اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت

در این بخش به مناسب شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت قاسم (ع) مجموعه اشعار حضرت قاسم بن الحسن را با سوزناک ترین متن ها ارائه کرده ایم.

اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن (علیهما السلام)

اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت

چه کنم تا لبِ تو ناله‌ی بابا نَکِشد

صبر کن صبر که اشکم به تماشا نَکِشد
 

نجمه دنبالِ تو از خمیه دوید اما حیف

تا زدی ناله عمو زود رسید اما حیف
 

سنگ برداشته اما به لبِ ماه زدند

ترسم این بود که چشمت بزنند ، آه زدند

 
در مسیرِ نَفَسَت چیست مزاحم شده است

قاسمی داشتم اما دو سه قاسم شده است

 
به یتیمیِ تواین قوم چه بَد خندیدند

همگی آنکه زد و آنکه نَزَد خندیدند

 
باد مویِ تو بهم ریخت مرا ریخت بِهَم

عطر و بویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم

 
خواستی تا که بگویی به عمویت بابا

گفتگویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم

 
نیزه‌ای آمد و حسرت به دلم ماند که ماند

تا گلویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم

 
دو سه اَبرو به رویِ اَبرویِ تو وا کردند

نعل رویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم
 

دیر شد تا برسم بر سرِ اکبر کم شد

آمدم زود ولی باز تنت دَرهَم شد
 

سنگ بر رویِ تو خورد اَبرویِ من درد گرفت

تا به پهلوی تو زد پهلویِ من درد گرفت

 
همه گفتند که از کوچه سهیم است زدند

هرچه گفتیم یتیم است یتیم است زدند

 
تیغشان برتو نه بر سینه‌ی پیغمبر خورد

دستِ من بود که با دیدنِ تو بر سر خورد

 
در تو دیدم حسنم را که دوباره می‌خواند

روضه‌ی سیلیِ دستی که به نیلوفر خورد

 
ایستادم به رویِ پنجه پا اما حیف

دستش از رویِ سرم رد شد و بر مادر خورد

شاعر:
حسن لطفی

پشت خیمه قدم زنان به دعا
داشت با درگه خدا نجوا

ای خدا عاشق عمو هستم
تو خودت راضی اش کن از دستم

چارۀ درد را نمی دانم
او غریب است منکه می دانم

تو اگر بر دلش بیندازی
او به جانبازی ام شود راضی

غیر تو یاوری ندارد او
در حرم اکبری ندارد او

به نفس های عمه ام زینب
یک تنه یاری اش کنم یا رب

من در این حربگاه می جنگم
با تمام سپاه می جنگم

بر لبم بهترین غزل دارم
جام شیرین تر از عسل دارم

منکه شاگرد رزم بَدرِینَم
پسر مجتبای صفّینم

سبط حیدر ز نسل زهرایم
حسن مجتبای اینجایم

دیده ام دوره های بس حساس
شیوة جنگیِ عمو عباس

در کلاس عمو حسین اصلاً
نیست شاگرد اولی چون من

رفته ام دوره شجاعت را
خوب آموختم اطاعت را

در کلاس علیِّ اکبر هم
دورة بندگی ندیدم کم

من گل سرخ و سبز این چمنم
با حسین و سلالة حسنم

می رسانم به اشک و شیون و شین
دست خط حسن به دست حسین

ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است

یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است

از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد
کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است

این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند
آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است

گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد
آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است

روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین
در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است

نعره زد: ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم
وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است

مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا
سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است

با اشاره هر کجا میگفت: یا زینب ببین
آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است

زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید
گفت با گریه حسین، این تن خدایا قاسم است

نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست
مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است

چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد
یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است

(قاسم نعمتی)

اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت

دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند

به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند
 

دوره کردند، دویدند سویش با عجله

دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند

 
جای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر…

نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدند
 

یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد

گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند
 

پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت

نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند

 
اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او

تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند

 
نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند

با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند

 
جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه…

بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند

نجمه ماند و دل خون… تا که پس از ساعاتی

شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند

شاعر:
محمد جواد شیرازی

چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد
لرزه ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد

نیزه ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می رسید وا اُماه

(محمود ژولیده)

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است
آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید
هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت

پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من
ریگ روان، همه جریان مرا گرفت

(محمد سهرابی)

اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت

اشعار حضرت قاسم بن الحسن و شهادت آن حضرت

مشتاق میدان رفتنم رخصت عموجان

سر میدهم پای تو بی نوبت عموجان

آیینه دار غیرت اللهم که جاری است

در رگ رگ من جای خون غیرت عموجان

من وارث شیر جمل هستم مگر نه ؟؟

مثل پدر دارم دل و جرات عمو جان

جای کلاه جنگی ام عمامه دارم

یک پا حسن هستم در این هیبت عموجان

الموت احلی من عسل یعنی که شیرین

باشد برایم مرگ با عزت عموجان

با نوعروسم در قیامت وعده کردم

دنیا ندارد بیش از این قیمت عموجان

اذن جهادم را پدر قبلا نوشته

امید من باشد به دست خط عموجان

جای زره لطفی بکن دیگر برایم

فکر کفن بردار بی زحمت عموجان

پای تو را بوسیدم و افسوس از اینکه

دیگر ندارم بیش از این فرصت عموجان

با اکبرت فرقی ندارم می گذاری

در معرکه صورت بر این صورت عموجان

طعم غلاف بی هوایی را چشیدم

دیگر ندارد بازویم قوت عموجان

این فرقه ی خون ریز سنگ انداز کوفه

از کشتن ما می برد لذت عموجان
 

خوشبخت از آنم میشوم قربانی تو

دلشوره دارم بابت پیشانی تو
 

لشگر که بغضش شد فراهم سنگ می زد

شیطان پرستی هم مصمم سنگ می زد

گفتم انابن المصطفی اما ابوجهل

سوی رسول الله خاتم سنگ می زد

الله اکبر نقش روی بیرقم بود

 بی اعتنا حتی به پرچم سنگ می زد

آئینه ی روی علی بودم که دیدم

مردی شبیه ابن ملجم سنگ می زد

تا بشکند مثل دلم فرق سرم را

می آمد از نزدیک و محکم سنگ می زد

از کینه توزان جمل بود انکه با غیظ

سمت حسن های مجسم سنگ می زد

با نیت مهمان نوازی کوچه وا شد

کوفی به جای خیر مقدم سنگ می زد

تنها نه ان تازه نفس هایی که بودند

تا پیرمردی با قد خم سنگ می زد

راه نفس را تا ببندد در گلویم

یک طایفه پشت سر هم سنگ می زد

با قصد قربت سمت من نیزه می انداخت

هر کس میان معرکه کم سنگ میزد

 
چشم کبود من دلیل اشک زهراست

روی دهانم جای نعل اسب پیداست

شاعر:
علیرضا خاکسار

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است “

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

(سید حمید رضا برقعی)

آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم

پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا
که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم

من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت
اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم

سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم
برسر نیزه علمدار لوای تو کنم

من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن
چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم

گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود
به از آن است بپا بزم عزای تو کنم

رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو
تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم

(ژولیده نیشابوری)

اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت

به جِلوِه آمده ای با رُخِ نقاب زده

چه کس به قرص قمر این چنین  حجاب زده
 

ز ریشْ ریشی تحت الهنک مشخص بود

که روی بند تو را با چه اضطراب زده

 
صلاة ظهر تجلی نموده ای اما

رخ تو طعنه به رخسار آفتاب زده

 
دهان هر که تو را خوانده طفل می بندی

کدام  بی ادبی حرف بی حساب زده

 
چه مست آمده ای با لب ترک خورده

عسل به ذائقه ات آتش شراب زده
 

دوباره نام حسن زنده شد در این عالم

که بچه شیر جمل پایْ در رکاب زده
 

کفن به جای زره بر تنت کند مادر

به اشک دیده به گیسوی تو گلاب زده

 
نگاه شور ز روی تو دور ، پور حسن

که چشم؛ زخم شرر بر دلِ کباب زده

 
مدینه زندگی مادرم ز هم پاشید

چه ضربه ها که به اولاد بوتراب زده

 
همینکه ناله زدی ای عمو بیا کمکم

عمو ز خیمه رسیده ببین شتاب زده

 
به پیش دیده من پنجه خورده کاکُلِ تو

عدو به گیسوی آشفته ات خضاب زده

 
چه بد سلیقه عزیزم تراشْ خوردی تو

به نعل کهنه چه کس بر رُخَت رکاب زده

 
زِ زخم سینه و پهلو و صورتت پیداست

کسی که ضربه زده از روی حساب زده

 
به زیرهر لگدی موج می زند بدنت

شبیه آنکه  کسی پا به روی آب زده

شاعر:
قاسم نعمتی

میرسد نوبت خورشید شدن آهسته
سپر غربت خورشید شدن آهسته
نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته
قمر حضرت خورشید شدن آهسته

زودتر میرود آنکس که مهیا باشد
مرد آنست که با سن کم آقا باشد

آسمان چشم به این واقعه حیران دارد
باز انگار که دریا تب طوفان دارد
ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد
پسر شیر جمل عزم به میدان دارد

دل پریشان خزان بود بهارش آمد
دستخط پدرش بود بکارش آمد

میرود تا جگرش را به تماشا بکشد
بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..
تب مستی سرش را به تماشا بکشد
باز رزم پدرش را به تماشا بکشد

قصد کرده ست ببینند تجلایش را
ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..

خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش
انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش
گر گرفتند همه از شرر سوختنش
دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش

دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد
حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد

هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد
سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد
باز لرزید عطش تاب و توانش را برد
ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد

دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند
دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند

آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد
بی رمق بود ازین فاصله باسر افتاد
سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد
عمه میگفت بخود جان برادر افتاد

به زمین خورد به دور تن او جمع شدند
گرگها برسر پیراهن او جمع شدند

بدنش معبر سم ها شده ای وای حسن
کمرش از دو جهت تا شده ای وای حسن
چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن
پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن

عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم..
من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!

دست زیر بدنت تا ببرم میریزد
بدنت را که به هرجا ببرم میریزد
مطمئنا پسرم را ببرم میریزد
نبرم جسم تورا یا ببرم میریزد

خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم
وای از خجلت من پیش امانتهایم..

(سید پوریا هاشمی)

وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد
ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد

تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن
گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد

کرم حسود مشت مرا باز کرده است
ماهی کور زود به قلاب می خورد

از هول خیمه های جوان مرده می رسند
اشکم به درد قصه ارباب می خورد

ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر
نام حسن به گوشه محراب می خورد

ای روضه وداع به قاسم نظاره کن
چشمان عمه پشت سرش آب می خورد

قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت
تصویر حمزه در جگرش آب می خورد

وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی
آیینه جان تجسم اعمال می کنی

گفتی عصای پیری من بعد اکبری
وقتش رسیده به قولت عمل کنی

با من قدم بزن که به مضمون رسانمت
با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی

وزن نسیم طبع تو را خسته می کند
باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی

خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است
باید به هر طریق به کامم عسل کنی

اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد
خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی

این عشق بود و قصه تکراری خودش
یار آمده است در جهت یاری خودش

بازاریان کوفه به دینار دلخوشند
اما خوش است چشم تو با زاری خودش

راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند
خو کرده این طبیب به بیماری خودش

زینب اسیر توست، تو در بند زینبی
هر کس بود به فکر گرفتاری خودش

آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد
ابلیس های بال شکن را شهاب شد

عمری که کوتهی نکند خواست از عمو
آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد

در سینه عمو نفس چار قل گرفت
با دستهای کوچک او بی حساب شد

برداشت کودکانه تیغ را به دست
حتی زره به خیمه شرمنده آب شد

آمد برای بدرقه مجتبی، حسین
گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد

چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد
تصویر حسن دست به دامان قاب شد

پایش نمی رسید که مرکب نشین شود
آغوش پادشاه برایش رکاب شد

(احمد بابایی)

اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت

سیزده ساله ی امامِ کریم
شده آماده بلای عظیم

رفت و افتاد روی پای حسین
بوسه می زد به دست های حسین

 سوختند از غم و کباب شدند
هر دو از گریه خیسِ آب شدند

 گریه در حالت عطش کردند
آن قدر گریه تا که غش کردند

 گریه های عمو مکرر شد
تشنه ی دیدنِ برادر شد

 زیر لب روضه ی حسن را خواند
قاسمش را به سینه اش چسباند

 دست خطِ حسن به کار آمد
ناگهان بر دلش قرار آمد

 جلوی خیمه، جان تازه گرفت
آخرش از عمو اجازه گرفت

 اذن میدان گرفت و عازم شد
نوبت نعره های قاسم شد

 حال باید خودی نشان می داد
دشت، را یک تنه تکان می داد

وقت برچیدنِ هُبَل شده بود
فأنا بن الحسن… جمل شده بود

همه گفتند آمده حیدر
پسر پورِ ارشدِ حیدر

هرکه افتاد سوی او گذرش
ازرق و هر چهار تا پسرش…

 همه بر روی خاک افتادند
غرقِ در خون، هلاک افتادند

 نعره می زد، علی مع الحق را
کند از ریشه نسل ازرق را

 وقت رزمش قمر، بلند شده
مادرش نجمه سربلند شده

 فخر دارد به خود عروس حرم
که شده نذر اهل بیت کرم

 طالب مرگ، بین لشگر کیست؟!
دید دشمن، حریف قاسم نیست

 حیله شد چاره، دوره اش کردند
همه یک باره، دوره اش کردند

 ابرویش بین جنگ، زخمی شد
سرش از نقلِ سنگ، زخمی شد

 ضربِ شمشیر نانجیبی، آه
بر سرش خورد و گفت: یاعماه

 از روی اسب، دور از حضرت
بر زمین خورد با سر و صورت

 تا صدا زد، سواری از خیمه
مثل بازِ شکاری از خیمه…

 آمد و اشک، از دو دیده فشاند
قاتلش را به قعر دوزخ راند

 رفت بالا صدای فریادش
آمدند اشقیا به امدادش

 بس که مرکب به رفت و آمد بود
شد هوا ناگهان غبار آلود

 بود دشت از غبار مالامال
وسط دشت، نجمه رفت از حال

نوعروسِ حرم زمین افتاد
بر روی خاک، با جبین افتاد

چه گذشت آن وسط؟! نمی دانم
روضه را بازتر نمی خوانم

دشت در حالتِ سکونی بود
همه جا رد نعلِ خونی بود

داشت قاسم به خاک می غلطید
شانه های حسین می لرزید

 در دهان تا زبان، تکان می خورد
دنده هایش تکان تکان می خورد

 آه… آخر به دوش مولایش
بر زمین می کشید پاهایش

 غرقِ خون، وصل یار، شیرین بود
سرّ احلی مِن العسل این بود
شاعر:
محمد جواد شیرازی

جلوه ي روي پنج تن قاسم
ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم
ماهْ رخسار انجمن قاسم
سرو خوش قامت چمن قاسم
ذكر من وقت پر زدن قاسم

كيست اين نوجوان؟قرار حسن
وارث عزّت و وقار حسن
دُرّ دردانه ي تبار حسن
همه جا هست دستيار حسن
حسن خانه ي حسن قاسم

گيسوان حسن مجعّد بود
پاي تا فرق چون محمّد بود
عشق بي عشق او مردّد بود
رنگ او سبز چون زبرجد بود
پس عقيق است در يمن قاسم

گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل
همه بي قاسمند، ول مَعطل
نكته اي گويمت ولي مُجمَل
خوش بحالش كه بود از اوّل
با اباالفضل همسخن قاسم

در جلالت به كبريا رفته
صولتش هم به مصطفي رفته
هيبتش هم به مرتضي رفته
در كرامت به مجتبي رفته
با حسين است هموطن قاسم

روي او قبله از ازل شده است
لب او شيشه ي عسل شده است
صاحب پرچم و كتل شده است
مشكلاتم اگر كه حل شده است
هست مشكل گشاي من قاسم

آه اگر بر بلا دچار شود
آه از آن دم كه سنگسار شود
با سرِ نيزه ها شكار شود
كفنش خاك و سنگ و خار شود
مثل اربابِ بي كفن قاسم

چشمش از تشنگي كه كم سو شد
سكّه ي جنگ آن ورش رو شد
وارث روضه هاي پهلو شد
بدنش پاره پاره از تو شد
آه از نعل و از دهن قاسم

(محمد قاسمی)

بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است
دست یابی تو، بر این آرزویت مشکل است

دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی
بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است

بر دلم آتش مزن، ای میوه قلب حسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است

سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو، با لشکری در روبرویت مشکل است

سخت باشد، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است

ای که واجب نیست، در این سن تو، صوم و صلوه
تشنه لب در کربلا، با خون وضویت مشکل است

بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز
نور چشمم ، جنگ کردن، با عدویت مشکل است

ای که از داغ حسن، گرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک و خون، رخسار و مویت مشکل است

چون به جان مجتبی، دادی قسم، اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است

می‌روی و، می‌کنم سوی تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است

بسکه صحرا، پر خروش از لشگر باطل بود
حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است

تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خمیه گاه
لیک ، با انبوه دشمن، جستجویت مشکل است

بسکه ابر خاک و خون، بگرفته روی ماه تو
از پس این پرده ها، دیدار رویت مشکل است

در دم جان دادنت، گفتی: عمو جانم بیا
غرفه در خون ، دیدن تو، بر عمویت مشکل است

گر نباشد چشمة چشمان گریانت ( حسان )
زین همه آلودگیها، شست و شویت مشکل است

(حبیب الله چایچیان”حسان”)

اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت

چنان به گوش بیابان نوای من مانده

که در جنان پدرم در عزای من مانده
 

چه لقمه ها که گرفت از تنم سم مرکب

ز من گذشت و کنون تکه های من مانده
 

منی که قاسم بودم دگر شدم تقسیم

بروی خاک خودم نه!که جای من مانده
 

تنم ضریح شده حفره حفره ام کردند

دراین بدن حرم مجتبای من مانده
 

هزار سنگ سرم‌ را نشانه رفت عمو

 هزار جای شکسته برای من مانده

 
مرا به سینه گرفتی ولی مراقب باش

که میبری تنم و دست و پای من مانده!

 
عروس من دم خیمه نشسته منتظر است

به دستهای کبودش حنای من‌ مانده

شاعر:
سید پوریا هاشمی

ای گل ریحان بستان حسن
قاسمی و روح و ریحان حسن

سرو مات ازقامت دلجوی تو
ماه حیران شد زماه روی تو

روی تو آئینۀ حُسن حسن
لالۀ زیبای آن زیبا چمن

نوجوانی وبه پیران رهبری
رهبری آزاده وروشنگری

ای دلت پُرزآب وتاب معرفت
تشنگان را داده آب معرفت

تا چراغ عاشقی افروختی
عشق بازان را تو عشق آموختی

ای زنور کبریا روشن ضمیر
سینه ات روشن شد از مهری منیر

ای به روز امتحان مرد عمل
وی شهادت را تو احلی من عسل

تاشهادت را تو کردی انتخاب
ماند حسرت بر دل ازلعل تو آب

ای لب خشک تو رشک سلسبیل
آفرین گفته به رزمت جبرئیل

ای زصهبای شهادت مست مست
وی پدر را داده در طفلی زدست

از وصال روی تو خون خدا
یادمی کرد ازجمال مجتبی

ای حسین ومجتبی را نورعین
تا شنید آوای دردت راحسین

ای حسین ومجتبی را نور عین
تا شنید آوای دردت را حسین

گفت لبیک ای عموجان آمدم
بهر دیدارت شتابان آمدم

آمدم ای نور چشمان ترم
یادگار یادگار مادرم

ای زخونت گشته صحرا لاله گون
دست وپا کمتر بزن درخاک وخون

گریم ونالم براین عمر کمت
سخت می سوزم زسوز ماتمت

ازچه غم غرق ملالت کرده است
سمّ اسبان پایمالت کرده است

دوست دارم همچو گل بویت کنم
غرق بوسه روی نیکویت کنم

اشک می گیرد ره چشم مرا
چون روم بی تو بسوی خیمه ها

جسم پاکت را به خیمه می برم
می گذارم درکناراکبرم

از فروغ حُسن نورانی شدی
درمنای عشق قربانی شدی

زدشرر این غم دل وجان مرا
ای «وفائی »گریه کن زین ماجرا

(سید هاشم وفایی)

لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای
بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای

تنش تغ و تنت کرب و بلا را لرزاند
‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای

چه کنم با غم این سینه پامال شده
‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای

سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده
مثل غم های دلم چند برابر شده ای

ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی
‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای

این جماعت همه دنبال سرت آمده اند
‏چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای

دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده ای

(مصطفی متولی)

با آن که در ره است خطرها و بیم ها
‏سخت است بگذرم ز عسل ها، شمیم ها

‏اصلأ درست نیست بمانم در این قفس
‏در فصل سرخ پر زدن یا کریم ها

سخت است کار با پدر از دست داده ها
‏ای وای از شکستن قلب یتیم ها

یا اذن رفتنم بده یا جان من بگیر
‏تلخ امست حرف «نه» ز دهان کریم ها

‏از آن چه قاسم تو به بازوش بسته است
‏افتاده ای به یاد مدینه، قدیم ها

‏من را ببخش نام تو را داد می زنم
‏قصدم نبوت بشکند این جا حریم ها

اما تنم به زیر سم اسب نخ نماست
‏مانند فرش های قدیمی، گلیم ها

سوغات کربلا برای مدینه است
‏عطری که برده اند ازین تن نسیم ها

حالا به نوجوان تو چون روز روشن است
‏معنای سایه های «بلا»ها، «عظیم»ها

(حجت الاسلام جواد زمانی)

لباس جنگ ندارد هنوز رزم ندیده
‏هنوز چشم رکابی ندیده پاش به دیده

کلاهخود به مودارد ازکلاله وکاکل
‏دوباره حُسن حَسن را پدید کرده پدیده

ز نوك هر مژه دارد به جان خصم خدنگی
دو ابروان خمیده دو تا كمان كشیده

به گرد سو قدش سیزده بهار گذشته
به گرد ماه رخش ماه چهارده نرسیده

ز روی خود غزل ناب آفتاب سروده
ز موی خود شب شهر است و گیسوان دو قصیده

دو چشم همچو دو نرگس دو سیب سرخ دو گونه
به باغ سبز رخش تازه خط سبز دمیده

حسین پور حسن را جدا نمی كند از خود
وداع یوسف و یعقوب دیده هر كه شنیده؟

بگو به آنكه زند ریشه نهال به تیشه
كه هیچ سنك دلی یاس را به تیشه نچیده

(علی انسانی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *