در این بخش اشعار تک بیتی عارفانه از شاعران قدیمی و معاصر ایران را با مجموعه شعر زیبا و با معنی ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.
مجموعه اشعار تک بیتی عارفانه ناب
فهرست مطالب
فهرست موضوعات این مطلب
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود تا دلم، باز دلم، باز دلم دل بشود
حافظ وصال می طلبد از ره دعا یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن حافظ
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با من تنها دارد فاضل نظری
شعر کوتاه عارفانه
هزار مرتبه خواندم دعا میان قنوت خدا کند که نباشد، کسی دچار کسی
با خدا بودن، نشان از مِهر می خواهد نه مُهر! یاسر قنبرلو
و من خدا را دارم، بین تمام نداشته هایم
سوگند به نامت که تو آرام منی زیر رگبار زمانه، تو فقط یار منی
من حسابم زِ همه مردم این شهر جداست من امیدم به خدا، بعدِ خدا هم به خداست
درد دل کن که نماند به دلت، دل تنگی کوه هم در فوران است به آن دل سنگی
یا رَب از دَرگهِ همچو تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و من هم نروم ابوسعید ابوالخیر
اشعار کهن عارفانه
خداوندا اگر جایی دلی بی تابِ دلدار است نمی دانم چطور، اما خودت پا درمیانی کن…
بترس از آن که در دنیا، ندارد جز خدا یاری که نابودت کند آهش، اگر قلبی به درد آری
الهی، این بنده چه داند که چه می باید جُست؟ داننده تویی، هر آنچه دانی آن دِه
من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست که پر بازم اگر هست دل بازم نیست شهریار
و خدایی هست مهربان تر از حد تصور
برای تو، برای چشم هایت، برای من، برای دردهایم برای ما، برای این همه تنهایی ای کاش خدا کاری کند احمد شاملو
مادری دارم بهتر از برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی است سهراب سپهری
شعر عرفانی خدا
نشستم رو به درگاهت، در این شب های نورانی خداوندا نجاتم دِه، از این دنیای ظلمانی
غیر خدا نیست کسی در دو جهان همنفسی
دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن من آمدم به امیدت، تو هم خدایی کن هوشنگ ابتهاج
و خدایی که در این نزدیکی است، لای این شب بوها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه سهراب سپهری
موی بشکافی به عيب ديگران وَر بپرسم عيب تو، کوری در آن عطار
اشعار نو و کهن عارفانه
گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد رفتنی نیست، دو چشم نگران می خواهد
در این دنیا اگر غم هست صبوری کن خدا هم هست
ناخدا در کشتی ما گر نباشد گو مباش ما خدا داریم، ما را ناخدا در کار نیست
خداوند هست و خداوند نیست همه بندگانیم و ایزد یکیست فردوسی
چمدان دست گرفتم که بگویی نَروم تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟ پروانه حسینی
چون بنده خدای خویش خواند باید که به جز خدا نداند
من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن
شعر عارفانه مولانا
فراموشم مکن یا رب ز رحمت اگر غیر تو را من یاد کردم مولانا
گر خدا داری ز غم آزاد شو از خیال بیش و کم آزاد شو
موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریده ام رهی معیری
یا رب تو به خوبان جهان رحم به ما کن از ظلمت فردای قیامت تو رها کن
الله تویی و ز دلم آگاه تویی درمانده منم دلیل هرراه تویی
گلچین شعر خدایی
هیچ می دانی که لرزد پایه عرش خدا … گر یتیمی هوو کشد یا عاشقی تنها شود
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست بر عارفان جز خدا هیچ نیست “سعدی”
مرا دردی ست دور از تو، که نزد توست درمانش بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان عراقی
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟ می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!
قاصدک های پریشان را که با خود، باد بُرد با خودم گفتم مرا هم می توان از یاد بُرد فاضل نظری
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید وَرنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟! شیخ بهایی
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی قیصر امین پور
ما نمی پوشیم عیب خویش، اما دیگران عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند پروین اعتصامی
در این فکرم که در پایانِ این تکرارِ پی در پی اگر جایی برای مرگ باشد، زندگی زیباست…
گاه گاهی که دلم می گیرد به خودم می گویم: در دیاری که پر از دیوار است به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟ به که باید دل بست؟ سهراب سپهری