خونِ من به گردنِ چَشم
عصر در ایوانِ آغوش یار آرمیدن و
ز لبش، کام گرفتن
خوشست.
شهد و شیرین
است کامم چون
تویی اندر برم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم♡
«از دیده مرو که میرود نور»
«ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام»
بوسیدن نگار، به گناه هم عبادت است
باید خدا در دین این را مستحب دارد
از من فقط خبر داشت
همین!
مثل مردمی که می دانند
جایی از جهان جنگ است…
«ملامت نیست چون مستم تو کردی»
آنچنان زی که بمیری، برهی
نه چنان زی که بمیری، برهند ..
خانه اسرار تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
یک سینه حرف است
ولی نقطه چین بس است
حامد عسکری
سوگند به نامت که تو آرام منی
زیر رگبار زمانه، تو فقط یار منی
درد دل کن که نماند به دلت، دل تنگی
کوه هم در فوران است به آن دل سنگی
من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست
شهریار
موی بشکافی به عيب ديگران
وَر بپرسم عيب تو، کوری در آن
عطار
هزاران جانِ ما و بهتر از ما
فدای تو که جانِ جانِ جانی
مولوی
گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد
رفتنی نیست، دو چشم نگران می خواهد
چونکه اسرارت نهان در دل شود
آن مُرادت زودتر حاصل شود
مولوی
عزّت شاه و گدا زیرِ زمین یکسان است
می کند خاک برای همه کس جا خالی
غنی کشمیری
چمدان دست گرفتم که بگویی نَروم
تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟
پروانه حسینی
شعر برای بیو
من به غمگین ترین حالت ممکن شادم
تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن
از دشمنان برند شکایت به پیش دوست
چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم
سعدی
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
رهی معیری
قصه می بافد نگاهم با کلافی از خیال
می خورد صدها گره با آرزوهای محال
آنچه از دریا به دریا می رود
از همان جا کامد، آنجا می رود
مرا دردی ست دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
عراقی
قاصدک های پریشان را که با خود، باد بُرد
با خودم گفتم مرا هم می توان از یاد بُرد
فاضل نظری
ما نمی پوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
پروین اعتصامی
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو
اقبال لاهوری
پلک بر پلک می فشاری
و می دانی آنچه تمام می شود
تویی و نَه اَندوه ..
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم
رفتم از کوچه که شاید به خیابان برسم
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
قیصر امین پور
شوق میگوید ڪه آسان نیست بی او زیستن
صبر میگوید ڪه باکی نیست، گو دشوار باش
وحشی بافقی
بسیار سخن بود، نگفتیم و گُذشتیم
مُردیم و برفتیم و به لب، راز نیامد …
با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج
آخر قدمي راست بنه اي همه جا کج
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود
می رود عمر ولی، خنده به لب باید زیست
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
وَرنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟!
شیخ بهایی
در این فکرم که در پایانِ این تکرارِ پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد، زندگی زیباست…