اشعار عباس کیارستمی؛ مجموعه شعر کوتاه کارگردان فقید و معروف ایرانی

در این بخش مجموعه اشعار عباس کیارستمی کارگردان و فیلمساز معروف ایرانی را گردآوری کرده ایم.

عباس کیارستمی (زاده 1 تیر 1319 و درگذشت در 14 تیر 1395) فیلمساز و عکاس ایرانی بود. او یکی از سینماگران تاثیرگذار و معروف در دنیا بود. او از دهه 50 کار در سینما را آغاز کرد و بیش از 40 فیلم کوتاه، بلند و مستند ساخت.

اشعار عباس کیارستمی؛ مجموعه شعر کوتاه کارگردان فقید و معروف ایرانی

یک روی پنجره
به سمت من است،
روی دیگر
به سمت عابری که می گذرد

تنهایی
نتیجه توافق‌های بی قید وشرط
با خودم

از مبدا تا مقصد
صدها کیلومتر
و صدها تن
که با هیچ‌کدام، کاری ندارم

شامگاهان
ماهی کوچک
جامانده از تور ماهیگیران
بر ساحل

بسیاری عاشق
بسیاری معشوق
عاشق و معشوق
انگشت شماری

گفت
از دست من کاری بر نمی آید
کاش گفته بود
از دلم!

تابش اولین مهتاب پاییزی
بر روی پنجره
شیشه‌ها را لرزاند

اشعار عباس کیارستمی؛ مجموعه شعر کوتاه کارگردان فقید و معروف ایرانی

گل‌های آفتابگردان
سرافکنده نجوا می‌کنند
در پنجمین روز ابری

باغم را فروختم
امروز
آيا درختان مى‌دانند؟

بالاخره
من ماندم و من،
من از من رنجیده است،
هیچ کس نیست
برای پادر میانی

شب به موقع رسید
سپیده به موقع زد
خروس به موقع خواند
من بی‌موقع
خوابیدم

چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی

abbas 2 1

فراسوی نیک و بد
آسمان آبی است
آبی

امروز را در خانه می‌‌مانم
و در به روی کس نمی‌گشایم
اما بی در و پیکر است
خانه ذهنم
می‌ آیند و می‌ روند
دوستان ناموافق
آشنایان ناسازگار …

بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه
با من
به زبان اشاره
سخن بگو

آتشى برپاست در جنگل
درختان سپيدار
به تماشا ايستاده‌اند

سيب از درخت
فرو افتاد و من
به جاذبه‌ تو انديشيدم

چه کسی می داند
درد غنچه را
به هنگام شکفتن؟

لبخند میزنم… بی دلیل
عشق می وَرزم… بی تناسب
زندگی می کنم… بی خیال
مدتی است!

دو قزل آلا
خفته در کنار هم
در بستر سفید بشقاب

سرزمین تخیلاتم
نامحصور
بی‌محصول

هزاران کودک عریان
در برف
کابوس شب زمستانی

اشعار عباس کیارستمی؛ مجموعه شعر کوتاه کارگردان فقید و معروف ایرانی

از بودن با تو
در رنجم
از بودن با خود
در هراس
کجاست بی‌خودی؟

به قصد پرواز
تجربه کردم
سقوط را…

کينه‌هايم را فراموش كرده‌ام
عشق‌هايم را
دشمنانم را بخشوده‌ام
دوست تازه‌اى برنمى‌گزينم

ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ
ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻠﺦ
ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻨﺪ
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﮐﻨﺎﯾﻪ
ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ
ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ…

باد با خود خواهد برد
شکوفه های گیلاس را
تا سپیدی ابرها

تكه ابرى سياه
سرانجام
قرص ماه را
در آغوش گرفت

همیشه ناتمام می ماند
حرف های من
با خودم

از ستم روزگار
پناه بر شعر
از جور یار
پناه بر شعر
از ظلم آشکار
پناه بر شعر

در انتهای
رمضانیم
سفر در پیش
سفره خالی

اکنون کجاست؟
چه می کند؟
کسی که فراموشش کرده ام

از شکاف در
هم سوز می‌آید
هم نور ماه

دوستانم
می‌رنجانندم مدام!
از دشمنان،
چیزی در خاطرم نیست

نه خواندن می‌دانست
نه نوشتن
اما چیزی می‌گفت
که نه خوانده بودم
و نه کس نوشته بود

دودی سپید
بر آسمانی آبی
از کلبه ای
گلین

گل‌های صحرایی را
نه کس بویید
نه کس چید
نه کس فروخت
نه کس خرید

برای بعضی
قله،
جای فتح است!
برای قله،
جای برف

به زادگاهم که بازگشتم
خانه ی پدری ام
گم بود
و صدای مادرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *