جملات و اشعار فرناندو پسوا (با معنی ترین سخنان شاعر و نویسنده)

جملات و اشعار فرناندو پسوا را در روزانه قرار داده‌ایم. فرناندو آنتونیو نگورا د سیبرا پسوآ معروف به فرناندو پسوا شاعر، نویسنده و همچنین مترجم و منتقد پرتغالی است. منتقدان، وی را تأثیرگذارترین نویسنده جریان‌ساز پرتغالی و از بانیان پست مدرنیسم می‌دانند.

جملات و اشعار فرناندو پسوا (با معنی ترین سخنان شاعر و نویسنده)

سخنان قصار فرناندو پسوا

اگر قلب توان تفكر می داشت از تپیدن باز می ایستاد. فرناندو پسوا

وظیفه ی كشتی، دریانوردی نیست، ورود به بندر است. فرناندو پسوا

همه به یكدیگر عشق می ورزیم و دروغ، بوسه ای است كه با یكدیگر رد و بدل می كنیم. فرناندو پسوا

اگر هر كسی فقط فكر كند كه برای پیروزی به چه چیز نیاز دارد، پیروز می شود. فرناندو پسوا

آنچه كه متفاوت مان می كند نیرویی است كه با آن بتوانیم نقشه ها و رویاهای خود را عملی سازیم. فرناندو پسوا

سخنان قصار فرناندو پسوا

عکس نوشته جملات فرناندو پسوا

شب برای همه از راه خواهد رسید. فرناندو پسوا

مایه ی خوشبختی انسانیت است كه هر انسانی فقط آنی هست كه هست. فرناندو پسوا

برای اینكه بتوانم احساسی را كه حس می كنم به دیگری بدهم، ناگزیرم احساس خود را به زبان او برگردانم. فرناندو پسوا

ریاضی دان های بزرگی وجود دارند كه در تمرین جمع ساده اشتباه می كنند. این رفتار دلیل بر بی دقتی است و برای هر كسی می تواند پیش بیاید. فرناندو پسوا

امید برای كسانی وجود دارد كه از آرزو برخوردارند و عشق برای كسانی وجود دارد كه برایشان دادن به معنای گرفتن است. فرناندو پسوا

خود را بیان كردن همیشه به معنای خطا رفتن است. همواره بر خود آگاه باش؛ خود را بیان كردن برای تو مفهومی جز دروغ گفتن ندارد. فرناندو پسوا

به چنگ آوردن چیزی كه نتوان به چنگ آورد، هنر است. فرناندو پسوا

هر پاییزی كه از راه می رسد، به آخرین پاییزی كه تجربه خواهیم كرد نزدیك است. فرناندو پسوا

كسی كه چشم های مرا ببندد نابینایم نمی كند، مانع از دیدنم می شود. فرناندو پسوا

هنر ما را به گونه ای رویایی از درد هستی رها می سازد. فرناندو پسوا

كسی كه هرگز تحت فشار نزیسته باشد، آزادی را لمس نمی كند. فرناندو پسوا

زندگی یعنی چیزی از خود ندانستن، از خود كم دانستن، یعنی اندیشیدن، به خود آگاه بودن، آن هم ناگهانی مثل این لحظه ی آرام، یعنی یكباره مفهوم وحدت درون و واژه ی جادویی روان را یافتن. فرناندو پسوا

ما باید سرنوشت خود را مثل اندام مان بشوییم و شیوه ی زندگی مان را مانند لباس هایمان عوض كنیم. فرناندو پسوا

عکس نوشته جملات فرناندو پسوا

جملات عمیق فرناندو پسوا

این قاعده ی زندگی است كه می توانیم از همه ی مردم بیاموزیم و باید بیاموزیم. فرناندو پسوا

رویاها همواره رویا می مانند. پس نیازی نیست كه لمس شان كنی. اگر رویای خود را لمس كنی خواهد مرد. فرناندو پسوا

ما تنها دارنده ی ادراك شخص خود هستیم و باید از این پس، بر آن و نه بر آنچه كه می بینیم واقعیت زندگی مان را بنا كنیم. فرناندو پسوا

زندگی بیش تر با یاد سرما ناآرام است تا با خود سرما. فرناندو پسوا

دانش ما كُره ای است كه هرچه گسترش می یابد، به همان نسبت درمی یابیم كه كدام چیزها را نمی دانیم. فرناندو پسوا

آینه ای وجود ندارد كه بتواند ما را به خود ما به هیات موجودی خارجی نشان دهد، چرا كه آینه ای نیست كه بتواند ما را از درونمان بیرون بكشد. پس روانی دیگر و نظمی دیگر برای نگریستن و اندیشیدن دیگر لازم است. فرناندو پسوا

هرگونه تغییر در برنامه ی روزمره، روح انسان را آكنده از شادابی می كند. فرناندو پسوا

چه بر سر افسر ستاد ارتش می آمد اگر می اندیشید كه هر حركت او، برای هزار خانواده تیرگی به ارمغان می آورد و قلب سه هزار نفر را رنجور می سازد؟ این جهان چه می شد اگر ما انسان تر می بودیم؟ فرناندو پسوا

زندگی در نگاه من به مهمانخانه ای می ماند كه باید در آن استراحت كنیم تا كالسكه ی غرقاب از راه برسد. فرناندو پسوا

مرگ،رهایی است؛ چرا كه مردن یعنی به هیچ كس دیگر نیاز نداشتن. فرناندو پسوا

اشعار فرناندو پسوا

من در قلب‌ام

مثل جعبه‏‌ای که از پُری درش بسته نمی‏‌شود

تمام جاهایی که بوده‌ام

تمام بندرهایی که به آن‌ها رسیده‌‏ام

تمام منظره‏‌هایی که از پنجره‌ها و دریچه‏‌ها

یا در پستوها در رویا دیده‌ام را جا داده‏‌ام

همه چیز، به اندازه‌ی همه‏ چیز

و این بسیار کمتر است از آرزوهای‌ام.

اگر کسی روزی بر در تو کوبد

و تو را بگوید که از من خبر آورده

مبادا باورش کنی یا گمان بری که او

خود من‌ام

آخر به در کوفتن با نازکاری من

هموار نیست

حتا در اگر آن در ناپیدای

آسمان باشد.

اما تو اگر ناگاهی

بی‌آن‌که بشنوی بر در بکوند

سوی در آیی، در بُگشایی

و کسی به انتظار ایستاده ببینی

که انگاری بیم به در کوفتن‌اش هست

کمی درنگ کن.

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم

و این امر بنیادین، یعنی هیچ

برایم دل‌پذیر هم‌چون هوای شب است

هوایی مطبوع در تقابل با روزِ چله‌ی تابستان

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم، و چه خوب!

به هیچ‌چیز نیاندیشیدن

یعنی داشتن روحی از آن خود و به تمامی

به هیچ‌چیز نیاندیشیدن

یعنی جزر و مد زندگی را

در خلوت خود زیستن

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم.

نمی دانم چگونه قادر است

شخصی غروب آفتاب را دلگیر بیابد،

مگر آنکه در قیاس با طلوع آفتاب اینگونه دریابدش.

اما آخر چگونه می توان دلگیرش یافت

یک چیز را که چرا چیزی دیگر نیست؟

اینک، بر فراز چروک پیشانیِ کوتاهم،

دیگر سپید می‌گردد موی آن جوانِ جان باخته در من.

امروز دیگر چندان فروغی ندارند چشمانم.

و دیگر روا نیست بر لبانم،

سهمی از بوسه ها.

اگر که اینک نیز دوستم میداری،

اشعار فرناندو پسوا

به آرامی و به آرامی، بسی به آرامی،

می‌وزد، نسیمی بس آرام،

و همان سان می‌رود سوی دوردست‌ها، به آرامی،

و من، نه درمی‌یابم که در اندیشه‌ی چیستم،

و نه خواهم دریابم

بهار که بازمی‌گردد

شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد

چقدر دلم میخواست باورکنم بهار هم یک انسان است

به این امید که بیاید وُ برایم اشکی بریزد

وقتی می‌بیند تنها دوست خود را از دست داده است

بهار اما وجود حقیقی ندارد

بهار تنها یک اصطلاح است

حتی گلها و برگهای سبز هم دوباره بازنمی‌گردند

گلهای دیگری می آیند وُ برگهای سبز دیگری

همچنین روزهای ملایم دیگری

هیچ چیز دوباره بازنمی‌گردد

روشن است که خسته‌ام

زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند

از چه خسته‌ام، نمی‌دانم:

دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید

زیرا خستگی همان است که هست

سوزش زخم همان است که هست

و آن را با سببش کاری نیست.

آری خسته‌ام،

و به نرمی لبخند می‌زنم

بر خستگی که فقط همین است

در آن آرزویی برای خواب

در روح تمنایی برای نیندیشیدن

و مهمتر از همه، شفافیت درخشانِ

فهمِ قفانگر…

و اینک یگانه تجمّلِ امیدی نداشتن؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *